eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل است امام سجاد علیه‌السلام فرمود روز عاشورا پدرم حسین در حالی که خونش جوش می‌زد، مرا به سینه چسبانید و فرمود: پسرجان دعایی را که فاطمه سلام‌الله علیها از رسول خدا و او از جبرئیل آموخت و به من تعلیم داد از برای هر حاجت و همّ و غم و پیشامد کار بزرگ و هر مصیبت که مفید است حفظ کن؛ فرمود بگو: بِحَقِ‏ یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ‏ وَ بِحَقِ‏ طه‏ وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ؛ یَا مَنْ یَقْدِرُ عَلَی حَوَائِجِ السَّائِلِینَ یَا مَنْ یَعْلَمُ مَا فِی الضَّمِیرِ یَا مُنَفِّسُ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ یَا مُفَرِّجُ عَنِ الْمَغْمُومِینَ یَا رَاحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیرِ یَا رَازِقَ‏ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ یَا مَنْ لَا یَحْتَاجُ إِلَی التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِی کَذَا وَ کَذَا. یعنی به حق یاسین و القرآن الحکیم و به حق طه و القرآن العظیم؛ ای کسی که بر تمام حوائج نیازمندان قادری و ای کسی که دانا به نهان هستی، ای کسی که دورکننده بلا و سختی از بلایافتگانی ای گشایشگر از غم‌یافتگان و ای رحم‌کننده پیران و ای روزی‌دهندۀ طفل صغیر و ای کسی که احتیاجی به تفسیر نداری؛ بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و حاجت مرا (نام حاجت) بده. 🎤استاد رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شنیدنی از در عراق؛ 🔰 از من تعریف نکنید.. من سربازِ کم‌ سن‌ و سال‌ترین رزمنده شما هستم!
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادنِ سر نه عجب، داشتن سر عجب است! اوفتد گر دلش از دیده به دامن نه عجب دل به برداشتن و دورى دلبر عجب است تیغ بارد اگر آنجا که بوَد جلوه‌ی دوست تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است تشنه‌لب، جان به لبِ آب سپردن سهل است تشنه‌ی وصل کند یاد ز کوثر عجب است تنِ بى سر عجبى نیست گر افتد روى خاک سرِ سربازِ ره عشق به پیکر عجب است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙امام زمان عج چقدر برایتان مهم است⁉️ اگر مشڪلات وگرفتاریهای عجل الله براۍ شما مهمتر از مشڪلات خودتون نباشه باید بترسید... در راه حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو رجعت‌کنندگان در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم : زنجبیل ۲۵۰ گرم شکر ۱ سوم پیمانه نشاسته ۱ سوم پیمانه ژلاتین ۲ ق چ عسل ۱ سوم پیمانه آب ۱ پیمانه 🏺میتونین به جای شکر نصف پیمانه عسل جایگزین کنین تا کاملا با عسل درست شود زنجبیل رو شسته پوست گرفته خرد کرده به همراه اب کاملا پخته سپس له کرده همه مواد را افزوده ۷ دیقه هم زده تا غلیظ شود سپس داخل یک ظرف سلفون کشیده ملات رو ریخته و پخش میکنیم ۱ ساعت در دمای محیط استراحت داده سپس برش زده و تمام حتما در ارد بغلطونین که چسبندگی نداشته باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃 🎥 💢✍ 😍مواد خمیر پیراشکی: آرد: به مقدار لازم تخم مرغ: ۲ عدد روغن مایع: ۵۰ گرم مایه خمیر: ۱ قاشق غذاخوری شکر: ۱ قاشق غذاخوری نمک: ۱/۲ قاشق چایخوری 😍مواد داخل پیراشکی: گوشت چرخکرده: ۴۰۰ گرم پیاز: ۲ عدد سیر: ۴ حبه جعفری خرد کرده: ۳ قاشق غذاخوری رب گوجه فرنگی: ۳ قاشق غذاخوری زردچوبه، فلفل سیاه، ادویه کاری، پودرسیر، پودرپیاز و نمک: به مقدار لازم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرشک پلو😍 مواد لازم : پیاز ۳ عدد نمک، فلفل پودر گوجه زرشک ۵ ق غ نصف سینه مرغ خلال پسته پودر سیر دارچین زعفران پولبیبر گلاب شکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ سوخاری🍗 مواد لازم : سینه مرغ نمک، فلفل خردل ۲ ق غ آرد ۲ پیمانه پودر سیر پاپریکا آویشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشترودل مرغ😎 با بافت نرم و خوشمزه مواد خمیر : آرد ۱ لیوان شیر یک لیوان خمیر مایه ۱ ق چ شکر، نمک ۱ ق چ کره ۳۰ گرم
⭕️تأثیر سریع سخنان رهبری بر روی بایدن😜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که غذادهی به سگ‌های ولگرد، بلاصاحب و... رو وظیفه خودشون می‌دونن، از دیدن این فیلم چه احساسی پیدا می‌کنند؟ می‌دونن نتیجه کارشون چیه؟ می‌دونن چه بر سر محیط زیست میارن و چه خطراتی برای مناطق مسکونی ایجاد می‌کنن ؟ 🗣 زهرا کشوری
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و مجروح شد... ملایی او را دید و گفت: حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند! یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت! یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند! یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است! یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی! سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...! *زيادى مسائل را پيچيده جلوه ندهيد و از تفاسير بپرهيزيد، گاهى فقط يك اقدام ساده لازم است... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌❄️💦⛄️❄️💦
مدح و متن اهل بیت
💦⛈💦⛈💦⛈ #قسمت_بیست و یکم ♥️عشق پایدار♥️ دوهفته از,اغاز سفر کاروان کوچک قصه ی ما میگذشت,دوهفته ای ک
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ دوباجناق, صبح زود درپی یافتن خانه راهی شهرشدند وزنها وبچه ها هم درکاروانسرا به انتظار بازگشت مردانشان خود را باحرف زدن درباره ی عجایبی که از شهر دیده بودند سرگرم میکردند.. بعداز نماز ظهر ,چهره ی بشاش مردان که خبراز موفقیت میداد,نمایان شد. آنها توانسته بودند به طور مشارکتی یک خانه نشان کنند و بخرند. بعدازخوردن نهار که نان وتخم مرغ بود با وسایل اندکی که به همراه اورده بودند راهی خانه ی جدید شدند,چون تاریخ فسق قرار داد درصورت نپسندین خانواده تا روز بعد تنظیم شده بود با عجله وشوق به سمت منزل جدید حرکت کردند. البته قبل از رفتن الاغها را با قیمت کمی به صاحب کاروانسرا فروختند,مثل اینکه استفاده از این چهارپایان درشهرمرسوم نبود ودرخانه ی جدید جایی برای نگهداری از اینها وجود نداشت.,.......... خوانندگان عزیز,امیدوارم تا اینجاازخواندن داستان خسته نشده باشید.چون تا این قسمت,شنیده ها بود از زبان روای ,قصه راخواندید,ازاین به بعدش را مادرم مریم ,از زبان خودش ادامه میدهد. فقط این موضوع رامتذکر شوم,هیجان داستان از اینجا به بعد است امیدوارم دنبال کنید.... واقعیت
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ خانه ی کودکی هایم,خانه ای بودباحیاطی بزرگ که دورتا دور حیاط پنج اتاق تودرتو وجودداشت ,سه اتاق آن که یک طرف حیاط بود ,خاله کبری وخانواده اش آنجا زندگی میکردند ودواتاق اینطرف, من وپدرومادرم ساکن بودیم ,مطبخ مشترکمان هم در زیر زمین خانره بودکه اجاق تنور و...داشت,وسط حیاط باغچه ای زیباکه درخت,انگوروتوت وزرد آلو داشت وتابستانها صفای خاصی به خانه میداد کلا خانواده ی خونگرم وخوشبختی بودیم ,در زمانی که فقروفلاکت وبدبختی گریبان خیلیها راگرفته بود با زحمتهای پدرم غلامحسین که بقالی کوچکی داشت وگلیم بافی مادرم صغری روزگار ما خوب بود,عشق پدر نسبت به من بی حد ومرز بود ومادرم نمونه ی یک فرشته ی آسمانی بود,خاله کبری وبچه هایش هم خونگرم ومهربان بودند اما مهربانی پسر وسطی خاله ام جوردیگری بود,بااینکه ده سال ازمن بزرگتربود ,درزندگی ام گاهی نقش همبازی,گاهی مدافع,گاهی مراقب رابازی میکرد ومن هم ازاین توجه زیرپوستی جلال,یه جور لذت نامحسوس میبردم,یادم هست زمانی که کلاس ششم راتمام کردم,یکی ازمخالفان سرسخت ادامه تحصیلم,جلال بود ومعتقد بود مدرسه دراین شرایط برای دخترها مناسب نیست,اصلا یه جور تعصب خاص رو من داشت. با فاطمه,دخترخاله کبری هم خیلی جور بودم ویکی از,بهترین دوستانم بوده وهست. پدرم غلامحسین,مرد باایمان وفهمیده ای بود ودست وپاشکسته سوادخواندن داشت,شبهای کودکیم ,پدرمرا کنار خود مینشاند وبرایم شاهنامه ودیوان حافظ میخواند وبیشتراوقات از روی قرانی که برایش خیلی عزیز بود,به من قران یاد میداد,بعدها که بزرگترشدم آن قران رابه من داد وگفت:صاحب اصلی قران تویی,مراقبش باش که از عزیزانی برای تو مانده,اول قران باخط زیبایی نوشته بود(تقدیم به دخترم مریم). مامان صغری وخاله تابستانها روی حیاط بساط گلیم بافی راه میانداختند والحق هنرمندان چیره دستی بودند منم گاهی به بقالی پدرم سرکی میکشیدم ونقش شاگرد بقالی راداشتم البته به مشتری مفت خور بیشتر شبیه بودم تاشاگرد تاکلاس ششم درس خواندم,ولی بااینکه علاقه ی وافری به تحصیل داشتم بامخالفت پدرم نتوانستم ادامه دهم,پدرم معتقد بود به خاطرشرایط بی بند وبار مملکت صلاح نیست بیش از این درس بخوانم.... ادامه دارد واقعیت 🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️عشق پایدار♥️ به این ترتیب با مخالفت پدر واوضاع بی بندوبار مملکت ایام درس خواندن من هم به پایان رسید ومن علی رغم میل باطنی که به تحصیل علم وپیشرفت داشتم ,بالاجبار خانه نشین شدم ,اما سعی میکردم درخانه حتی المقدور بیکار نباشم وسرم را با جیزی باب میلم گرم کنم وبرای همین اغلب اوقات باگلیم بافی خودم راسرگرم میکردم,گاهی برای دل خودم شعرمیگفتم وگاهی کتابی به چنگم میافتاد چندین بار تکرار اندر تکرار میخواندمش. علاقه ی زیادی به خیاطی داشتم, انهم نه خیاطی دوران قدیم بلکه دوست داشتم لباسهایی به سبک جدید مثل انهایی که از پشت شیشه ی موزون های مادامها به ادم چشمک میزد بدوزم ,مادرم که از علاقه ی من به این حرفه خبر داشت,به پدرم پیشنهاد داد تا مرابه خیاط خانه ای که درمرکز شهربود وکلی اسم درکرده بود, بفرستد وپدرم مخالفتی بااین موضوع نداشت وقتی مادر,خبر رفتنم رابه خیاط خانه داد از شادی درپوست خود نمیگنجیدم,اما خبر نداشتم که همین خیاط خانه مسیر زندگی مرا تغییر میدهد واینها همه بازی روزگار بود تا بچرخد وبچرخد وعشقها شکل گیرد... دیگر روزگارم جور دیگری میگشت هرروز با شوقی بیش از روز قبل ازخواب بیدار میشدم وبرای رسیدن به حرفه ی مورد علاقه ام روز شماری میکردم,درست یادم است...اوایل بهار بود که برای اولین بار به عنوان شاگرد به خیاط خانه (خوش دوخت) رفتم. زهراخانم صاحب واستاد خیاطی,زنی مهربان وخوش سلیقه بود وتوجه خاصی به دختران چادری ومحجبه داشت ,بقیه ی دخترای خیاط هم ,رفقایی ناب ودوست داشتی,بودند. روز ابتدای ورودم به خیاط خانه,زهرا خانم نگاه خریدارانه ای به من کرد وگفت:ببینم تا حالا سوزن به دست گرفته ای؟؟ در حالیکه از خجالت سرم را پایین انداخته بودم گفتم:ب بله,منتها فقط لباسهای ساده دوختم واز مدلهای جدید سررشته ای ندارم. زهرا خانم درحالیکه پارچه ی زیر دستش را خط کشی میکرد گفت:خیاطی یه هنره که علاوه بر استعداد باید علاقه هم داشته باشی,ایا از روی علاقه دنبال این حرفه امدی یا برای فرار از بیکاری وکسب درامد؟؟ خنده ریزی کردم وگفتم:من خیاطی را دوست دارم...همین.... واین بود ابتدای ورود من به دنیای ببرو وبدوز وعجیب برای من لذت بخش بود وبه سرعت طرح ها ومدلهایی را که زهرا خانم اموزش میداد یاد میگرفتم وبااینکه جز اخرین نفرات این دوره اموزشی بودم اما از بقیه ی دخترها جلوتر بودم وپیشرفتم خیلی خیلی بیشتر بود وگاهی همه را حتی استادخیاط هم متعجب میکرد تا اینکه... ادامه دارد.... واقعیت 🌿🍁🍂🍁🌿
📚 به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ جز خدا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌❄️💦⛄️💦❄️
•{🌙} شما نخونے چپ نمیکنے بیفتے توی درّه📛▒ ولی سحرها یه چیزایی میدن ○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○ نمازشب را به نیت ظهورآقا (عج)و آزادی بخوانیم ان شاءالله توفیق شود روزی در مسجدالاقصی نمازشب بخوانیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تصویر‌رو‌باز‌کن‌به‌همین‌سادگیه‌ها✌️ شبتون‌رویاےحرم💫
«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»: 🌷لِلجَنَّةِ بابٌ یُقالُ لَه «بابُ المجاهدین» یَمضون اِلَیه فَاذا هُو مَفتُوحٌ و هُم مُتَقَلِّدونَ بِسیوُفِهم والجَمعُ فی‌المَوقِفِ. 🌷بهشت، دری دارد به نام «مجاهدین» که (فردا) مجاهدین با حمایل شمشیرهای (اسلحة) خود به سوی آن که بر ایشان باز است رهسپار می‌شوند در حالی که دیگر خلایق در محشر به سر می‌برند. (ثواب‌الأعمال، ص ٤٢١) ❤️هدیه به روح شهدا و مجاهدین از صدر اسلام تا کنون صلوات ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آرامش آسمان ❄️شب سهم قلبتان باشد 💫 و نورستاره ها روشنی بخش ❄️تمام لحظہ هایتان! 💫خُدایا ❄️ستاره‌های آسمانت را 💫سقف خانہ دوستانم ڪن ❄️تا زندگیشان 💫مانند ستاره بدرخشد "شبتون بخیر" 💫❄️ ❄️
معشوق اگر از داغِ هجرانم خبر داشت این گریه‌های نیمه‌شب شاید اثر داشت ای آن‌که دینت را به دنیایت سپردی حالا ببینم! این جهان چیزی مگر داشت؟! باید نترسید از مسیرِ پُر خَمِ وصل باید نترسید از خطر؛ باید جگر داشت زنده به عشقم؛ بعدِ مرگم هم بگویند: بیچاره عمری، دیده‌ای از اشک تَر داشت بیچاره‌ام، بیچاره‌ام، بیچاره، اما، شاهنشهِ لب‌تشنه بر کارم نظر داشت عالَم به قربانِ شهیدی که در آن ظهر دیگر نه عباس و نه قاسم، نه پسر داشت ✍