eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه چهاردهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه پانزدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... هم‌زمان به یاد هم‌حجره‌ای‌مان شیخ امین میربک بودم. همو که گفته بود اگر تا نهم عید برگشتم، برگشتم؛ اگر برنگشتم شهید شده‌ام. سراغش را گرفتم تا به دیدارش بروم، اما گفتند هنوز از منطقه برنگشته است. نگران شدم. از سپاه جویای حالش شدم و با دلی مالامال از آه و حسرت، خبر شهادتش را شنیدم. او همان‌طور که از قبل خبر داده بود، دقیقاً دهم فروردین شهید شد. با حسن معظمی، رحمت موسیوند، علی مصباح، علی موسیوند و محمدرضا گودرزی جمع معمم‌ها را به‌راه انداختیم و همراه گردان حضرت‌اباالفضل(ع) مستقیماً به اردوگاه شهید مدنی دزفول رفتیم. مطلب قیصری فرمانده گروهان بود و نام مرا به‌عنوان معاونش داده بود. گفتم: «مطلب، من فرماندهی و معاونت بلد نیستم؛ به‌درد اینجور کارها هم نمی‌خورم. بذار سربازی‌مون رو بکنیم.» مطلب خیلی شوخ بود. تا اشکم را از خنده درنمی‌آورد رها نمی‌کرد: «باشه؛ ما همیشه محافظ روحانیت بودیم. در خدمت شما روحانیت حاضر در جلسه بودیم. حالا یه بار شما می‌خواستی افتخار بدی در خدمت فرماندهی باشی.» «من مخلصت هم هستم، ولی می‌خوام این عملیات رو با گروهان خط‌شکن باشم. اگر عمری بود و زنده موندم بعد از عملیات می‌آم خدمتت.» گروهان خط‌شکن به‌فرماندهی حاج‌حسین کیانی فعالیت می‌کرد و معروف بود به گروهان شهادت؛ یعنی لازمۀ‌ حضور در آن، آمادگیِ صددرصد برای شهادت بود. خود حاج‌حسین هم می‌گفت: «اینجا ما نیروی جان‌برکف می‌خوایم. فقط کسایی که شهامتش رو دارن با ما بیان.» من و دیگر روحانیون به این گروهان رفتیم و در خدمت حاج‌حسین قرار گرفتیم. از روی علاقه‌ای که به حاجی داشتم تا دیروقت پیش او می‌ماندم و حتی شب را در چادر او می‌خوابیدم. حاجی یک ساعت زنگ‌دار مربعی داشت که برای بیداری سحر از آن استفاده می‌کرد. نیمه‌شب بلند می‌شد، بیشتر گریه‌هایش را می‌کرد و حدود یک ساعتی مانده به نماز صبح، مرا صدا می‌زد: «پاشو حسین! وقتشه.» ما خیال می‌کنیم نماز می‌خوانیم. باید می‌بودید و نمازشب‌های حاج‌حسین را می‌دیدید. چه نمازشبی! تمامش را اشک می‌ریخت و غرق و شیدای رازونیاز با خدا می‌شد. می‌دیدم گاهی موش‌های آنجا از سروکولش بالا می‌روند. می‌دیدم در تشهد روی پایش می‌آیند و از دستش رد می‌شوند تا به گردنش برسند، اما او حتی دستش را بلند نمی‌کرد آن‌ها را کنار بزند. اصلاً آدم می‌ماند او حس دارد و متوجه آن‌ها می‌شود؟ به‌نظرم نه. اصلاً عالَمش عالَم دیگری بود. بی‌تاب می‌گفتم: «حاجی، این موش‌هایی رو که روی سروکولت مانور می‌دن پرت کن اون‌طرف. من از اینا چندشم می‌شه. چطور تو تحمل می‌کنی؟» آرام پاسخ می‌داد: «چه اصراری داری من اینا رو کنار بزنم! اینا هم بندگان خدا هستن. از طرف خدا اومدن. چه‌کارشون داری؟» بعد که بلند می‌شد، می‌رفتم جای او نماز می‌خواندم. محراب او برایم مقدس بود و عطر دیگری داشت. اعتقادم بر این بود آنجا به رحمت خدا نزدیک‌تر است و اثر آن عبادات به من هم می‌رسد. به سجده‌گاه او که دست می‌زدم، دستم نمناک می‌شد. آن‌قدر در سجده گریه کرده بود که پتوی کف چادر خیس شده بود. آقامحمود شیراوند، معلم دوران نوجوانی هم برای حضور در این عملیات، در پادگان حاضر بود و بر نمازشب مداومت داشت. هرگاه نمازشب از دستش می‌رفت، آن‌قدر گریه می‌کرد تا خدا دوباره نمازشب را روزی‌اش کند. در پادگان، با تمرینات کافی و دو استقامت و ستون‌کشی‌های بسیار، به آمادگی بدنی خوبی رسیدیم. گروهان مطلب قیصری به خط پدافندی رفت و ما برای حضور در عملیات، سوار کمپرسی‌ها شدیم. وقتی به آبادان و بعد از آن به ابوشانک آمدیم، مطمئن شدیم این عملیات ادامۀ‌ والفجر8 است و قرار است در فاو اجرا شود. پایمان که به فاو رسید خاطرات اعزام قبلی برایمان تداعی شد. فاو همان رنگ‌وبوی سابق را داشت. مدام شیمیایی می‌زدند و کاممان از طعم سیرهای شیمیایی، تند و تلخ می‌شد. باز شیمیایی شدم. شب‌هنگام، در مقرمان در منطقۀ رأس‌البیشه مستقر بودیم که حالم به‌هم خورد. بالا آوردم و به اسهال شدید مبتلا شدم. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید پست ویژه فتنه های آخرالزمان 💢 فضای غبار آلود فتنه ها 🎙 حجت الاسلام علیزاده @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر جمله این کلیپ می تواند من و شما را به فکر فرو ببرد. صحبتهای دقیق ومنطقی در مورد سلبریتی ها.... ♻️ لطفا تا پایان، دقیق و چندین بار ببینید و جملاتش را بنویسید و آن را نشر دهید 📺تابحال ندیدم کسی پشت صحنه زندگی ها و هم حضور خودمان در را به این زیبایی تبیین کند.👌 پخش حداکثری خاصه نوجوانان ودهه نودی ها و هرکه می‌شناسیم @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅مظلومیت تا کجا!!!..... مارا به عنوان مسلمان شیعه میشناسند. ما به پیروی از اهلبیت علیه السلام افتخار میکنیم. اما متأسفانه اهلبیت علیه السلام را خوب و شایسته معرفی نکردیم. جهان به کنار! ما حتی در جامعه خودمان هم کارنکردیم که عاقبت کار چنین میشود تا آخرین مرحله کسی اورا نمیشناست در حالی که ادعا داریم ما اهلبیتی هستیم، کشورما اسلامی وشیعه هست و این خانواده با گوشت و خون ما اجین هستند!...... چقدر کم کار کرده ایم؟... واقعاچقدرکم کارکردیم؟... ✍️سیدنا ✅بسیار زیبا و جذاب معرفی کردند حتما نگاه کنید👌 و به نیت سلامتی فرزندشان آقا صاحب الزمان ارواحنا فدا منتشر کنید. فرهنگسازی حیا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برخورد دو هواپیما در نمایشگاه هوایی در آمریکا 🔹 تصاویر منتشرشده از نمایشگاه هوایی دالاس در آمریکا، لحظه برخورد یک هواپیمای کوچک به یک فروند بمب‌افکن بی-۱۷ را نشان می‌دهد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین مصاحبه رسمیِ نخست وزیر آینده ایران😂😂 🔹میگه تو یه سریال نقش پلیس مخفی داشتم تا آخرش پیدام نشد🤣 به نظر میاد درآینده از این خانم بیشترخواهیم شنید.... @mahale114
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انقلاب، شورش یا کودتا؟! 🔹‌ این روزهای در خیابان‌های ایران چه خبر است؟ @mahale114
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این کلیپ هم کار خودشونه! 🔹‌ وقتی حوصله و سواد تحلیل نداری، راه حل ساده برای پاسخ به همه اتفاق ها این میشه! @mahale114
50.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
/ اولین فیلم از اتاق عملیات حمله به اقلیم کردستان / چند نکته درباره ملیت کشته شده ها دقایقی پیش اولین فیلم ها و تصاویر از اقلیم اتاق عملیات حمله به اقلیم کردستان در رسانه ها منتشر شده است. در این عملیات تعدادی از تروریست ها کشته شده اند که ملیت آنها ایرانی بوده است. ایران آدرس دقیق دیگر مراکزی که قرار است هدف بگیرد را رسما اعلام کرده است... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ژنرال بازنشسته اسرائیلی: انبوه مهمات به صورت هفتگی از پایگاه های ارتش به سرقت می‌رود/ چیزی که مردم می‌بینند نوک کوه یخ است 🔹طی روزهای گذشته رسانه‌های رژیم صهیونیستی از سرقت شبانه ۷۰ هزار گلوله و ۷۰ نارنجک تنها از یک پایگاه نظامی اسرائیل خبر داده بودند. در همین‌باره یک ژنرال بازنشسته در گفتگو با شبکه 14 اسرائیل گفته: 🔹این ماجرای مفقودی سلاح از پادگان‌ها نشان از هرج و مرج است. چیزی که مردم می‌بینند نوک کوه یخ است. 🔹فرار از مسئولیت در سطح نظامی و سیاسی وجود دارد. انبوه مهمات به صورت هفتگی از پایگاه های ارتش به سرقت می‌رود. حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار سلاح در طول سال ها جمع آوری شده است، با آنها در خیابان ها می دوند و در همه جا شلیک می‌کنند. @mahale114
4_6034894359046917027.mp3
12.6M
۴۴ 💢 انسان‌های دیندار دو دسته اند؛ ↓ ⚡️ که یکی راه رسیدن به قرب خداوند را سریعتر طی می‌کند و دیگری دیرتر! ※ تفاوت این دو نوع در چیست؟ ※ کدام یک سریعتر به مقصد می‌رسد و چرا؟ 🎤 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه پانزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه شانزدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... حسن زحمتم را کشید و مرا به بیمارستان فاطمةالزهرا فاو برد. بیمارستان نسبتاً مجهزی بود و پر از مجروحان شیمیایی که عوارض مرا داشتند. حسن حال معنوی عجیبی داشت. تا سِرُم تمام شود کنار تختم ایستاد. از فرصت استفاده کرد و زیارت عاشورا را زمزمه‌کنان خواند. زیارت عاشورا را حفظ بود، ولی همیشه یک زیارت عاشورای جیبی داشت که در هر فرصتی آن را درمی‌آورد و از رو می‌خواند. وقتی زیارت عاشورا می‌خواند انگار در و دیوار با او دم می‌گرفت و عالم با او هم‌صدا می‌شد. به‌پهنای صورت اشک می‌ریخت و از اطراف و اطرافیان غافل می‌شد. همان‌طور که گوشم به زمزمۀ زیارت او بود، پرستاری وارد شد و با دیدن حسن، متعجبانه پرسید: «این برادرمون چشه؟ موجی شده؟» لبخندی زدم و گفتم: «باهاش کاری نداشته باش. این موجی خداییه.» نه‌فقط در بیمارستان، بلکه در همه‌جا حال خودش را داشت و حضور دیگران سبب نمی‌شد از اشک و گریه شرم داشته باشد. زیارتش که تمام شد گفتم: «حسن، خجالتی نمی‌شی پیش چشم مردم این‌طور دعا می‌خونی و گریه می‌کنی؟ مردم با دیدن تو نمی‌گن طرف دیوونه شده؟» صریح و محکم گفت: «بذار بگن. مگه من برای اینا دعا می‌خونم؟» ابرو بالا انداختم و گفتم: «خوش به سعادتت! چقدر خوبه آدم این‌طور بی‌ریا باشه.» دکتر اصرار داشت به عقب برگردم و تحت درمان تخصصی قرار بگیرم. اسمم را هم در لیست انتقال نوشت ولی قبول نکردم. گفتم: «همین‌که سرپا بشم برام کافیه. اگر خدا خواست، بعد از عملیات برای مداوا برمی‌گردم.» با رضایت خودمان از بیمارستان بیرون آمدیم و به‌سمت مقر برگشتیم. در راه برگشت، بر آن حال عجیب حسن، حرف‌های عجیب‌وغریب هم اضافه شد. حسن شروع کرد وصیت‌هایش را کردن. از مسائل مالی و اتفاقاتی که بعد از شهادتش باید انجام می‌گرفت گرفته، تا یک سری مسائل خصوصی که رازی بین من و اوست، همه را گفت. گفتم: «حسن، اینا رو به من نگو. یه جوری حرف می‌زنی انگار می‌خوای شهید بشی.» «بله؛ من اولین شهید شما هستم.» «از کجا این‌قدر محکم حرف می‌زنی؟ گروهان ما گروهان شهادته؛ شاید من جلوتر از تو رفتم.» «من تو رو نمی‌دونم، اما از خودم مطمئنم.» «آخه، برادر من!...» حرفم را قطع کرد و گفت: «می‌دونی از کجا می‌گم؟ بذار خوابم رو برات تعریف کنم.» بغضِ در گلو مانده‌اش ترکید و به گریه افتاد. با هق‌هق گریه گفت: «من خواب حضرت زهرا(س) رو دیدم، حضرت خودش دستم رو گرفت و گذاشت توی دست حضرت مهدی. من می‌دونم فرداشب آخر کارمه و شهید می‌شم.» سرش را بوسیدم و با در آغوش گرفتنش آرامش کردم. گفتم: «ان‌شاءالله امام‌زمان به فریادمون برسه. حضرت زهرا به فریادمون برسه.» تا فرداشب کار حسن همین بود. مدام یا قرآن تلاوت می‌کرد یا دعا می‌خواند و در همه حال اشک از چشمانش جاری بود. حتی وقتی ستون برای عملیات حرکت کرد، من خارج از ستون حرکت می‌کردم و ستون را برای حاج‌حسین تنظیم می‌کردم، در آن حال هم حسن را می‌دیدم که در حال اشک ریختن بود. ستون در سکوت شب، به‌سمت محور کارخانه نمک حرکت می‌کرد. حاج‌رضا زرگری، فرمانده گردان و بچه‌های اطلاعات جلو بودند و ما پشت‌سر حاج‌حسین کیانی، قطار شده بودیم. منطقه کم‌کم از حالت خاکی درآمد و به دشت نمکی تبدیل شد. همه‌جا یک‌دست سفید بود و هیچ‌گونه پوشش و استتاری نداشت. زیر نور ماه و منورِ گاه‌به‌گاه دشمن، این شرایط سخت‌تر هم می‌شد. در این نمکزار، هر جنبنده‌ای از دور دیدنی بود. حاج‌حسین اما حرفش یک چیز بود: «به نیروها بگید وجعلنا بخونن.» حدود هفتصد متر تا دشمن فاصله داشتیم. تندتند «وجعلنا» می‌خواندم و در دلم خداخدا می‌کردم. نیروهای لشکر عاشورا، در محور خود به پنجاه‌متری دشمن رسیده بودند و منتظر بودند تا در صورت سالم رسیدن ما، عملیات از جناحین آغاز شود. هرچقدر به دشمن نزدیک‌تر می‌شدیم، بیشتر هول‌وولا به دلمان می‌افتاد. از یک جایی به‌بعد، در تیررس تیراندازی کور بعثی‌ها قرار گرفتیم. کار همیشگی‌شان بود. یک تیربار بی‌هدف روی نمکزار کار می‌کرد تا کسی فکر جلو آمدن به سرش نزند. در این تیراندازی‌ها تعدادی از بچه‌های ما مجروح شدند، اما می‌دانستیم آتش کور است و هنوز دیده نشده‌ایم. مجروحان را به‌ناچار در بین راه گذاشتیم و به‌سمت خاکریز دشمن رفتیم. @mahale114
🔴سفر سردار قاآنی به بغداد برای دیدار با رئیس‌جمهور و نخست وزیر عراق 🔹 یک منبع آگاه عراقی امروزسه شنبه به شفق نیوز عراق اعلام کرد که سردار قاآنی فرمانده سپاه قدس سپاه پاسداران ایران در دیداری اعلام نشده وارد بغداد شده است و با مقامات عراقی از جمله عبداللطیف جمال رشید رئیس جمهور و محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق دیدار کرده است. @mahale114
امام على عليه السلام میفرماید : 💠كسى كه كمتر اعتماد كند، به سلامت ماند؛ كسى كه زياد اعتماد كند پشيمان شود مَن أقَلَّ الاستِرسالَ سَلِمَ، مَن أكثَرَ الاستِرسالَ نَدِمَ ميزان الحكمه ج12 ص200 @mahale114
هدایت شده از طباطبایی
✍ اشتباه‌کردن ایرادی نداره، عذرخواهی‌نکردن ایراد داره تا سوار تاكسی شدم، راننده گفت: تو كه سواد نداری، چرا می‌نويسی، تو روزنامه هم چاپ می‌كنی؟ گفتم: شما از كجا می‌دونين من بی‌سوادم؟ گفت: اين چی بود هفته پيش نوشته بودی؟ گفتم: چی نوشتم؟ راننده تاكسی گفت: شعر صائب رو غلط نوشته بودی. اصل شعر اينه؛ يک عمر می‌توان سخن از زلف يار گفت/در بند اين نباش كه مضمون نمانده است. ولی تو به جای «مضمون» نوشته بودی «موضوع». به مسافرهای تاکسی نگاه كردم. يک آقای حدودا ۶۰ساله، يک خانم حدودا ۳۰ساله و پسر جوانی كه به نظر دانشجو می‌رسيد توی تاكسی بودند و هر سه داشتند به من بی‌سواد نگاه می‌كردند. حس خوبی نبود. خواستم از زير بار اين نگاه‌های سرزنش‌بار بيرون بيايم. گفتم: بله، تو خيلی از نسخه‌ها مضمونه ولی تو بعضی از نسخه‌ها هم موضوع ثبت شده. مرد ۶۰ساله گفت: تو هيچ نسخه‌ای از ديوان‌های صائب موضوع نيومده. گفتم: مگه شما همه نسخه‌ها رو خوندين؟ مرد گفت: بله. گفتم: مگه می‌شه؟ شما چه‌كاره‌ايد؟ مرد گفت: استاد دانشگاه، رشته ادبيات فارسی. ‌ ‌با خودم فكر كردم چرا بايد سوار تاكسی‌ای شوم كه راننده‌اش صائب‌خوان باشد و مسافرش استاد ادبيات فارسی دانشگاه، آن هم دقيقا روزی كه هفته قبلش شعری از صائب را اشتباه نوشته بودم. چاره‌ای نبود. گفتم: ببخشيد، اشتباه كردم. راننده خنديد و گفت: اين شد. همه اشتباه می‌كنن، اشكالی هم نداره، به شرطی كه بعدش معذرت بخوان. با خودم فكر كردم كاش برای بقيه اشتباهات زندگی‌ام هم معذرت خواسته بودم. ولی ديدم خيلی وقت‌ها حتی نفهميدم كه اشتباه كرده‌ام. مثل همين هفته قبل و کسی هم نبود كه بگويد اشتباه كرده‌ام. @mahale114
هدایت شده از طباطبایی
شبنامه 1028.mp3
12.27M
🚨 مهم / مصاحبه جان بولتون با بی بی سی عامل اصلی حمله ایران به اقلیم_کردستان عراق شبنامه / مصاحبه جان بولتون با بی بی سی اشاره ای ویژه دارد به اینکه آشوبگران در ایران هم دست کرد و با تسلیحاتی که از داخل اقلیم آمده مسلح شده‌اند / اعلام این خبر روی آنتن بی بی سی با واکنش سراسیمه ی کارمندان بی بی سی همراه شد / در روزهای اخیر ایران همان پایگاه‌ها را مورد هدف قرار داده و اعلام کرده که این پایگاه‌ها در حال گسیل تسلیحات به ایران بوده اند / در کنار این مهم اخباری هم در خصوص توقف مذاکرات از سوی آمریکا به دلیل تمرکزش بر ناآرامی‌ها منتشر شده است / ایران در این خصوص واکنش‌هایی داشته است / باید منتظر ماند و دید که آیا آمریکایی‌ها پیام ایران را دریافت خواهند کرد؟ / @mahale114
اهلِ سبقت.mp3
8.64M
شما هم اینجوری فکر می‌کنید؟ من اهل بیت علیهم‌السلام رو دوست دارم و اهل روضه و هیئت و زیارتم، پس اون دنیا هم همنشین اهل بیت علیهم‌السلام خواهم بود! 👈شما سخت در اشتباهید دو تا رذیله هست که در بسیاری از محبان اهل بیت علیهم‌السلام وجود داره، که مانع رسیدن به این مقام میشه! شاید در من و شما هم باشه❗️ 🔰 تاثیرگذار @mahale114
🔴 محققان ایرانی، بانداژ زیست سازگار و ضد باکتری را تولید کردند 🔹محققان ایرانی موفق به تولید بانداژ مشتق قابل انحلال در آب از کیتوزان شدند که این محصول پانسمان و تسهیل بهبود زخم کاربرد دارد. 🔹کیتوزان یک پلی ساکارید است که از دیواره سلولی قارچ ها یا اسکلت خارجی جانوران دریایی مانند خرچنگ استخراج می شود و کاربردهای درمانی مانند کاهش کلسترول و کمک به بهبود زخم دارد. @mahale114
🔴خون بند ناف؛ مایع شفابخشی که دور ریخته می‌شود! 🔹خون بند ناف منبع غنی از سلول‌های بنیادی خون‌ساز است و کاربرد پزشکی این سلول‌ها با سرعت زیادی در حال گسترش است. 🔹این سلول‌ها را می‌توان برای درمان تقریباً ۸۵ بیماری از جمله اختلال‌های خونی مانند سلول داسی‌شکل و تالاسمی، بیماری‌های عصبی مانند فلج مغزی و سرطان‌های خونی استفاده کرد. 🔹خون بند ناف هنوز به‌عنوان ضایعات پزشکی در بیشتر تولدها دور ریخته می‌شود که این امر اغلب به‌دلیل نبود آگاهی از فواید و کاربردهای مهم آن است. 🔹این مایع به‌راحتی جمع‌آوری می‌شود و نسبت به مایع جمع‌آوری شده از مغز استخوان، ۱۰ برابر بیشتر سلول بنیادی دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و پایانی تلخ بر شعار، آزادی زن در غرب 🅾👈«جاهلیت مدرن و فاز جدیدی از روابط جنسی در غرب» را در پست ویژه ی امروز دنبال کنید... 🚫انسان زیاده خواه غرب, در این وانفسا به دنبال چیست ؟ @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 صحبت‌های مهم استاد درباره اتفاقات اخیر کشور ◾️از شعار تا واقعیت حقوق زن‌ها در شعارهای مدرنیته 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 t.me/Masafbox/3947 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه شانزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه هفدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... نرسیده به خاکریز، کانال آبی بود و همان‌جا نقطۀ رهایی ما بود. پای کانال، از حالت ستون به صف تغییر حالت دادیم و منتظر رمز عملیات شدیم. فاصله‌ای تا سنگر دشمن نداشتیم. سرباز بعثی را قشنگ می‌دیدم و او نیز سرک می‌کشید و این سمت را نگاه می‌کرد. گاهی احساس می‌کردم نگاهمان به هم گره می‌خورد. به حاج‌حسین گفتم: «حاجی، باور کن سربازشون ما رو می‌بینه. همین الان باهم چشم‌توچشم شدیم.» گفت: «هیسس! هیچی نگو، فقط وجعلنا بخون.» با هیچ سبب مادی نمی‌توان آنچه بر ما رفت را توجیه کرد. فقط و فقط خدا بود که طبق این آیۀ شریفه، سدی بین ما و دشمن قرار داد و این‌چنین آن‌ها را کور و کر کرده بود. خودمان که به ضعف خودمان آگاه بودیم و خود را مغلوب شرایط طبیعی می‌دیدیم، با دیدن این معجزۀ آشکار، از زلال توحید سیراب شدیم و قوت قلب گرفتیم. من و حسن کنار هم قرار داشتیم و هر دو، روی عمامه‌مان سربند یازهرا بسته بودیم. سعی کردم مثل حسن به بی‌بی دو عالم حضرت‌زهرا(س) متوسل شوم. نگاهی غبطه‌آمیز به او داشتم و حال خوبش را عجیب خریدار بودم. صدای حاج‌حسین رشتۀ افکارم را از هم گسست: «اون سنگرهای دولول و دوشکا رو که می‌بینید، اون سنگرها با شماست. به‌محض شروع عملیات، اول اونا را از کار بندازید و بعد به‌سمت خاکریز حرکت کنید. وقتی حاج‌حسین رفت با حسن تقسیم کار کردیم. سنگری را حسن قرار شد بزند و سنگری سهم من شد. با رمز عملیات، تکبیر گفتیم و تیراندازی‌ها شروع شد. همان‌طور که حاج‌حسین گفته بود، ابتدا سنگر را با آرپی‌جی زدم و با جهشی بلند از کانال آب رد شدم. زیرچشمی‌ حواسم به حسن بود. او هم با آرپی‌جی سنگرش را هدف قرار داد و پشت‌سرم راهی شد. از حسن فاصله گرفتم و مشغول تیراندازی به سنگرها و درگیری نفربه‌نفر با بعثی‌ها شدم. یک سنگر تیربار از دید ما مخفی مانده بود و بدون اینکه آن را از کار بیندازیم، در تیررس آن قرار گرفتیم. من از برابر تیرهای آن به‌سلامت عبور کردم، اما دیگر نفهمیدم پشت‌سرم چه اتفاقی افتاد. بچه‌ها از رابطۀ من و حسن خبر داشتند. یک آن یکی از بچه‌ها به‌سمتم آمد و با شفقتی توأم با ترس گفت: «حاج‌آقا شیراوند!» «بله؟» «حاج‌آقا معظمی... حاج‌آقا معظمی تیر خورد.» با شنیدن خبر، قالب تهی کردم. به هم قول داده بودیم هرکداممان در حال شهادت بود دیگری بر بالینش حاضر شود. همه‌چیز را رها کردم و به‌سمتش دویدم. خودم را سریع از روی خاکریز پرت کردم و حسن را افتاده روی زمین دیدم. همان تیربار کار خودش را کرده بود. همان‌جا بعد از کانال آب، تیر به پهلویش خورده بود و رو به قبله افتاده بود. دستانش حالت قنوت داشت و چشمانش به حالت قشنگی به آسمان خیره بود. هرچه صدایش زدم صدایی از او درنیامد. پای پیکرش داد زدم، حسن حسن گفتم. باز صدایی نیامد. سرم را روی سینه‌اش گذاشتم بلکه از قلبش صدایی بشنوم، اما جوابی در کار نبود. به گریه افتادم. شروع کردم سر حوصله با او حرف زدن و درددل کردن: «حسن جان، ما رو کجا گذاشتی و رفتی؟ خوش به سعادتت! الان از کجا ما رو می‌بینی؟ در کدوم جمع مست شهد شیرین لقائی؟ من‌و هم فراموش نکن، برادر! به برادری‌مون قسم، به رفاقتمون قسم، من‌و فراموش نکن. حالا چطور وصیت‌هات رو اجرا کنم؟ چطور سلامت رو به دختر چهل‌روزه‌ت فاطمه برسونم؟ بگم پدرش کنارم شهید شد و من زنده موندم؟ من این زنده بودن‌و نمی‌خوام. من دنیای بعد از تو رو نمی‌خوام، بیا و من‌و هم با خودت ببر.» او را بوسیدم، دستی به نوازش به سر و صورتش کشیدم. التماسش کردم. سرم را روی سرش گذاشتم، اما جوابی نداد. «خوش به سعادتت، حسن، که عاشق حضرت‌زهرا بودی و مثل حضرت زهرا با پهلوی زخمی ‌به‌شهادت رسیدی. قربون اون سربند یازهرات، حسن جان! سلام ما رو هم به بی‌بی برسون. تو که سرباز امام‌زمان بودی. تو که دستت توی دست امام‌زمان بود. تو که برای امام‌زمانت صبح و شب درس می‌خوندی. تو که امید حوزه بودی. تو که زودتر از همه درس رو می‌فهمیدی. زودتر از همه اشکال می‌کردی. حالا باز گوی سبقت رو از ما ربودی و اولین نفر به‌شهادت رسیدی. گوارای وجودت! مبارکت! من‌و هم فراموش نکن.» @mahale114