📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_سیزدهم 📹
با باز شدن درهای دارالحکومه، عبیدالله و همراهانش وارد شدند و
بامداد فردا، عبیدالله در مسجد بر فراز منبر رفت و گفت:
_ یزید شهر و مرز و بیتالمال شما را به من واگذاشته است. من آمدهام تا به محرومان و ستمدیدگان کمک کنم و نافرمانان را سخت کیفر دهم.
اکنون تازیانه و شمشیر من مهیا است، برای هرکس که فرمان مرا نپذیرد و سرپیچی کند.
سپس ادامه داد:
_ *این سخن مرا به آن مرد هاشمی هم برسانید* ( منظورش مسلمبن عقیل بود)
همچنین عبیدُالله برای کنترل اوضاع و ترساندن بیشتر مردم دستور داد تمام کدخداها( روسای قبایل) را آوردند و به همه تذکر داد که:
_ باید مراقب باشید! اگر در قبیله شما کسی مخالف یزید است، به من معرفی کنید؛ وگرنه اگر اطلاع ندهید و خودم متوجه شوم، خودتان را بر در خانههایتان بر دار خواهم آویخت.
او در همان روز تعدادی را گرفت و کُشت، تا حسابی از مردم شهر کوفه، زهر چشم بگیرد.
بعد از این ماجراها، مسلم از خانهای که در آن بود خارج شد و به خانه "هانیبن عُروه" رفت و بعد از آن، شیعیان برای دیدار و بیعت با مسلم، به خانه هانی میرفتند.
به تدریج جمعیت بیعتکنندگان به ۲۵ هزار نفر رسید...
مسلم نامهای به امام نوشت و از ایشان دعوت کرد تا هرچه سریعتر به کوفه بیایند. او گفت:
_ اکثریت مردم کوفه دلهایشان با شماست و دوستدار شما هستند.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane