هدایت شده از فهرست مقاتل
#حر_ریاحی
🩸مصائب و مقاتل مرتبط با جناب حرّ بن یزید ریاحی
➖ چگونه و با چه حالی حرّ به محضر سیدالشهداء علیهالسلام رسید؟! | وقتی که قلب حرّ با ندای غربت سیدالشهداء علیهالسلام به لرزه میافتد …
➖ سیدالشهداء علیهالسلام هرگونه بود لشکر را شکافتند و جنازه حرّ را به خیمهها آوردند …
➖ حُرّ، به پشت خیمهٔ مخدّرات رفت و بر زمین نشست و خاک بر سر میریخت …
➖ محبّت بینظیر سیدالشهدا علیهالسلام به حرّ بن یزید ریاحی | تو مهمان مایی ای حرّ … برای جنگ، کمی صبر کن …
➖ وقتی که فرمانده سپاه ابن زیاد لعین، صورت بر پای ذوالجناح مینَهَد و سر تعظیم در برابر سیدالشهدا علیهالسلام فرود میآورد...
➖ حرّ ، به قتال سیدالشهداء علیهالسلام میرود اما بشارت بهشت را میشنود …
➖ اضطراب حضرت سکینه سلاماللهعلیها با مشاهده لشکر هزار نفری حرّ …
➖ کرامتی از جناب حرّ بن یزید ریاحی
➖ حکایت دستمالی که سیدالشهداء علیهالسلام بر سر حرّ بست و بعد از هزار سال، خون تازه از زیر آن جاری شد...
@Maghaatel
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
🩸ضربه که به دست عبدالله «علیهالسلام» زدند، ناله کشید:«وا أُمّاه…»
مرحوم علامه مجلسی چنین نقل میکند:
🥀 وقتی که در میانه گودال قتلگاه، عبدالله بن الحسن علیهماالسلام در برابر حرمله ملعون (و یا به نقلی أبجر بن کعب) ایستاد و فرمود: ایزنازاده! عمویم را میکشی؟!
📋 فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِیَدِهِ فَأطَنَّها إلَی الجِلد
▪️آن نانجیب با شمشیری خواست ضربهای به سیدالشهداء علیهالسلام وارد کند که عبدالله علیهالسلام دستش را جلو آورد و ضربه شمشیر دست او را به پوستی آویزان کرد.
📋 فإذًا هِیَ مُعلّقةٌ فَنادیٰ الغُلامُ «یا أمّاه»
▪️در همان هنگام که دستش به پوستی آویزان شد، نالهای از دل کشید و فریاد برآورد:«آه … ای مادر!»
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۵۳
✍ ابن الکریمم و پسرِ شاهِ بی حرم
از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم
من از تبارِ شیرِ جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ و خونِ حیدرم
خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را
تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم
خونِ حسن میانِ رگم موج می زند
گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم
از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه
افتاده شاه رویِ زمین در برابرم
تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست
بی اختیار ناله زدم وای مادرم
تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه ی یک تیر،حنجرم
ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربه ها
اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما
باجانِ فاطمه که چنین تا نمیکنند
جان دادنِ غریب تماشا نمیکنند
زهرا نشسته گوشه ی گودالِ قتلگاه
باحالِ مادر از چه مدارا نمیکنند
خالی کنید دورِ عمویِ غریب من
دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند
یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو
پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند
بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش
این گونه بغضِ سینه ی خود وا نمی کنند
در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش
شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند
در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را
از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند
آقایِ عالم است برهنه نکن تنش
بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
@Maghaatel
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
#مصائب_شام
🩸سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان میآوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند …
در نقلی آمده است که از یکی از دختران امام حسن علیهالسلام - که نام مبارک او را «جمیله» ذکر کردهاند - چنین گوید:
🥀 مرا با چهار نفر دختر دیگر بر یک ریسمان بسته بودند و سر قاسم و عبداللَّه علیهماالسلام برادر ما را گاهى مىآوردند و در برابر خرابه در پیش چشم ما مىآویختند.
🥀 جمعى از دختران شامیان بىحیا مىآمدند به جهت تماشاى آن سرها و در غیر وقتها نیز سنگ و کلوخ برما مىزدند و اذیت و آزار بر ما مىکردند و نمىگذاشتند که ما یک روز آرام و قرار بگیریم و شماتت بر ما مىنمودند و ما دقیقهای راحتى نداشتیم؛ سرما و گرماى روز و شب و از اذیت و آزار آن گروه بىادب و بد حسب و نسب، بلایی به سرمان آورد که،
📋 حتّى تَغَیَّرَ وُجوهُنا وَ صِرنا مِثلَ أسارىٰ الحَبَشة
▪️رنگ صورتمان تغییر کرد و همانند اسرای حبشه شده بودیم.
📚 بحرالمصائب، ج۹ ص۱۶۵
✍ خنده بر پاره گریبانی مان میکردند
خنده بر بی سر و سامانی مان میکردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان میکردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان میکردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان میکردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا
وارد بزم طرب خوانی مان میکردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان میکردند
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان میکردند
@Maghaatel
هدایت شده از فهرست مقاتل
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
🩸فهرست لینک دار مصائب و مقاتل حضرت عبدالله بن الحسن علیهماالسلام
➖ به فدای آن آقازادهای که طاقت دیدن تنهاییِ عمویش را نداشت و فریاد میزد:«به خدا از عمویم جدا نمیشوم!»
➖ آمدنِ جگرگوشهٔ امام حسن علیهالسلام به قتلگاه و شهادت رسیدن او بر روی سینه عمویش ...
➖ ضربه که به دست عبدالله «علیهالسلام» زدند، ناله کشید:«وا أُمّاه…»
➖ سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان میآوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند …
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸عمو به فدایت شود! تو را بعد از آنکه به «بلایعظیم» گرفتار شدی، به قتل میرسانند …
در روایتی امام زینالعابدین علیهالسلام فرمودند:
🥀 در شب عاشورا وقتی که پدرم سیدالشهداء صلواتاللهعلیه وعده شهادت را به اصحاب باوفایش داد، قاسم بن الحسن علیهماالسلام به پیش آمد و عرضه داشت: ای عموجان! من هم به شهادت میرسم؟! پدرم با دست عطوفت بر سر او کشید و سپس فرمود:
📋 يَا ابْنَ أَخِي كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ!؟
▪️ای پسر برادرم! مرگ (در راه یاری من) را چگونه میبینی؟!
🥀 قاسم علیهالسلام عرضه داشت:
📋 يَا عَمِّ! أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ
▪️ای عموجان! به خدا قسم اینگونه مرگی از عسل برایم شیرینتر است.
🥀 پدرم فرمود: آری به خدا؛ این مرگ خیلی شیرین است!
📋 إی واللّه فِداکَ عَمِّک! إنّک لأَحَدُ مَنْ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي بَعدَ أَنْ تَبْلُوَ بِبَلَاءٍ عَظِيم
▪️آری … عمویت به فدایت شود! تو هم با کسانی که همراه من کشته میشوند، به شهادت میرسی! اما بعد از آنکه تو را به «بلای عظیم» گرفتار کنند …
📚الهداية الكبرى،ص۲۰۴ (با اندکی تفاوت)
📚مدينة المعاجز، ج۴ ص۲۱۴
📚نفس المهموم، ص۲۳۰
✍ ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده
تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده
رفته فرو تنت به دل خاک ها چرا
پا خورده ای مگر که زمین بسترت شده
چشمت زدند چشم پلیدان این سپاه
که لخته خون عذار رُخ انورت شده
داماد سنگ خوردهء من سر بلند کن
که نو عروس تو نگران خاطرت شده
پا بر زمین مکش که مرا میزنی زمین
بنگر مُقلّدم که چه با رهبرت شده
خوردی عسل ولی ز لبت چکّه میکند
از بسکه پُر ترک لب تو، ساغرت شده
ایکاش با زِره تو به میدان می آمدی
تا لِه نمیشدی چه به این پیکرت شده
چشمت به لب رسیده چه خاکی به سر کنم
چه دلخراش چهرهء خوش منظرت شده
گیسوی تو کنار تنت ریخته زمین
سر پنجه ها مگر که شکنجه گرت شده
مانند مادرم شده خُرد استخوان تو
این ارث کوچه سهم تو از کوثرت شده
تو درد میکشی و دلم تیر میکشد
دردِ جناق وا شده درد سرت شده
در زیر نعل ها بدنت قد کشیده است
مثل عموی خود شده ای باورت شده
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸ای عموجان! من چگونه شما را یکّه و تنها بین دشمنان ببینم؟!
در نقلها آمده است:
سیدالشهداء صلواتاللهعلیه به وقت وداع قاسم علیهالسلام، با دلی پر حسرت به او فرمود:
📋 يَا وَلَدِي أَتَمْشِي بِرِجْلِكَ إِلَى الْمَوْتِ؟
▪️ای پسرم! آیا با پای خودت داری به سمت مرگ میروی ؟!
🥀 قاسم علیهالسلام عرض کرد:
📋 رُوحِي لِرُوحِكَ الْفِدَاءُ وَ نَفْسِي لِنَفْسِكَ الْوِقَاءُ وَكَيْفَ يَا عَمِّ وَأَنْتَ بَيْنَ الْأَعْدَاءِ وَحِيداً فَرِيداً؟
▪️جان و دلم به فدای شما! تمام وجودم سپر بلایتان گردد! عموجان! من چگونه شما را بین دشمنان، یکّه و تنها ببینم؟!
📋 فَلَمْ يَزَلِ الْغُلَامُ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ؛
▪️پس در آن حال، به روی پای سیدالشهداء علیهالسلام افتاد و دست و پای عمویش را میبوسید.
📚المنتخب، ج۲ ص۳۷۲
📚الدّمعة السّاكبة، ج۴ ص۳۱۵
✍ هر چه آمد به سر من به فدای سر تو
به فدای سر گیسوی علی اصغر تو
خم شدی تا که مرا تنگ در آغوش کشی
قد کشیدم که دگر خم نشود پیکر تو
نذر کردم همه دشت پر از من بشود
تا ببینی شدهام مثل علی اکبر تو
غیرتم کشت مرا تا که نبیند چشمم
به تنش رخت اسارت بکند خواهر تو
سینهام تاب ندارد که عمو گریه کند
حق بده پا بکشم روی زمین در بر تو
ای عمو گریه مکن! آه مکش! اشک مریز
هر چه آمد به سر من به فدای سر تو
@Maghaatel
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
🩸نوعروسان شامی، جمع شدند و سر مطهر قاسم علیهالسلام را سنگباران کردند …
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سر های مطهر شهدای کربلا را وارد شهر شام کردند، هر یک از سرها که از دروازه شهر میگذشت، معلونی بر در دروازه ایستاده بود و نام صاحب آن سر را میپرسید.
🥀 تا نوبت به سر مطهر قاسم علیهالسلام رسید، آن حرامزاده امر کرد که عروسها هر یک سنگی را برداند و سر قاسم علیهالسلام را سنگ باران کنند.
📚سرور المؤمنین،نائینی، ص ۱۰۵، بازنویسی شده (نسخه خطی)
@Maghaatel