📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_دوازدهم 📹
و اما بشنوید از عبیدالله...
عبیدالله در حالی وارد کوفه شد که عمداً عمامه سیاه بر سر گذاشته بود و رویش را پوشانده بود تا شناخته نشود.
مردم کوفه که از مدتها قبل به امام نامه نوشته و از او دعوت کرده بودند، گمان گردند امام وارد شهر شدهاند. بسیار خوشحال بودند و گروهگروه به عبیدالله و همراهانش (به گمان آنکه او حسینبن علی علیهالسلام است) خوشآمد میگفتند و ابراز شادی میکردند و میگفتند:
_ خوش آمدید یابن رسولالله. مرحبا بک...
جمعیت زیاد شد و همه از ورود امام حسین علیهالسلام به کوفه سرازپا نمیشناختند و برای تبریک و تهنیت، بر هم پیشی میگرفتند.
این اتفاق برای عبیدالله بسیار تلخ و ناخوشایند بود؛ چون از عمق احساسات مردم و محبت آنها نسبت به امام آگاه شد.
بالاخره به دارالحکومه رسیدند و حاکم کوفه(نُعمان) در را بر روی آنان بست؛ چون نعمان هم گمان میکرد، امام وارد کوفه شده است.
نعمان، از ایوان بالای ساختمان دارالحکومه به عبیدالله (که فکر میکرد امام است) التماس میکرد که:
_ یابن رسولالله از اینجا برو! من جای خود را به تو نمیدهم و از طرفی، دوست ندارم با تو بجنگم...
عبیدالله بالاخره سخن گفت:
_ بمیری نعمان! در را باز کن...
عبیدالله که حرف زد، یک نفر از مردم او را شناخت و گفت:
_ وااای! به خدا سوگند او حسین نیست. او *ابن مرجانه* است.!!
پ.ن: حتما در زیارت عاشورا خوندین👇:
والعَن عُبَیداللهِ بن زیادِِ وابنَ مرجانهَ ... خدایا لعنت کن عبیدالله پسر زیاد و پسر مرجانه را.
عُبیدُالله را " از روی کنایه، ابن مرجانه میگفتند چون مادرش کنیز بدکاره معروفی بود به نام مرجانه.
پدر عبیدالله هم "زیادبن اَبیه" بود (یعنی زیاد پسر باباش😐)
# *نقش نسل حرامزادهها در شهادت امام حسین علیهالسلام*
🕳️
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane