محله شهیدمحلاتی
فصل هشتم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هشتم : صفحه دهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
دیگر درد و جراحت فراموشمان شد. آن مجروحی که در حال تمام کردن بود با شنیدن نام مشهد جان دوبارهای گرفت. همه باهم دم گرفتیم و نوای یا امامرضا یا امامرضا در هواپیما طنینانداز شد. عدهای اشک میریختند و عدهای به سینه میزدند. صحنۀ بسیار زیبایی بود و وقتی این صحنه زیباتر شد که خلبان از بلندگو اعلام کرد: «با سلام خدمت زائران علی بن موسیالرضا، هماکنون بر فراز حرم مطهر امام هشتم هستیم و از پنجرهها میتوانید گنبد زیبایش را تماشا کنید.»
از فراقش سوزان بودم. چشمم که به گنبد طلایی امامرضا(ع) افتاد، انگار آبی بر آتش دلم ریختند. دست ادب بر سینه گذاشتم و سلام دادم.
دقایقی بعد، هواپیما در فرودگاه مشهد به زمین نشست و صف طولانی آمبولانسها برای بردن مجروحان شکل گرفت. امدادگرها بهترتیبِ بدحالیِ مجروحان، آنها را سوار بر آمبولانس کردند و به بیمارستان فرستادند. شش-هفت نفری که توانایی راه رفتن داشتیم پایین آمدیم و به سالن انتظار رفتیم تا نوبتمان شود. یکی از مسئولان بنیاد شهید که جابهجایی مجروحان را مدیریت میکرد نزد ما آمد و بعد از اظهار شرمندگی گفت: «متأسفانه ظرفیت بیمارستانهای مشهد پر شده و شما رو باید به تهران اعزام کنیم.»
اگر بدیهیات عالم را انکار میکرد، راحتتر قبول میکردم.
«تا لب دریا بیاییم و تشنه برگردیم؟ مگه میشه کسی مشهد بیاد و زیارتنکرده بره تهران؟»
«بهترین بیمارستان در تهران براتون آمادهس و پرواز بدون معطلی همین الان میپره.»
«اصلاً نقل بیمارستان نیست؛ من برای زیارت میگم. اینجا یه اتاق هم به ما بدید و دکتر بالای سرمون بیارید راضی هستیم.»
هرچه اصرار کردیم مسئول گفت: «برای ما مسئولیت داره و نمیشه کاری کرد.»
گفتم: «من یکی اختیار خودم رو دارم و هیچجا نمیآم. هرکس خواست بره.»
همراهان گفتند: «ما هم جایی نمیآیم.»
بندگان خدا مسئولان بنیاد مثل اسپند روی آتش بالا و پایین میپریدند و سعی میکردند ما را قانع کنند، اما ما راضی نمیشدیم. دیگر بدحالی، خستگی راه و بحثِ بیفایده داشت اذیتم میکرد؛ ولی این بار دیگر شکی به دل راه ندادم و به عنایت امامرضا(ع) یقین داشتم.
پس از یک ساعت و اندی، یکی از دست اندرکاران بنیاد از پای تلفن برگشت و خوشحال گفت: «خدا را شکر جور شد. یه بیمارستان قبول کرد براتون جا خالی کنه.»
لبخند زدیم و خدا را شکر گفتیم. دو آمبولانس برای انتقال ما آمده بود.روی صندلیهای عقب نشستیم و آمبولانس آژیرکشان به راه افتاد. پنجرهها بسته بود و نمیدانستیم کجا هستیم. با نگه داشتن آمبولانس و باز شدن در، خود را در محوطۀ بیمارستان دیدیم. همینکه چشمم به تابلوی بیمارستان افتاد زدم زیر خنده. همراهان گفتند: «چرا میخندی؟»
گفتم: «تابلو رو ببینید، نوشته زایشگاه شاهینفر.»
مسئولان بیمارستان با بزرگواری، دو اتاق نزدیک در ورودی را برایمان خالی کرده بودند و به استقبالمان آمدند. دلم پیش دوستان زائرم بود. وقتی جاگیر شدیم به ایستگاه پرستاری رفتم و به پرستار گفتم: «بیزحمت شمارۀ حرم رو برام بگیر.»
پشت تلفن خادمی گوشی را برداشت و گفت: «امرتون رو بفرمایید.»
گفتم: «بنده جانبازم و الان از بیمارستان خدمتتون مزاحم میشم. فرماندۀ ما برای زیارت اومده و خبر نداره من اینجا هستم. ممنون میشوم اسمش رو از بلندگو صدا بزنید و خبردارش کنید.»
خادم وقتی فهمید جانبازم، فوری قبول کرد. نام خودم و علیآقا را پرسید. شمارۀ بیمارستان را هم گرفت و گفت: «وقتی اومد زنگ میزنم.»
بعد از نیم ساعت تماس گرفت و گفت: «هرچه صدا زدم خبری نیست. یحتمل الان حرم نیستن. باز فردا صداش میزنم و نتیجه رو میگم.»
دعایش کردم و برای استراحت به اتاق برگشتم.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
4_5766975712166678496.mp3
12.5M
#خانواده_آسمانی ۴۹
✦ رفت و آمد در بهشت با انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام در گروی رفت و آمد در همین دنیاست.
- چگونه میتوان در این جهان با ائمه علیهمالسلام در رفت و آمد بود؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
امیرالمؤمنین عليه السلام میفرماید:
💠پيروزى، با دور انديشى و اراده پايدار به دست مى آيد
الظَّفَرُ بالحَزْمِ و الجَزْمِ
ميزان الحكمه جلد3 صفحه 54
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ بیتفاوتبودن خصلت زیبایی نیست
🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد.
🔸ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪتنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔹ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ.
🔸ﺑﻌﺪ ﺍﺯ پنج ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ.
🔹پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯدی؟
🔸ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻣﻦ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ.
🔹ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ نیستم. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ.
🔸ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ.
🔹ﻣﺘﻮﺍضعانهتر و دوستانهتر وجود همدیگر را لمس کنیم. بیتفاوتبودن خصلت زیبایی نیست.
@mahale114
شبنامه 1040.mp3
12.95M
#خبر بسیار مهم /
تحرکات داعش در جوانرود و برخود قاطع ایران با تکفیریهایی که بر جوانرود متمرکز شدهاند
شبنامه / در روزهای گذشته شاهد ناآرامیهایی در غرب کشور بودیم / نا آرامیهای جوانرود نشان میدهد که آنجا بیشتر با حضور تکفیریها طرف هستیم تا دیگر گروه ها / ایران به شکل ویژهای در این منطقه، تکفیریهایی که آنجا را به عنوان اردوگاه انتخاب کردهاند را زیر ضربه برده است / اما این گروه چه کسانی هستند و چرا بر این منطقه متمرکز شدهاند؟ / آیا ایران در پاسخ به این شرارتها وارد #اقلیم_کردستان خواهد شد؟ / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-مومنی_فضیلت-زیارت-حضرت-معصومه-سلام-الله-علیها.mp3
4.44M
#منبر کوتاه
#حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیها
استاد_مومنی
‼️موضوع👇
فضیلت زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها
#حضرت_معصومه سلام الله علیها
#سخنرانی تاثیرگذار
#من_غلام_اهلبیتم
@mahale114
▪️آقای خیابانی.....!
🔹آقاجواد خیابانی گزارشگر محبوب و دوستداشتنی فوتبال گفتن اگر ایران در بازی پیش رو در جام جهانی مقابل آمریکا برنده بشه من از خوشحالی تمام موهای سر و صورت و سبیلم را از ته مقابل دوربینها میتراشم...😲😲😲😲
🔹حالا شما کچلی آقاجواد رو تو ذهنت مجسم کن، چقدر زیباترمیشه!...😂😂😂😂😂
کاهن اعظم آنخماهو!
🔹ان شاءالله تیم ملی بازم گل بکارند ویک دست بشن تا بتونند درست و منطقی جلوی تیم ملی آمریکا بازی کنند،
ان شاءالله بازم مردم از برد تیم ملی مقابل آمریکا شاد بشن وشادی کنند....
🔹همه باهم دعا میکنیم برای پیروزی تیم ملی ایران عزیز...
#یار_دوازدهم
#تاپای_جان_برای_ایران
@mahale114
20.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانمی که از فرقه بهائیت فرارکرده
وبه پارک پناه آورده
در بهائیت تجاوز جنسی به محارم حلال است، عجب.!
پ ن:
🔹قابل توجه شماعزیزان عرض میکنم از زمانهای قدیم(بیش از۵۰-۶۰سال پیش) بهائیهادرکشورعزیزمون ایران هم در دولت فعال بودند وهم دراقتصادو تجارت های کلان.
در دولت بیشتر وزرابهائی بودندکه بعضاً بهائی بودن خودرا مخفی میکردند، هرچنداز فاش شدن آن درآن زمان هیچ ابائی نداشتند.
در زمان شاه بیشترفسادهادرکشور توسط این فرقه برنامه ریزی،پشتیبانی و اجرا میشد.(البته همانطورکه عرض کردم،وقتی درکابینه یک دولت مثلا مسلمان و شیعه بیشترین وزرای آن کابینه را افرادی بهائی ویهود اشغال کند نبایدانتظار بهتری داشت)ضمن اینکه افراداصلی این فرقه همان اول انقلاب از کشورخارج شدنداما.
🔹اصل ماجرا این است که کسی پیدانشد تا عقبه این فرق را(بهائیت و یهود)در کشوردنبال کند که آیااگرمثلایک وزیر بهائی ازکشور گریخت تمام فامیل و دوست وآشنای خودراهم باخودبردیا نه؟
مادرزمان شاه خائن درشهرهای یزد،اصفهان، کرج وتهران وچندشهر دیگر یهودی،بهائی وحتی گبری زندگی میکردند.
🔹دوستان؛ تمام این صحبتها راکردم تا به این سوال برسم.
آیا این وضع موجودی که درکشور داریم،
مثل بی حجابی و بی بندوباری بعضی از خانواده هاوحتی ناراضی کردن مردم از طرف بعضی ازمدیران ادارات ویاحتی عملکردبعضی ازمدیران صداوسیما از نفوذ چندفرق به داخل نهادها ویا ادارات نیست؟اززمانیکه مابه یادداریم ناموس برای یک مسلمان ایرانی خط قرمزبوده است. اماحالا.!
▪️فکرنکن همه ازایران رفته باشند.
✍️سیدنا
#نفوذ
#یهود
#بهائیت
#پاکسازی
@mahale114
هدایت شده از گروهجهادی«منتظرانموعود»
بنام خدا
#سلام_همسایه
باعرض سلام وادب خدمت
شما سروران گرامی به عرض میرسانم جهت رفاه حال خانواده های محترم نیازمند شناسایی شده در محل، چند شماره کارت حضورتان معرفی میشود جهت تفکیک کارهایی که
#گروه_جهادی_منتظران_موعود_عج انجام میدهیم،
افتخارداریم سعی وتلاش میکنیم در راه خوشحال کردن اهالی محترم محل خصوصا خانواده های بی بضاعت ویا کم بضاعت قدمی برداریم، وبتوانیم دست آنهارا در سختی های روز مره با مهربانی بگیریم...
لذا دست یاری بطرف شماسروران دراز میکنیم واز تمام دوستان وآشنایان وخیرین گرامی درخواست کمک داریم.
شمامیتوانیدهمان #صدقات_روزانه خودرا به همین کار نیک اختصاص بدهید تادرهمین محل وبه افراد نیازمند آبرو دار شناسایی شده مصرف وهزینه گردد...
بنده ازشما دعوت میکنم در صورت درخواست، خودشما برکارما نظارت داشته باشید.
شماره کارت های اختصاصی
-------------------------------
۱_#ذبح_مرغ_اول_ماه.
کارت اختصاصی.
بانک ملی
6037-9974-6911-6660
---------------------------------
۲_ تهیه #بن_نان. #صدقات_ویژه
کارت اختصاصی
بانک کارآفرین
6274-8811-1779-4619
--------------------------------
۳_#صدقات_عام و تهیه اقلام
کارت اختصاصی
بانک صادرات
6034-691630351724
------------------------------
عزیزان وسروران گرامی توجه داشته باشید هرمبلغی در هریک از این کارتها از طرف شما واریز بشود فقط در همین زمینه ای که توضیح داده شده است هزینه خواهدشد....لازم بذکراست. پول صدقاتی که شما واریزخواهیدکرد در خرید لوازم خانه، خرید #اقلام_معیشتی، کمک هزینه بیماران، پرداخت پول برق،گاز،آب،تلفن منازل ویا کرایه های عقب افتاده هزینه خواهدشد...
تذکروتاکید!
اینکه پوشش وکمک های ما فقط به افراد وخانواده هایی خواهدرسید،که هم پیش ما پرونده داشته باشندوهم در مورد انها تحقیقات به پایان رسیده باشد...
توضیح: ممکنه است خانواده هایی پرونده داشته باشند اما درتحقیقات تکمیلی به این نتیجه رسیده باشیم که این خانواده نیازمند نیست، ویا در اولویت اول یا دوم گروه نیست.
تمامی این کارتها بنام
سید صادق طباطبایی میباشد
#کمک_مؤمنانه
#کنارتم_هموطن
#بن_نان
#ذبح_مرغ
#هواتودارم
#صدقه
#گروه_جهادی_منتظران_موعود_عج
#مسجدامام_حسن_مجتبی ع
#محله_شهید_محلاتی_قم
@mahale114
May 11
محله شهیدمحلاتی
فصل هشتم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هشتم : صفحه یازدهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
چهار روز از جدایی ما و دوستان میگذشت و فکر میکردم آنها به مشهد رسیدهاند، حال آنکه من زودتر رسیده بودم و آنان هنوز در راه بودند. فردا از حرم زنگ زدند. همان خادم مهربان پشت خط بود. گفت: «الان آقای چیتسازیان اومد. پیام شما و آدرس بیمارستان رو بهش دادم و گفت همین الان بهسمت شما میآد. راستی، گروهی از جوانان هم همراهش بودن.»
اولین چیزی که با شنیدن «گروه همراه» به ذهنم خطور کرد این بود که بچهها اگر اسم زایشگاه را ببینند آبرو و حیثیت برای ما نمیگذارند. همین هم شد. صدای خندۀ این گروه پرشروشور قبل از خودشان آمد. همینکه در اتاق را باز کردند تبریک و کنایهها شروع شد: «قدم نورسیده مبارک... چشمت روشن... انشاءالله قدمش خیر باشه... حالا چندقلو زاییدی...؟ دختره یا پسر...؟ اسمش رو چی گذاشتی...؟ قربونش برم چقدر هم به ضرغام رفته.»
خودم هم از حرفهایشان خندهام گرفته بود. دستم را به گوشم گرفتم بلکه صدایشان را نشونم اما باز ولکن نبودند.
چون ما ابتدای راهرو بودیم، هر پدری که با گل و شیرینی میآمد، اول سرکی به اتاق ما میکشید. با دیدن گردنِ کلفت و ریش و سبیل ما ابتدا جا میخورد. بعد خندهاش میگرفت و بعدتر وقتی میفهمید ما رزمنده هستیم شرمندهمان میکرد. گل و شیرینی را به ما میداد و برای همسرش دوباره میرفت میخرید. برای همین اتاق پر از گل و شیرینی بود. بچهها میگفتند: «اگر بچهای در کار نیست، پس اینهمه گل و شیرینی برای چیه؟»
با دیدن علیآقا، سیدمجتبی، فرخی، بختیاری و دوستان دیگر روحیه پیدا کردم. روی ماه همهشان را بوسیدم و خوشامد گفتم. علیآقا پرسید: «کجا مجروح شدی؟ بعد از ما چه اتفاقی افتاد؟»
از جریانات جزیرۀ مجنون خبر نداشت. موبهمو اتفاقات جزیره را برایش تعریف کردم و از شهادت حمید نظری خبر دادم. علیآقا چهرهاش به ناراحتی جمع شد و گفت: «کاش بودم.» بعد پرسید: «چطور سر از مشهد درآوردی؟»
گفتم: «اهواز بودم که گفتند برای عمل باید به اصفهان بریم. سوار هواپیما شدیم اما از روی اصفهان ما رو فرستادن مشهد و از دیروز در خدمت شما هستیم.»
گفت: «الله اکبر! یعنی تو زودتر از ما رسیدی.»
آقای بختیاری که مداح خوشصدای ما بود گفت: «باید روضه بخونم.»
گفتم: «نکن، اینجا بیمارستانه، دوستان میخوان استراحت کنن.»
گفت: «نه، اصلاً اینجا جای روضهس. تو زودتر از ما رسیدی.»
از هماتاقیها اجازه گرفتیم و با صدای زیبای او اشکی ریختیم.
در پایان گفتم: «چهارشنبهشبها حرم رو ساعتی برای مجروحان قُرق میکنن و انشاءالله امشب عازم حرم هستم.»
سیدمجتبی گفت: «چه خوب! ما هم میآیم و یک دل سیر زیارت میکنیم.»
گفتم: «نمیشه که؛ ما رو با آمبولانس میبرن.»
بچهها گفتند: «ما جلوی در حرم منتظرتون میمونیم و از اونجا همراهتون میشیم.»
جدیجدی بچهها شب آمدند و بهعنوان همراه، زیر بغل من و دیگر مجروحان را گرفتند. سیدمجتبی و اگر اشتباه نکنم، فرخی مرا گرفته بودند. گفتم: «من میتونم راه برم؛ چرا اینقدر شلوغش میکنید؟»
گفتند: «تو چهکار داری؟ بذار ما هم زیارت کنیم.»
گذاشتم کارشان را بکنند. من ذهنم جای دیگر بود و در لحظۀ اذن دخول، در قدم زدن در صحن مبارک و وارد شدن در رواق، ذکر و توجهی داشتم. هرچه به ضریح نزدیکتر میشدم حالم منقلبتر بود. با رسیدن به روضۀ منوره و دیدن ضریح، سید و فرخی مرا رها کردند و خودشان به ضریح چسبیدند. در اینجا هم دست از شوخی برنمیداشتند. من ماندم و سیل نگاه مردم. مانده بودم گریه کنم یا بخندم. پایم را لنگ کردم و خودم را به ضریح رساندم. گفتم: «مؤمنها، الان ملت فکر میکنن مجروحیت و جانبازی در جبهه دروغه.»
گفتند: «خب خودت گفتی میتونی راه بری؛ چه کنیم؟»
امان از دست آنها. دقایق محدودی که فرصت داشتم را در کنار ضریح نورانی امام هشتم به دعا و مناجات گذراندم. ممنون این دعوت خاص شدم و از نگاه گرمی که حضرت به همۀ زوار دارند سرشار شدم.
فردایش نوبت جراحیام بود و طی عملی موفق، از شر ترکشِ بازو خلاص شدم. دوستان یک بار دیگر بعد از عمل برای عیادت آمدند و پس از زیارتی سهروزه به استان همدان برگشتند. من اما یک هفتهای ماندم و دوران نقاهت را در همان بیمارستان سپری کردم. تا جایی که میشد، دوست نداشتم خانواده را مطلع یا نگران کنم. نمیدانم خودشان از کجا فهمیده بودند و دنبال من میگشتند. روزهای آخر بود. خودم به آنها زنگ زدم و آنها را از نگرانی درآوردم.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114