eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | اعترافات تکان دهنده یکی از داعشیان حمله‌کنندگان به آمبولانس امداد در آشوب‌های اخیر حالا که مثل موش افتاده تو تله داره ننه من غریبم بازی در میاره ✍️ من انقلابی‌ام @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! اگر ثروتی داشتم چه کارها که برای نیازمندان نمی‌کردم!... سلام علیکم: قابل توجه اهالی محترم محل ،همراهان گرامی و خیرین عزیز، ضمن عرض تسلیت ماه صفر، ماه عزا و ماتم آل الله، وعرض تسلیت بمناسبت شهادت پیامبر اسلام حضرت محمد رسول الله صلوات الله، شهادت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام وشهادت امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام وبا آرزوی قبولی عزاداری های شما به عرض می سانم روز سه شنبه آخر ماه صفر و روز چهارشنبه اول ماه ربیع الاول است و طبق ماه های گذشته اول هرماه وتوزیع بین نیازمندان را خواهیم داشت، ان شاءالله با یاری وکمک شما گرامیان اول ماه پیش رو بتوانیم این کارخداپسندانه را بخوبی انجام دهیم... ........................... کارت اختصاصی ذبح مرغ بانک ملی 6037-9974-6911-6660 ....................... _------_-----_-----_ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه چهارم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) کمپوت بهشتی بنده‌خدا
فصل دوم صفحه پنجم ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) یک بار یکی از بزرگ‌ترها گفت: «تیغی سراغ ندارید از شر موهای زائد خلاص بشم؟» من که موی زائد ندیده بودم سؤال کردم: «موی زائد یعنی چه؟» گفت: «به موی زیر بغل می‌گویند موی زائد.» بیچاره هرچه گشت چیزی پیدا نکرد و دست آخر با یک تکه شیشه به نظافت پرداخت. آنجا یک مخابراتچی داشتیم که اهل تهران بود. کسی کمک‌کارش نبود و بیشتر اوقات در سنگر مشغول کار بود. به همین دلیل، کمتر بیرون می‌آمد و آفتاب نمی‌خورد. روزی گفت: «نمی‌دونم چرا این‌قدر بدنم می‌خاره.» او را از سنگر بیرون آوردیم ببینیم چه خبر است. دیدیم زیرپوش و زیرشلواری‌اش از کک و شپش پر شده! شلوار پنبه‌ای و چسبان پیرمردی داشت و سفیدی داخل آن از حجم زیاد کک‌ها سیاه شده بود! گفتم: «همین‌که زنده‌ای و خون در بدن داری خدا رو شکر کن.» ما هم تک‌وتوک مبتلا بودیم، اما نه این‌قدر! هرچه لباسش را تکاندیم افاقه نکرد. مجبور شدیم لباس را بسوزانیم و لباس دیگری به او بدهیم. وقتی لباسش را در آتش انداختیم، مثل اسپند روی آتش، صدای سوختن کک‌ها شنیده می‌شد. روزها اغلب بدون درگیری و با تک‌وتوک خمپاره‌های دشمن می‌گذشت. یک روز دیدیم از ارتفاعات سمت عراق تعداد زیادی در حال نزدیک شدن هستند. سابقه نداشت عراقی‌ها این‌طور در تیررس ما قرار بگیرند. حواس‌جمع نشستیم تا جلوتر بیایند. دلاوری دوربین کشید و منطقه را رصد کرد. گفت: «نزنید! خانواده‌ان. زن‌وبچه باهاشونه.» وقتی نزدیک شدند، پرسیدیم: «ایرانی هستید؟» گفتند: «بله!» گفتیم: «اینجا چه می‌کنید؟» گفتند: «ما از معاودین هستیم که در عراق ساکن بودیم و حالا صدام ما را بیرون کرده. خیرندیده‌ها به‌جای اینکه ما رو به مرز بیارن، در کوهستان رها می‌کنن و باید تمام این مسیر رو پیاده بیایم.» خیلی دلم برایشان سوخت. از آب و آذوقه هرچه داشتیم دریغ نکردیم و میزبانشان شدیم. این کار همیشگی بعثی‌ها بود. بعدترها، ایرانی‌های دیگری در گروه‌های چندصدنفره، مانند آنان از این مسیر عبور کردند و ما هر بار آن‌ها را راهنمایی می‌کردیم تا به عقب برگردند. حضور ما در آنجا یک امنیت نسبی هم برای معاودین برقرار کرده بود، چراکه بعضی در آن منطقه به راهزنی مشغول بودند و خرده‌وسایل ارزشمندی را که معاودین توانسته بودند با خود بیاورند سرقت می‌کردند. اتفاقی که پس از حضور رزمندگان، دیگر رخ نداد. 11. چیزی که در شب‌های تنگۀ حمام، چراغ سنگرها را روشن نگاه داشته بود و تنها تفریحمان محسوب می‌شد، گعده و گپ‌و‌گفت بود. بعضی اوقات، محمدرضا از جنگ تن‌به‌تن و درگیری و سرنیزه برایمان می‌گفت که خیلی جذابیت داشت. هرجا توضیحی می‌خواستم با حوصله می‌نشست و یاد می‌داد. گفتم: «تو که این‌ها رو بلدی، توی جنگ هم به کارت اومده؟ خودت هم تجربه کردی؟» خاطره‌ای تعریف کرد که برایمان جالب بود. گفت: «همین اعزام قبل، با یکی از بچه‌ها از روی کل‌کل و لغزخوانی، قرار گذاشتیم مسابقۀ اسیر گرفتن بگذاریم. هرکس با اسیر برمی‌گشت، برنده بود. در دل شب به دل دشمن زدیم. هنوز به خاکریز‌های دشمن نرسیده بودیم که رفیق نیمه‌راهمان ترسید و نیامد. من خودم رفتم در سنگر بعثی‌ها و از زیر پتو یکی را بلند کردم و با همین فنون، به اسارت گرفتم.» من که زهره‌ترک شده بودم، گفتم: «تو چه دل و جرئتی داری!» گفت: «تازه وقتی اسیر رو تحویل دادم، گفتن: ‹این زن کیه آوردی؟› گفتم: ‹کدوم زن؟› گفتند: ‹همین اسیری که آوردی یک زنه و لباس مردونه پوشیده.› «تا نگو این زن از افسران مخابرات بوده و در تاریکی شب دقیقاً به سنگر آنان رفته و ندانسته، یک زن را اسیر کرده‌ام.» در همین گپ‌و‌گفت‌ها داشی که خودش اهل عبادت و شب‌زنده‌داری بود، ما را با نمازشب آشنا و به آن دعوت می‌کرد. او با بیان قدر و منزلت نمازشب بچه‌ها را برای خواندن آن ترغیب می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها، نمازشب بخونید تا خدا پیروزی نصیبمون کنه و دشمنانمون شکست بخورن.» برای یادآوری هم هروقت ما را می‌دید، می‌گفت: «نمازشب یادت نره!» سحرها اکثر رزمندگان بیدار بودند. عده‌ای به‌عنوان نگهبان مشغول نگهبانی و عده‌ای صاف‌وساده مشغول نمازشب. اینکه می‌گویم صاف‌وساده، به‌معنای حقیقی کلمه صاف‌وساده بود. حاضرم هرچه دارم بدهم و برگردم به همان نماز‌های حتی خنده‌دار آن موقع. تپۀ بغل ما نمازشب را به‌جماعت می‌خواندند! یکی جلو می‌ایستاد و بقیه به او اقتدا می‌کردند. نمی‌دانستند نماز مستحبی را نمی‌شود به‌جماعت خواند. ادامه دارد... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-کوتاه 🌐موضوع: شیرینی و لذت زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع). ✅تفسیری از زیارت نامه امام رضا(ع). حجة الاسلام محمد رضا هاشمی ........................... عج شهادت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام را به شما همراهان عزیز و گرامی عرض تسلیت دارد. التماس دعا. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖋 حتما ببینید : ❌گروهک دخترکُش 🔻ببینید اعضای گروهک های کومله و دموکرات و پژاک با دختران کرد چه می کنند! 🔹 توسط این گروهک ‌ها انجام شده و بخیال خام خود می خواهند ایران را تجزیه کنند و احمق سیاسیون، سلب‌ریدی‌ها و افرادی که فکر کرده اند این جیغ و دادها بخاطر دفاع از مرگ یک دختر کرد است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ خدایا هیچکسی رو اینقدر ضایع نکن ... دم پلیس گرم که با هوشمندی و با آرامش با یه زن برخورد کرد. ▪️بعد منتظرن چهارتا باتوم تو گرده‌ی اینا بزنن تا از اصلاح طلب و اصولگرا و عدالتخوار و سلبریتی راه بیفتن لاشخوری کنن ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ خداشاهده پلیس خیلی گذشت کرد، خیلی صبوری کرد، شجاعانه برنفس خودش غلبه کرد. آفرین به این غیور مردان میهنم.... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهــادت ثـامــن‌الـحـجــج امـام رضــا عـلــیــہ الـســلام برتمام شیعیان تسلیت🖤 @mahale114
إيّاكُم و صُحبَةَ العاصينَ ، و مَعونَةَ الظّالِمينَ ، و مُجاوَرَةَ الفاسِقينَ ، اِحذَروا فِتنَتَهُم ، و تَباعَدوا مِن ساحَتِهِم . امام سجاد عليه السلام : از مصاحبت با معصيتكاران ، يارى ستمگران و همنشينى فاسقان ، بپرهيزيد . از فتنه شان برحذر باشيد و از عرصه شان دورى كنيد . الكافي : 8 / 16 / 2 ، الأمالي للمفيد : 203 / 33 تحف العقول : 254 ، بحارالأنوار : 78 / 151 / 11 @mahale114
إذا سَمِعْتَ الرّجُلَ يَجحَدُ الحقَّ و يُكذّبُ بهِ و يَقعُ في أهلِهِ ، فقُمْ مِن عندِهِ و لا تُقاعِدْهُ امام رضا عليه السلام فرمود : هرگاه شنيدى كسى حق را انكار و تكذيب مى كند و زبان به بدگويى از اهل حق گشوده است، از پيش او برخيز و با وى همنشينى مكن. 📚بحار الأنوار : 100/96/1 .................. سالروز شهادت آقاعلی بن موسی الرضا علیه السلام را تسلیت عرض میکنیم. التماس دعا @mahale114
39.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی عجیب از درباره مهسا_امینی که تمام سناریو را لو داد / کومله از اول در جریان بوده است!! شبنامه / صدا و سیمای جمهوری اسلامی؛ شهامت داشته باش این شبنامه را پخش کن ... / کومله از لحظه اول مرگ مهسا از طریق بیمارستان مطلع می‌شود که مهسا از دنیا رفته / سپس این دستور صادر می‌شود: برای آنکه ماجرا دوباره تکرار نشود، بیایید همه بپا‌خیزیم / فیلم منتشر شده نشان می‌دهد اطرافیان و اقوام مهسا بدون آنکه شوکه باشند یا اشک بریزند در حال صدور این دستور هستند/ چند تناقض عجیب از پدر مهسا / چرا پدر مهسا در اوج حملات به ایران، با پنهان کردن حقیقت، (و سکوت) کمک می‌کرد تا دروغ‌های اینترنشنال حقیقی به نظر برسد؟ / @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 مهم 🎥 روشن شدن ابعاد جدیدی از نقش حزب کومله در فوت مهسا امینی! گروه هکری موسوم به "عدل علی" با انتشار فیلمی مدعی شده در حمله هکری به حزب کومله به اسنادی دسترسی پیدا کرده است که نشان می‌دهد مهسا امینی، بازیچه این حزب شده و جان خود را از دست داده است! عدل علی عنوان کرده اسناد بیشتری دارد که قصد دارد به مرور منتشر کند. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بازنشر | پیامی دارم از پیام شهید حاج قاسم سلیمانی تا شهید مهدی باکری 🔺️ تمامی صداهای داخل کلیپ واقعی و مستند است. @mahale114
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | خورشید هدایت ▫️ رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت شهادت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام، گوشه‌هایی از مراسم غبارروبی مضجع مطهر رضوی در سفر اخیر رهبر انقلاب به مشهد مقدس در محرم الحرام ۱۴۴۴ را در نماهنگ «خورشید هدایت» منتشر میکند. 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عرفان مرتضایی، پسرخاله مهسا امینی عضو رسمی حزب تروریستی کومله از اقلیم کردستان عراق در مصاحبه با یورونیوز: "مرگ مهسا جرقه‌ای برای آتش اعتراضات سراسری در ایران شد"! پ.ن: شمامطمئن باشید از اول کار، یعنی مرگ مهسا امینی تا تمام اقداماتی که تا حالا انجام دادند تماما از پیش تعیین شده وبرنامه ریزی شده بوده.... متأسفانه بعضی از مردم و مخصوصا جوانان بی بصیرتی کردند، تحت تأثیر فضای مجازی قرارگرفتند و جو گیر شدند وبا فتنه همراه شدند!... کم کم گرد و غبارها که بخوابد مسئله روشنتر خواهدشد که همه اش یک نقشه بوده برای براندازی.... زهی خیال باطل. @mahale114
1_1716598069.mp3
6.89M
🔊صوتی | تنظیم استودیویی 📝 یاامام رضا سلام 👤 کربلایی‌محمدحسین پویانفر ◾️ ویژۀ شهادت @mahale114
1.mp3
50.5M
استاد حسن عباسی 🔺 موضوع: اجتماع امت رسول الله 🗓 ۳ مهر ۱۴٠۱ 📍 بابل، آستان مقدس امامزاده قاسم سال_۱۴۰۱ @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از رصد لیدرهای اغتشاشات به‌وسیله دوربین‌های خیابانی سایت گرداب تصاویری منتشر کرده که نشان می‌دهد نیروهای امنیتی به‌وسیله دوربین‌های خیابانی اشراف کامل بر لیدرهای اغتشاشات داشته و آن‌ها را رصد می‌کنند‌. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه پنجم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) یک بار یکی از بزرگ‌تر
فصل دوم صفحه ششم ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) هرچه هم می‌گفتیم قبول نمی‌کردند. می‌گفتند: «کی گفته؟ نماز نمازه و مستحبی و واجب نداره.» من که شنیده بودم نمازشب را نمی‌شود به‌جماعت خواند، برای خودم در دل خاکریز محرابی درست کرده بودم و در تنهاییِ خودم نماز می‌خواندم. یک نماز می‌گویم و یک نماز می‌شنوید. باحال خوشی که داشتم، ‌های‌های زار می‌زدم و بلندبلند حمد و سوره می‌خواندم. جوری که صدایم در دور و نزدیک شنیده می‌شد. محمدرضا گفت: «چه خبرته؟ این چه نمازیه؟ منطقه رو گذاشتی رو سرت!» «خب چه اشکالی داره؟» «چه اشکالی داره؟ دشمن رو خبردار می‌کنی با این کارات.» «خب بهتر! بذار بفهمن ما مجوس نیستیم. بذار بفهمن ما هم نماز می‌خونیم. اصلاً شاید همین نماز من جلوی حملۀ اون‌ها رو گرفت!» محمدرضا که دید در گفتگو با من به نتیجه‌ای نمی‌رسد، گفت: «من نمی‌دونم. هر کاری می‌خوای بکن.» در قنوت نماز وتر اصرار داشتم چهل مؤمن را دعا کنم، آن‌هم با همان صدای بلند. داد می‌زدم: «اللهم اغفر لداشی کفراشی، اللهم اغفر لدلاوری، اللهم اغفر لمحمدرضا کولیوند.» بقیه وقتی می‌شنیدند، می‌گفتند: «شیراوند، من رو یادت نره؛ من رو هم دعا کن.» یکی از آن‌طرف می‌گفت: «پس من چی؟» آن‌یکی از توی سنگر می‌گفت: «تو که نمی‌ذاری بخوابیم، حداقل دعامون کن.» بدین صورت کسی از قلم نمی‌افتاد و از صدای بلند من، همه مستفیض می‌شدند. کم‌کم یاد گرفتم نمازشب یعنی چه. چگونه باید باشد و چه خلوت و انسی می‌خواهد. افسوس که آن نمازهای باصفا دیگر به عمرم تکرار نشد و حسرت صفای آن زمانه از عمق جان برایم باقی ماند. در سوم خرداد، خبر آزادسازی خرمشهر را از یک رادیو دستی شنیدیم. خبر دهان‌به‌دهان گشت و کل منطقه پر شد از صدای تکبیر و شادی رزمندگان. دستۀ ما هم با بضاعت اندکی که داشت، این فتح‌الفتوح را جشن گرفت. چای دم کردیم و به شادی دور هم جمع شدیم. دلاوری گفت: «فرماندهان به این نتیجه رسیده‌اند، حالا که خرمشهر آزاد شده، مقدمات آزادی قصرشیرین هم فراهمه. ان‌شاءالله ما هم به‌زودی برای حضور در عملیات به‌سمت قصرشیرین حرکت می‌کنیم.» جشنمان کامل شد. دلاوری ادامه داد: «البته هنوز حراست از تپه‌ها به‌عهدۀ خودمونه و چون نیرو کم داریم عده‌ای اینجا می‌مونن.» فضای سنگر به‌یکباره یخ شد. هرکسی می‌خواست بداند از کدام دسته است؛ می‌رود یا می‌ماند؟ دلاوری اسم‌ها را خواند. محمدرضا جزو عملیاتی‌ها بود و من به‌عنوان نگهبان باید می‌ماندم. حق هم همین بود. آن‌ها کارایی بیشتری داشتند، ولی ماندن بسی سخت و دشوار بود. دوستان را به‌سوی عملیات بدرقه کردیم و درحالی‌که جای خالی‌شان حس می‌شد، چند روزی به نگهبانی پرداختیم. بعد از چند روز، سروکلۀ دوستانمان پیدا شد. همه سُرومُروگنده از قصرشیرین برگشتند. خدا را شکر، هیچ‌کس مجروح نبود و حتی خراش برنداشته بود. پرسیدم: «به همین سرعت شهر آزاد شد؟» گفتند: «بله؛ به همین سادگی.» بعد جریان را مفصل تعریف کردند. بعثی‌ها که می‌دانستند بعد از خرمشهر، نوبت قصرشیرین است، خودشان عقب‌نشینی کرده و زحمت نیروهای ایرانی را کم کرده بودند. من در آنجا برای خودم یک جای دنج در بلندی‌های اطراف پیدا کرده بودم و هرازگاهی به آنجا می‌رفتم. از آنجا همه‌چیز دیدنی بود. همیشه دم ظهر، قاطر تدارکات می‌آمد و برایمان غذا می‌آورد؛ اما آن روز به‌جای قاطر، صدای بولدوزر شنیده شد. آن‌ها بچه‌های جهاد بودند که آمده بودند راه بکشند و کم‌کم به ما نزدیک می‌شدند. یک‌باره دلم هوای احمد کرد. گفتم بروم شاید بچه‌های گیلان باشند و از احمد خبری داشته باشند. وقتی رفتم در کمال ناباوری دیدم احمد جلویم ایستاده. آن‌قدر خوشحال شدم که حدّ و اندازه نداشت. همدیگر را در آغوش کشیدیم و چاق‌سلامتی کردیم. روزهای باقی‌مانده، اگر نگهبان نبودم، حتماً می‌رفتم پیش احمد و کمک‌کارشان می‌شدم. سروصدای ماشین‌آلات سنگین سبب شد تا بعثی‌ها برای خمپاره‌هایشان هدف جدید پیدا کنند. همین‌که ماشین‌ها شروع به کار می‌کردند، حملات خمپاره‌ای شروع می‌شد. نیروهای جهاد که دیدند از شر خمپاره‌ها در روز نمی‌توانند کار کنند، شبانه مشغول کار شدند و با همت جهادی‌شان، جاده برای برگشت ما تکمیل شد. ادامه دارد @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه ششم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) هرچه هم می‌گفتیم قبول ن
فصل دوم صفحه هفتم حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... پس از سه ماه حضور در این منطقه، موعد برگشت ما فرارسید تا با خداحافظی ما، شیرازی‌ها پاسبانان جدید تنگۀ حمام باشند. آیفاها رزمندگان شیرازی را آوردند و ما بعد از اینکه منطقه را تحویل دادیم، با همان آیفاها به جوانرود رفتیم و خود را با اتوبوس به نهاوند رساندیم. در اتوبوس، بساط شوخی برپا بود. سرحال بودم و حال خوشی داشتم که رسماً رزمنده شده‌ام و دیگر دغدغۀ اعزام را نخواهم داشت. در همدان، برگ تسویه را خود فرمانده سپاه امضا می‌کرد. من در حدود هفت سالی که در جبهه بودم هرگز به یاد ندارم پولی دریافت کرده باشم. نه‌تنها من، بلکه همۀ دوستان و رفقایی که می‌شناسم از پول گرفتن ابا داشتند. اصلاً این چیزها در منظومۀ فکری ما جا نداشت. هرچه اصرار می‌کردند، قبول نمی‌کردیم و می‌گفتیم نیازی نیست! می‌گفتند: «شما نیاز ندارید، خانواده‌تون که نیاز داره.» بعدها خبردار می‌شدیم که بچه‌های سپاه پول را درِ خانه تحویل داده‌اند، بدون رسید و بدون امضا؛ چراکه کسی خودش را طلبکار نمی‌دانست و ادعایی نداشت. برگ تسویه‌ای هم اگر بود، برای نظم و انتظام کار بود که فراری محسوب نشویم. فرمانده سپاه یک برگ باطله از تقویم‌های کوچک رومیزی جدا کرد و با مداد خطاب به فرمانده سپاه نهاوند تاریخ اعزام و برگشت را نوشت و داد دست من. از این‌همه بی‌تکلفی متعجب شدم. بعد از انجام کارهای اداری به‌سمت نهاوند راه افتادیم. مادرم در استقبال از من، سنگ‌تمام گذاشته بود. در کنار او تمام دلتنگی‌ها و سختی‌های سه‌ماهه را فراموش کردم. خوردن غذاهای خوشمزۀ محلی برایم طعم دیگری داشت. وقتی رسیدم، درس‌ها و امتحانات تمام شده بود و باید خودم را برای امتحانات شهریورماه آماده می‌کردم. سری به پاتوق همیشگی‌مان در انجمن اسلامی ‌زدم. بعد از شهادت شهید یونس سلگی در عملیات مطلع‌الفجر، کرم حکیمی ‌مسئولیت انجمن را به‌عهده گرفته بود. او کسی بود که اخلاق و رفتار ما برایش خیلی اهمیت داشت. یکی از فرهنگ‌های غلطی که بین ما رواج داشت، قسم‌های بیهوده‌ای بود که مثل نقل‌ونبات ردّوبدل می‌شد. آقای حکیمی ‌می‌گفت: «به‌جای ‹به‌خدا› و ‹والله› بگویید ‹حقیقتاً›، ‹جداً› و جریمه هم گذاشته بود. هرکس قسم می‌خورد با تمیز کردن مهدیه و انجام کارهای روی زمین مانده جواب پس می‌داد. یک کار دیگر او این بود که ما را به بیرون از روستا می‌برد و می‌گفت: «شما جوانید؛ اینجا هرچقدر می‌خواید دادوقال کنید. اما توی روستا شما رو به‌عنوان بچه‌های انجمن اسلامی ‌و رزمنده می‌شناسن. اونجا دیگه جای بازی کردن نیست.» در انجمن اسلامی، جای خالی تعدادی از بچه‌ها حس می‌شد. پس از اعزام من به تنگۀ حمام، بیست نفر از رفقا برای جبهه ثبت‌نام کرده بودند و تمام این مدت در همدان مشغول آموزش نظامی ‌بودند. دو هفته‌ای بیشتر در برزول نبودیم که ماشین بسیج به روستا آمد و با بلندگو، مردم را برای شرکت در جبهه فراخواند. وقتی فهمیدم به نیرو نیاز است، مهیای رفتن شدم. از محمدرضا خبر گرفتم، اما توفیق همراهی نبود. او برای پیگیری مسئلۀ ازدواجش به بروجرد رفته بود و همان ایام ازدواج کرد. از دوستان، فخرالدین موسیوند و محسن سنایی در روستا مانده بودند. باهم اسم نوشتیم و منتظر روز حرکت شدیم. فخرالدین برادر شهید شجاع موسیوند بود و بعدها دو برادر دیگرش پیرمراد و نورمراد به شهادت رسیدند. خود فخرالدین در جبهۀ غرب سابقۀ جنگ داشت و بسیار زحمت کشیده بود. در مریوان با شهید همت آشنا شده بود و حتی از او خواسته بود پیش آن‌ها بماند، اما فخرالدین همشهری‌ها را ترجیح داده بود. از نهاوند به پادگان همدان رفتیم. برای اولین بار، همدان قصد داشت سه گردان را هم‌زمان به جبهه اعزام کند. فضای پادگان پر از شور و اشتیاق جوانان داوطلب بود. با پرس‌وجو، رفقای انجمن اسلامی ‌را پیدا کردم. جمع رفقا جمع بود. حمزه گودرزی، رحمت موسیوند، علی مصباح، رضاحسین میربک، محمد وثوق، یونس موسیوند، محمد کریم ملکی، مسعود شیراوند، یارولی مالمیر، احمد کولیوند، علی فتاح محمودی، همه آمده بودند. از قیافه‌هایشان معلوم بود در امر آموزش حسابی زحمت کشیده‌اند و در تمرین‌ها عرق ریخته‌اند. گفتم: «حسابی عوض شدید و رنگ عوض کردید!» گفتند: «پوستمون این مدت کنده شد. علی چیت‌ساز رو می‌شناسی؟ باید ببینی‌ش. مسئول آموزشمونه. بلایی نیست در این مدت سر ما نیاورده باشه. همون روز اول که همه اتوکشیده، از در پادگان وارد شدیم چشم‌انتظار استقبال سنگین و رنگین و شیرینی و شربت بودیم که یک‌دفعه..... ادامه دارد @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! اگر ثروتی داشتم چه کارها که برای نیازمندان نمی‌کردم!... سلام علیکم: قابل توجه اهالی محترم محل ،همراهان گرامی و خیرین عزیز، ضمن عرض تسلیت ماه صفر، ماه عزا و ماتم آل الله، وعرض تسلیت بمناسبت شهادت پیامبر اسلام حضرت محمد رسول الله صلوات الله، شهادت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام وشهادت امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام وبا آرزوی قبولی عزاداری های شما به عرض می سانم روز سه شنبه آخر ماه صفر و روز چهارشنبه اول ماه ربیع الاول است و طبق ماه های گذشته اول هرماه وتوزیع بین نیازمندان را خواهیم داشت، ان شاءالله با یاری وکمک شما گرامیان اول ماه پیش رو بتوانیم این کارخداپسندانه را بخوبی انجام دهیم... ........................... کارت اختصاصی ذبح مرغ بانک ملی 6037-9974-6911-6660 ....................... _------_-----_-----_ @mahale114
47.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فوری / رو در رویی ایران و آمریکا در تنگه ی هرمز / آمریکا وادار شد فارسی صحبت کند در روزهای گذشته یک تیم تصویر بردار ایرانی در یک نمونه از ماموریت های دریایی با نیروهای مسلح ایران همراه میشود تا یکی از ماموریت های این گروه در تقابل با آمریکا را از نزدیک ببیند و به تصویر بکشد. این تیم رسانه ای صحنه هایی را به ثبت رسانده که نشان میدهد ، ایران در لحظه عبور آمریکا از تنگه هرمز از ارتش این کشور پاسخ خواهی کرده است. فرمانده ی این نیروها به تیم رسانه ای گفته : هر روز و هر لحظه که از اینجا عبور میکنند وضع همین است... @mahale114