فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارزش_والدین
حجت الاسلام والمسلمین #دارستانی
عاقبت رفتار بد با #پدر و #مادر
#جایگاه_رفیع_والدین
اگه اشک از چشمات جاری شد ماروهم دعاکن
از «مادری» پرسیدند؛
«کدامیک از فرزندان خود را»،
«بیش از دیگران» دوست میداری؟
#مادر گفت؛
غایب آنها را تا وقتی که «بازگردد»،
بیمارآنهارا تاوقتی که «خوب شود»،
کوچکترین آنها را تا وقتیکه
«بزرگ شود»،
و،«همهٔ آنها را»،
تا «وقتی که زنده هستم»
دوست دارم.!!!
قدر این «گوهر نایاب»،
و «غیرقابل تکرار» را ،،،
«تا هست»، بدانید،
و «حرمتش» را،،،،
«عاشقانه پاس بدارید.»
✅سلامتی اولین عشق زندگی #مادر
💕💕💕
✅حق #پدر و #مادر
✍از محضر مقدّس خاتم الأنبياء (ص) سؤال شد ، ای رسول خدا ! حقّ پدر چيست ؟حضرت فرمود اينكه تا زنده است ، از او اطاعت كنى
سؤال شد ، حقّ مادر چيست ؟
حضرت فرمود هيهات ، هيهات که کسی به حقّ مادر برسد ، اگر کسی به تعداد ريگهای بيابان ، و به اندازه قطره هاى باران در همه عمر دنيا در برابر مادرش بايستد و خدمت كند ، معادل روز باردارى مادر و حملِ فرزند در شكم نمی شود
📚مستدرک السائل ۱۵ / ۱۸۲
💕💕💕
#شب_هفتم_محرم
#الدخیل_یا_باب_الحوائج▪
۶ ماه ميشود به تو من خو گرفته ام
باشد، عصاے پيرے #مـادر توهم برو
فكر دل شكسته ے #عمه نمےكنے؟
كم بود داغ قاسم و اكبر؟ تو هم برو
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
●➼┅═❧═┅┅───┄
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه_قسمت_نهم
#حضرت_زهرا
صدای مداحی می آمد٬تازه یادم امد امشب شب شهادت #حضرت_زهرا است.جلوی ضریح زانو زدم٬درفکر بودم اما نمیدانم چه فکری!صدای مداحی می آمد٬نمیدانم چه میگفت فقط یک کلمه شنیدم و آن این بود:#مادر
و احساس کردم جمعیت کم کم پراکنده میشوند و مراسم تمام میشود٬کم کم چشم هایم سنگین شد و روی هم رفت٬دوباره خواب دیدم٬هیچ چیز نمیدیدم فقط صداهارا میشنیدم٬صدای ارامی امد٬دخترم پاشو ٬مادرت همیشه کنارت هست بلند شو پسرم منتظرته٬این هدیه من به توعه ازش مواظبت کن...و احساس کردم پارچه ای روی چشمانم امد و به کنار رفت٬عطر گل نرگس نوازش روحم شد٬دستی به شانه ام خورد که بیدار شدم.
-دخترم پاشو ٬نماز صبح نزدیکه ها خواب نمونی مادر
پیرزن مهربانی بود که مرا از خواب بیدار کرد٬خوابم را به یاد اوردم ٫#دخترم٬#مادرت؟مادر من؟او که بود؟هنوز نوای دلنشینش در ذهنم چرخ میزد٬هدیه؟چه هدیه ای؟به نماز ایستادم تعجب کردم که چه روان خواندم !اخر من نماز خواندن بلد نبودم٬دست هایم را به حالت قنوت گرفتم و از خدایی که تنها نامش را میدانستم کمک خواستم٬از او خواستم مرا در آغوش بگیرد٬نوازشم کند تا ارام بگیرم٬نمیدانم این راز و نیازها چگونه برزبانم می آمد..
بعد از اتمام نمازم به سرجایم برگشتم که از دور چشمم به پارچه مشکی که کنار کیفم بود افتاد٬سریع به سمتش دویدم ٬نه ممکن نیست٬از کجا امده بود؟من چادر مشکی نداشتم٬#هدیه٬اری هدیه!روبه روی صورتم گرفتم عطر نرگس میداد تا اعماق وجودم را با ان عطر پر کردم٬هربار اطرافم را نگاه کردم چیزی ندیدم٬فقط٬فقط یک خانم چادری دیدم که از سمت من درحال بازگشت بود٬سریع صدایش زدم و به سمتش دویدم.
-خانم٬خانم صبر کنید
-جانم؟
چقدر چهره اش زیبا و دلنشین بود لحظه ای محوش شدم انگار فرشته بود٬
-شما این چادرو برام گذاشتید؟فکر کنم به خاطر این بوده که حجابم مناسب نبوده درسته؟خیلی ببخشید الان درستش میکنم اما نیازی به چادر نیست ممنو..
-دختر گل٬یه خانومی این چادر رو به من دادن و گفتن به شما بدم و #هدیه است ٬گفت حتما بهش برسون خودش میدونه٬هدیه رو که پس نمیدن.
از کلماتش دلم ریخت زانوهایم خم شد و روی زمین افتادم٬به پهنای صورتم اشک میریختم نمیدانم برای چه؟
-خانوم بهت نظر کرده گلم٬خوش به سعادتت
دیگر چیزی نفهمیدم و از اعماق وجودم گریه کردم وچادر را ناخودآگاه در اغوش گرفته بودم و میگریستم٬بوی گل نرگس میداد چه هدیه ای بود چه ساده اما دلربا ٬این چه بود؟آن خانم چه کسی بود؟
چادر را روی سرم انداختم لطیف بود٬مانند برگ گل٬تا روی سرم امد سرتاسر وجودم غرق لذت شد منشأ این حس را نمیدانستم ٬دوباره سوال ها به سمت مغزم هجوم اورد٬#پسرم منتظرت هست!!!پسرش کیست؟قدم هایم به حیاط کشیده شد در هوای بی هوایی به سر میبردم به سمت انسوی خیابان قدم برمیداشتم و درفکر اتفاقات بودم که کامیونی به سمتم میامد چراغش را چندبار روشن و خاموش کرد از ترس درجایم میخکوب شده بودم و چشم هایم را که بستم تمامم اتفاقات جلوی چشمانم رژه رفت٬صدای من بود که با جیغ علی را صدازدم...
-علییییییییی
ماشین ترمز شدیدی زد اما به من برخورد نکرد که دست هایم داغ شد٬
-جانم فاطمه
وسط خیابان راه را سد کرده بودیم٬دست هایم در دست های علی بود و چشم هایمان تنها هم را میدید٬همه چیز را به یاد اوردم ٬علی٬علی٬علی و از حجوم افکار و خاطرات قبل مغزم فشرده شد و بیهوش شدم....
#نویسنده #نهال_سلطانی
#فطمه_فاطمه_است😭✋🏻💠💟
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
هجده یادآور سن کم یک #مادر است
هجده یادآور یک مادر و یک لشکر است .
در مقام رمز و راز گر براندازش کنی
هجده یادآور فصل خزان #حیدر است
#یا_فاطمہ_زهرا_س🥀
#یا_صدیقه_الشهیده🥀
هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو
یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو
همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم
با تو معنا بشود واژه #مادر بانو
#مابچہهاےمادرپهلوشڪستہایم🥀
#ایام_فاطمیه💔
#شهادت_مادرم_زهرا_س_تسلیت🥀
🕊|سلاممـادر ... - |@Gomnam_khahim_mand|.mp3
3.48M
🖤 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكِ_يا_بِنْتَ_رَسُولِ_اللهِ
🥀بـه پشت در خانهات آمدم #مادر
به اذن حسین و حسن در زدم #مادر
🥀 بگیرم دوباره پر چادرت را
بمیرم برای غریبی مولا
📚 نفرین مادرِ عابد بنی اسرائیل
#امام_باقر علیه السلام فرمودند :
« كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَابِدٌ يُقَالُ لَهُ جُرَيْحٌ وَ كَانَ يَتَعَبَّدُ فِي صَوْمَعَةٍ ...
در میان #بنی_اسرائیل ، عابدی به نام #جریح زندگی می کرد که همواره در صومعه به #عبادت می پرداخت . »
روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد ، اما جریح چون مشغول نماز بود ، پاسخ مادرش را نداد .
#مادر به خانه اش بازگشت و بار دیگر ، پس از ساعتی به صومعه آمد و او را صدا زد ؛ اما باز جریح به مادر اعتنا نکرد .
وقتی برای بار سوم مادر آمد و از او جوابی نشنید ، _ با ناراحتی _ برگشت و می گفت :
ای خدای بنی اسرائیل ! او را خوار و ذلیل کن .
فردای همان روز ، زن بدکارهای که حامله بود ، نزد جریح آمد و همان جا در کنار دیوار صومعه بچه ای به دنیا آورد و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه ، فرزند این عابد است .
این موضوع همه جا پخش شد و سر زبانها افتاد ، به طوری که مردم به یکدیگر می گفتند:
کسی که مردم را از #زنا نهی می کرد و سرزنش می نمود ، اکنون خودش به آن مبتلا شده است.
ماجرا را برای حاکم وقت تعریف کردند و او فرمان #اعدام جریح عابد را صادر کرد .
در این هنگام مادرش آمد . وقتی فرزندش را آنگونه در حالت رسوایی دید ، از شدت ناراحتی به صورت خود سیلی می زد .
جریح رو به مادر کرد و گفت : مادرم ! ساکت باش! #نفرین تو مرا به اینجا رسانده است ، وگرنه من بیگناه هستم .
وقتی مردم این سخن جریح را شنیدند به او گفتند : ما از تو نمیپذیریم مگر اینکه ثابت کنی.
عابد گفت : طفلی را که به من نسبت می دهند ، پیش من بیاورید.
طفل را آوردند . جریح از طفل چند روزه سؤال کرد پدرت کیست؟
_ در حالی که همه متعجب بودند _ طفل گفت: پدرم، فلان چوپان از فلان خاندان است.
به این ترتیب _ پس از رضایت مادر ، خداوند آبروی از دست رفتۀ عابد را باز گرداند _ و #تهمتی که مردم به او می زدند ، برطرف شد.
بعد از این ماجرا ، جریح قسم خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و همواره در خدمت او باشد .
🗂منبع :
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 75
💛داستان بسیار زیبا💛
❣ #مادر ❣
🌸🍃شش یا هفت ساله که بودم؛
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم؛✨
🌼🍃مادرم خیلی هول شده بود، دفترچه را از دست من کشید و به همراه کت پدرم به حمام برد✨...
🌻🍃آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"🍃
🌸🍃سالها از اون ماجرا می گذرد ...شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد؛ مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید✨...
💝اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد؛
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش "مادر" است.💝
💕💜💕
#السلامعلیڪ_یا_امام_حسن🌷
جگر سوزد براے #غربٺ تو
#حسن بودن نشان هیبٺ تو
یقین دارم ڪہ #مادر روز محشر
شفاعٺ مےڪند با #تربٺ تو
#یابقیهالله_عج💚
🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی #سحر مےآید
🌿 #مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️با #سیصد_و_سیزده نفر مےآید
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله🌿❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zekr_media - پویانفر ( مادر ).mp3
10.83M
#فایل_صوتی
#فاطمیه #مآدر...🥀
🎧 #محمد_حسین_پویانفر
📿تونمازت یادم باش مادرمادر
سربه راه بودم ای کاش مادر مادر🥀
#حاج_قاسم
یتیمان جز دو چشم تر ندارند
به غیر از خاک غم بر سر ندارند
چو مادر مرده ها باید فغان کرد
که طفلان علی #مادر ندارند
#ایام_فاطمیه🥀
#ای_مادرم🥀
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب:
باید کاری بکنیم که بچهها دست #مادر را حتماً ببوسند... ✨❤️
🔹 قوانین مهمی لازم است وجود داشته باشد که جلوی مظلومیت زنان ضعیف و ستمزده و مظلوم را بگیرد.
🔶 عبادت واقعی
....بچه را خواباندم. سه تای دیگر را نهار دادم.
نشستم پای سجاده کمی #قرآن بخوانم. به صفحه دوم نرسیده، بیدار شد. بغلش کردم. با پاهایش بازی اش گرفته بود با قرآن. مصحف را گذاشتم کنار و فکر کردم "سهم من چه؟"
🔹 دست روی صورتم گذاشت و برداشت و خندید. دالی بازی اش را گرفتم، ادامه دادم؛ و خندید. از ته دل. به مسخره بازیهای من، به تکرار صدباره حرکات دست من.
سه تای دیگر هم به ما پیوستند. خنده های آنها چهارنفره شد؛
سهم من کامل تر!…
🔸 پشت همان شکلکهای مسخره، قلقلک های نوبتی، فکر کردم: اصلاً مادری، جز عبادت چیست؟
آن هم #عبادت دائماً سَرمَدا!
تمام روز خدمت به خلق خدا، آن هم کسانی که جزتو پناهی ندارند! کسانی که حتی اگر آب بخواهند و تو سیرابشان نکنی، تشنه میمانند!
❇️ وقتی نیت صالح و شایسته است،چطور هر لبخند من به کودکم عبادت نیست؟ وقتی رَوش صحیح است چطور کارهایی از من که منجر به شاد کردن چند کودک میشود عبادت نباشد؟
(که فرمود: نزد خدا عبادتی محبوبتر از شادکردن مؤمنان نیست!)
مُطعم بودن، ساقی بودن، خادم بودن، شادکننده بودن عبادت نیست؟
✅ حتی من فکر میکنم همین که منِ انسان، مطابق با #فطرت الهی خود، فرزنددار شده ام و #والدگری میکنم، همین تبعیت از فطرت بی نقص الهی، خودش عبادت است! چون پشت پا زدن به نظم خلقت نیست، کجروی نیست.
اصلاً همین که امانت دارِ خلیفه خدایم!
تلاش برای حفظ امانت، عبادت نیست؟
🌷 متّصف شدن به صفات خدا را بگو!
این که یک مادر، چون خدای مهربانش، رازدار است، بخشنده است، انیس است، پرده پوش است، رفیق است، معین است، سریع الرضا است، میکوشد دائم الفضل باشد، صبور باشد، حلیم باشد، شکور باشد،…
این مسلک، این تلاشها، عبادت است!
✅ اینها به کنار!
تلاش بیست و چهاری برای #کظم_غیظ را بگو! این که دیگر خود عبادت است! هی برسی به نقطه جوش، هی لا اله الا الله گویان لب بگزی، جرعه خشم فرودهی!
🔶 روزه زبان چطور؟ مدام مراقب باشی کلماتت، جملاتت، لحنت چیست تا مبادا الگوی بدی شوی برای مُتِربیهایت!
🔸 از این هم بگذر
دائم التوبه بودن چی؟! چه کسی بیشتراز یک #مادر هی خودش را #محاسبه میکند، هی قول میدهد که ازفردا بهتر میشود، هی توبه میکند با بغض و اشک؟
آن عبادتهای پنهانیتر را بگو؛
توکل مدام، حسن ظن به خدا، دعا برای غیر خود،…
.
#مادری
که جمع همه اینهاست
-وقتی با نیت و روش نیک است-
اگر دائم العبادة بودن نیست
اگر مصداق عبودیت و تسلیم نیست
پس چیست؟
✅ آن هم عبادتی که از آفت عُجب و ریا به دور است! چون غالباً در سِتر است. خدا پسندیده که مستور باشد؛ تا بماند بین خودمان و خودش....
💕❤️💕❤️
مادر بود خانه گرم بود
چایمان به راه
غذایمان انگار از بهشت آمده بود ...
#مادر
☘آیتالله #جوادی_آملی:
❤️وجود مبارک پیامبر فرمودند:" انا و علی ابوا هذه الامه" یعنی اگر کسی بخواهد فرزند معنوی و روحانی ما باشد ما او را به عنوان فرزندی قبول داریم.
اگر کسی واقعا فرزند علی بن ابی طالب شد، او مجـــاز است از نظــــر مـلکـوتی نه ملـکـــی، #حضرت_فاطمه (سلام الله علیها) را #مادر خود بداند. ما در عین حال به حسب ظاهر سید نیستیم اما می توانیم فرزند صدیقه کبری باشیم. آن ها ما را به عنوان فرزندی قبول کردند. منتهی ما باید آن ها را به عنوان پدری و مادری بپذیریم.
۱۳۸۹/۹/۲۰
14001025eheyat-taheri-tak.mp3
1.23M