📗داستان کربلا
🔥 #آه
#قسمت_چهاردهم 📹
عبیدالله غلامی به نام "مَعقِل" داشت. ۳۰۰۰ درهم به او داد و گفت با شیعیان اظهار دوستی کن و با آنها صمیمی شو و به این وسیله مسلم را پیدا کن. بگو میخواهی این پول را به مسلم برسانی.
معقِل به مسجد نزد یکی از شیعیان رفت و گفت: شنیدهام کسی به کوفه آمده و برای حسینبن علی بیعت میگیرد. من دوستدار حسین هستم و میخوام جانم را فدای او کنم و این ۳۰۰۰ درهم دارایی من است که میخواهم به دست مسلم برسانم و...
آن فرد هم از او تعهد گرفت که جای مسلم را به کسی نگوید و از او برای مسلم بیعت گرفت.
مدتی بعد، یکی از یاران هانی که پیرمردی بود به نام "شریک"، بیماری سختی گرفت. او گفت:
_ای مسلم! عبیدالله به من ارادت دارد و قرار است برای عیادتم به خانه هانی بیاید. من در رختخواب میمانم و تو ای مسلم! پشت در پنهان شو و رمز بین ما این باشد:" برایم آب بیاورید" هرگاه این جمله را گفتم، تو وارد شو و عبیدالله را به قتل برسان.
مسلم پذیرفت ...
روز بعد، عبیدالله به همراه خادمش (مِهران) به عیادت شریک آمدند. اندکی گذشت و شریک با صدای بلند گفت:
_ برایم آب بیاورید...
برایم آب بیاورید...
نمیشنوید؟! برایم آب بیاورید...
اما مسلم برای کشتن عبیدالله، وارد نشد.
مهران به اوضاع مشکوک شد و پای عبیدالله را فشار داد؛ یعنی بیا سریع از اینجا برویم...
عبیدالله و مهران به سرعت برخاستند که بروند. شریک گفت:
_ بمانید. میخواهم وصیت کنم.
عبیدالله جواب داد:
_ باز خواهم گشت. اکنون باید بروم...
و رفتند.
بعد از رفتن آنها مسلم وارد اتاق شد در حالی که شمشیر در دستانش بود و در جواب سوال و تعجب شریک گفت:
_ به یاد حدیثی از رسول خدا(ص) افتادم که فرمود:
در اسلام، کشتن ناگهانی(ترور) جایز نیست؛ از طرفی او مهمان هانی بود و کشتن مهمان، خلاف مروّت و جوانمردی است.
شریک سه روز بعد از این ماجرا از دنیا رفت.
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
http://Eitaa.com/dorehami_dokhtarane