5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقابل کار کثیفی که #برعنداز ها نسبت به #عمامه علما در #اغتشاشات اخیر انجام دادند این پویش زیبای #عمامه_بوسی لازمه
🔹 هر طلبه معممی را در خیابان دیدید با احترام عمامه اش را ببوسید و از این کار زیبا فیلم بگیرید و منتشر کنید
....................
پ ن:
چه کار زیبایی.
طرح خیلی جالب وخوبیه.
ان شاءالله بچه انقلابی ها اجراش کنند.
خیلی لازمه
#بصیرت
#من_شاکرم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯صدثانیه | مهمترین اخبار و رویدادهای ایران و جهان
از «اسلام آوردن مدل و بازیگر معروف فرانسوی» تا «رونمایی از سامانه ارتقاء یافته باور 373»
🖥 سامانه ارسال گزارشات طلاب، مبلغان و عموم مردم از فضای مجازی
🌐 https://r.btid.org
#خبر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه سوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
گاز شیمیایی عامل اعصاب بود. از آن بهبعد، تا امروز، اعصاب ریهام درگیر شده و کمترین دود سیگار یا بوی عطر و ادکلن مرا به حالت غش و تشنج میکشاند. حاجحسین هم حالش خراب بود. هر دو آمپول شیمیایی را به ران پا کوبیدیم و کمی بهتر شدیم. شب را آنجا ماندیم. آب که از قبل آلوده بود و نمیشد با آن وضو گرفت. خاک هم با حملۀ شیمیایی دشمن، آلوده شده بود و اگر برای تیمم، دستان خاکی را به صورتمان میکشیدیم، صورتمان میسوخت. برای همین، ابتدا خاک را کنار میزدیم و با خاکهای زیرین تیمم میکردیم.
در همان زمان، معرکه در جادۀ امالقصر بالا گرفته بود و رزمندگان آماج حملات مختلف دشمن بودند. هنر حاجمیرزا در روز نخست این بود که ابتدا خاکریزی بر جاده احداث کرد و نیروها را از پراکندگی درآورد. بااینکه جاده از یک سمت در محاصرۀ آب و از سمت دیگر باتلاقی بود، اما بولدوزر توانسته بود آسفالت جاده را تراش دهد و با خاک زیر آن یک خاکریز هلالی احداث کند.
غروب فردا ما را حرکت دادند. نمیدانید چه شور و شعفی داشتم. بالاخره نوبت ما رسیده بود و خوشحال بهسمت خط مقدم رهسپار شدم. بهعلت کوچک بودن خط، آتشِ شدیدِ دشمن و تلفات بیسابقهای که از ما میگرفت، در هر وهله بیش از یک دسته جلو نمیبردند. قبل از سهراه شهادت، سنگرهایی قرار داشت که گروهان ما در آن مستقر شد تا بهتدریج نیروها به خط تزریق شوند. شهادت نامی بود که بهدلیل تعداد زیاد شهدای آن بر سهراه گذاشته بودند. از سهراهی، یک راه بهسمت کارخانۀ نمک میرفت و یک راه بهسمت امالقصر. برای شهدای آن نیز راهی مستقیم به بهشت داشت که اهل لیاقت از آن طی طریق میکردند.
جایی که بودیم، خمپارهها میرسید و بیرون آمدن از سنگر خیلی خطرناک بود. تا طبق دستور حاجحسین، نیروها را در سنگر مستقر کنم ساعاتی از شب گذشته بود. نماز را قضا نشده، سنگربهسنگر یادآوری کردم. حاجحسین گفت: «مقداری استراحت کنید تا وضعیت مشخص بشه.»
همۀ سنگرها پر بود. در سنگری یک جای خالی پیدا کردم. بدون اینکه از پتو خبری باشد، زیر پتوی رزمندۀ کناری خودم را جا کردم و شانهبهشانۀ او دراز کشیدم. گیج خواب بودم، اما مگر خوابم میبرد؟ صدای انفجار یکی پس از دیگری مثل پتکی به سرم میکوبید و زمین زیر پایم میلرزید. با خودم گفتم: اگر یکی از این خمپاره به سنگر بخوره چه اتفاقی میافته؟ چند نفر باهم شهید میشن؟ چند نفر زندهزنده دفن می شن؟
همۀ این خیالات در حالی بود که بغلدستیام کلاه را روی سرش کشیده بود و چنان آسودهخاطر خوابیده بود که انگار در خانه، زیر کرسی گرمونرم خوابیده است. اینهمه آرامش عجیب بود. لحظهای گمان کردم ترکش خورده و شهید شده است، اما قبل از نماز صبح که برپا دادند، قبراق بلند شد، ایستاد.
وقتی کلاه را از روی صورتش برداشت، دیدم یکی از بچههای گردان است که به تخس بودن و خیرهسری شهره است. متأسفانه نامش را فراموش کردهام، ولی از روستاهای اطراف همدان بود. هروقت میخواست میآمد، هروقت میخواست میرفت. فرماندهان از دستش عاصی بودند. نمازش را خودش دیر یا زود میخواند، اما اهل نمازجماعت نبود. نمازشب و شبزندهداری و سجده و عبادات دیگر که بماند.
بچهها بهخاطر این رویهاش با او صفا نمیکردند و او را از قماش خودشان نمیدانستند. وقتی دل صاف و ایمان قلبیاش را دیدم که چطور ذرهای ترس در آن راه ندارد، دفترچۀ شفاعتم را به او دادم و گفتم: «میشه بنویسی؟»
با تعجب گفت: «چی بنویسم؟»
گفتم: «بنویس اگر شهید شدم، شیراوند را شفاعت میکنم.»
گفت: «ما رو دست انداختی؟ منو چه به شهادت؟ همه از من فراریان.»
گفتم: «تا ننویسی نمیذارم بری... شهادت روی پیشونیت نوشته شده.»
بچهها با دیدن این صحنه شروع کردند به خندیدن و دست گرفتن که «همین کم مونده فلانی شهید بشه.» با اصرار من، بالاخره وعدۀ شفاعت را نوشت، امضا زد و رفت.
دستۀ اول حرکت کرد. من که دیر به گروهان آمده بودم و دستهای نداشتم با همانها همراه شدم. سه-چهار کیلومتری که تا خط مقدم مانده بود را با دویدن طی کردیم و نماز صبح را در همین حالت، نفسزنان خواندیم. رسیدن ما به خط همزمان بود با رسیدن گارد ریاستجمهوری صدام. آمده بودند تا کار را تمام کنند. با تجهیزات تمام پیش میآمدند و رزمندگان ما مردانه آنان را عقب میزدند. دشمن هرچه توپخانه داشت بر روی خط کوچک ما متمرکز کرده بود و هرچه خمپاره داشت روی سر ما میریخت. دیگر زحمت گرا گرفتن هم به خودشان نمیدادند. یک نقطه را دهها بار میزدند و هر بار با لگد خمپارهانداز، خطای طبیعی ایجاد میشد و یک متر اینطرف و آنطرف میخورد.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
🔻تعدادی از مخاطبان استاد #رائفی_پور پویشی را در سامانهی فارس من ثبت کرده که در آن خواستار استفاده از استاد علیاکبر رائفیپور به عنوان پل ارتباطی بین مردم و مسئولان شده است.
🔸نویسندهی این پویش با اشاره به اهمیت رفع شبهه و لزوم گفتوگو با جوانان و نوجوانان در این موقعیت حساس، ایشان را فردی مؤثر و محبوب برای این قشر دانسته و از رئیسجمهور یعنی بالاترین مقام اجرایی کشور خواسته رائفیپور زبان گویای مطالبات مردم و رساندن صدای آنها به مسئولان باشد.
🔶این پویش با گذشت تنها ۵ روز از زمان ثبت، بیش از ۲۵ هزار امضا کسب کرده و حامیان آن همچنان در حال افزایش است.
🔻 لینک پویش👇🏻
🔗 farsnews.ir/my/c/169252
لطفا شما هم به این پویش بپیوند.
#رائفی_پور
#استاد_رائفی_پور
@mahale114
پاتو از روی آیات الهی بردار!.mp3
13.14M
پاتو از روی آیات الهی بردار؟
یه جوری میگن انقلاب اسلامی زمینه ساز ظهوره انگار خدا درباره انقلاب وحی نازل کرده، اصلا چه سند معتبری برای این انقلاب وجود داره؟
کی گفته ولی فقیه نایب امام زمانه؟ این حرفا رو از خودشون درآوردن که مردم رو فریب بدن
من عاشق امام زمانم ولی این چیزا رو قبول ندارم.💥
استاد_شجاعی
استاد_پناهیان
#نفوذ
#یهود
#منافق
#بصیرت
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
#پایان_مماشات
#لاتهای_کوچه_خلوت
@mahale114
202030_885898430.mp3
7.04M
#شکر_در_سختی_ها 34
جوانی؛
پُر سرعت ترین دوران، برای رسیدن به کمالِ انسانی ست !
زیـرا؛
آسون تر میشه،از خُلق های بَد، رها شد!
نذار جوانیت، به خواب بگذره؛
این بزرگترین مصیبته.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولین فیلم از دستگیری عامل حمله به نیروهای پلیس در کرج،
آسیاب به نوبت.....
#پایان_مماشات
#گونی_سه_خط
#لاتهای_کوچه_خلوت
@mahale114
ولادت حضرت محمد ص-سخنرانی.MP3
37.01M
یک سخنرانی ویژه که ارزش شنیدن را دارد.....
لطفا در پخش این صوت کوشا باشید، آنهایی که دنبال حق هستند شاید با کمک من وشما صف خودشون را از #اغتشاشگر جدا کردند...
#نفوذ
#نفوذی
#فتنه_گر
#فضای_مجازی
#پایان_مماشات
#سواد_رسانه_ای
#صعود_چهل_ساله
@mahale114
1_713322260.pdf
17.85M
#صعود_چهل_ساله
مطالعه این کتاب برتمام دوستان انقلابی لازم است.
حجة الاسلام راجی مدیرمسئول اندیشکده راهبردی #سعداء در جمع آوری وتنظیم این کتاب مفید بسیار زحمت کشیدند، ان شاءالله خداوندمتعال به این روحانی مخلص ودیگر همکارانشان خیر دنیا و آخرت بدهد و به تک تک ما هم توفیق مطالعه این کتاب مفید را عنایت فرماید به برکت صلوات برمحمدوآل محمد ص.
#آگاهی
#امنیت
#بصیرت
#استقلال
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#خودتحقیرنباشیم
@mahale114
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام میفرماید:
💠 ارضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ تَعِش غَنِيّا
❇️ به روزىاى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى
📚 غررالحكم حدیث ۲۳۳۲
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ سعی ﮐﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮی ﻧﺒﺎشی ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ
🔹زن جوانی در جاده رانندگی میکرد. برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد.
🔸حدود ۴۵ ﺩﻗﻴﻘﻪﺍی میﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ و ﺳﺮﻣﺎ منتظر کمک ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎﺷﻴﻦﻫﺎ یکی ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮی ﺭﺩ میﺷﺪﻧﺪ.
🔹ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮی ﮐﺮمرنگ ﺍﺻﻼ ﺗﻮی ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ نمیﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎبی ﺑﺮﻑ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ پشمیﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭی ﮔﻮﺵﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ.
🔸بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪیمی ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍنی ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ. ﺯﻥ کمی ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ.
🔸ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ کسی ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎی ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی میﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
🔸ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد.
🔸ﺯﻥ ﭘﻮلی ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮی ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭی ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ که ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، سعی ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ کسی ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ.
🔸ﺍﺯ ﻫﻢ خداحافظی ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍی ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ یکی ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍنی ﮐﻪ ﻣﺎﻩﻫﺎی ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎنی ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ.
🔸ﺯﻥ، ﻏﺬﺍیی ۸۰ﺩﻻﺭی ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ۱۰۰ﺩﻻﺭی ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ.
🔹ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ۲۰ ﺩﻻﺭ باقیمانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺍﻣﺎ وقتی ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ. ﺩﺭ ﻋﻮﺽ، ﺭﻭی ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝﮐﺎﻏﺬی ﺭﻭی ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍشتی ﺩﻳﺪﻩ میﺷﺪ.
🔸ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ۲۰ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ۴۰۰ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝﮐﺎﻏﺬی ﺑﺮﺍی ﻭی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍی ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ.
🔹ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: سعی ﮐﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮی ﻧﺒﺎشی ﮐﻪ ﮐﻤﮏ میﮐﻨﺪ.
🔸ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺁهی ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
🔹ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍی ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯنی ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮی ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎفی ﺑﺮﺍی ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
🔸ﻗﻄﺮﻩ ﺍشکی ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍی ﺭﺿﺎی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ میگویند ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪهی ﺍﺯ همان ﺩست میگیری.
@mahale114
زیارت مأثور.mp3
1.32M
#منبر کوتاه
#آیت_الله_جوادی_آملی
💠 زیارت ماثوره 💠
#حضرت_معصومه سلام الله علیها
#سخنرانی تاثیرگذار
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114