📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_دوم 📹
یزید که برگشت، پدرش را دفن کرده بودند.
اولین کاری که کرد نامهای به ولید حاکم مدینه نوشت و خبر مرگ پدرش را داد و گفت طبق وصیت پدرم، از این چند نفر بیعت بگیر که تعهد بدهند مرا به عنوان خلیفه قبول دارند و مخالفتی نمیکنند.
ولید خیلی نگران شد؛
ابتدا با مَروان مشورت کرد.
مروان: آنها را دعوت کن و برای یزید بیعت بگیر؛ اما در مورد مرگ معاویه به آنها چیزی نگو چون اگر بفهمند، هر کدام برای خود دارودستهای فراهم میکنند و بر ضد یزید قیام خواهند کرد. اگر بیعت نکردند سریع همینجا هرسه را از میان بردار.
ولید جوانی را به مسجد فرستاد که امام حسین علیه السلام و عبدالله پسر زُبیر را در اسرع وقت نزد ولید ببرد.
ابن زبیر به امام گفت به نظر شما با ما چکار دارند؟
امام: گویا امیر گمراهشان معاویه از دنیا رفته و ما را فرا خواندهاند تا با یزید بیعت کنیم.
امام با تعدادی از جوانان جنگجو به دارالحکومه رفت و به آنان فرمود: همینجا بمانید و اگر لازم شد شما را صدا خواهم زد.
امام وارد شدند و ولید ابتدا ماجرای مرگ معاویه را خبرداد و بعد گفت که به دستور یزید باید از امام بیعت بگیرد.
امام: لابُد باید در انظار عمومی بیعت کنم تا همه مردم هم مطلع شوند؛ درسته؟
ولید: بله. دقیقا
امام: پس میروم و صبح برمیگردم...
ولید مخالفتی نکرد؛ اما مروان به شدت مخالفت کرد و به ولید گفت یا همین الان از حسین بیعت بگیر، یا همینجا گردنش را بزن.
امام سریع از جا برخاسته و فرمودند: آنوقت تو قرار است مرا بکشی یا او؟؟ دروغگویان! چه کسی گفته که یزید شرابخوار و بیدین خلیفه مسلمانان است تا من با او بیعت کنم؟
در این لحظه سربازان مروان که در قصر پنهان شده بودند قصد جان امام را کردند که جوانان هاشمی وارد شدند و با امام همگی از دارالحکومه بیرون رفتند...
ولید: خدا لعنتت کند مروان! من ترجیح میدهم هیچ مال و مقامی نداشته باشم، اما به حسین آزاری نرسانم. به خدا قسم انسان هرقدر هم نماز و روزه زیاد داشته باشد اما دستش به خون حسین آلوده شود، قطعا جهنمی خواهد شد...
مروان با تمسخر: پس خوش به حالت! امروز خیلی ثواب کردی.
.
.
خبر که به یزید رسید، ولید را برکنار کرد و مروان را به جای او حاکم مدینه کرد و دیگر به پسر زبیر و دیگران سخت نگرفت.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane