eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ زینب سلام‌الله علیها نمونه عالی حماسه و شجاعت 🌹 سالروز ولادت حضرت زینب کبری(س) مبارک باد! 🔹 از نظر قوّت و قدرت قلب و حماسه داشتن روح و نترسیدن از کشته شدن، حضرت زینب(س) یک نمونه بسیار عالی اسلامی است و در تاریخ اسلام داستان او به عنوان یک نمونه کامل همیشه نقل شده است. 🔸 آن چیزی که برای زن گفته‌اند که نسبت به آن عملش جبانانه و محتاطانه باشد، در مورد ترس از جان یا ترس از مال و ثروت نیست، بلکه در مورد ترس از عفاف است. آدم شجاع نمی‌ترسد، می‌گوید می‌روم حداکثر کشته می‌شوم، کشته هم شدم با افتخار است. زن در مورد کشته شدن همین جور باید باشد. 🔹 ولی در موردی که عفتش در مقام خطر است یعنی خطرِ این است که عفتش لکه‌دار بشود، جای شجاعت نیست، چون شجاعت یعنی فداکاری. [ نباید بگوید] می‌روم، بگذار عفتم از بین برود. نه، عفت یک امر شخصی نیست که به تو بگویند از آن بگذر تا از یک «خودی» گذشته باشی، عفت یک امری است که تو امانتدار آن هستی. 🔸 مثل این است که فردی که امین یک شی‌ء گرانبهایی است و وظیفه‌اش این است که آن شی‌ء گرانبها را به مقصد برساند، در بین راه شجاعتش گل بکند؛ به جای اینکه همه کوشش او صرف این باشد که شی‌ء گرانبها را به مقصد برساند آن را در معرض خطر قرار بدهد. 📒 استاد مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۱۶ @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام همراهان گرامی شمابه احتمال زیادکشف این کارگاه رادرفضای مجازی ودرکانال های مختلف دیدید، بنده خداراشاهدمیگیرم ازروزی که این کلیپ را نگاه کردم وصحبتهای مأمور پلیس امنیت راشنیدم که این مکان را به عنوان پایگاه بسیج معرفی میکندصدبار مُردم و زنده شدم، برای بسیجی که چقدر مظلوم است،بارها برای غربت بسیج اشگ ریختم، برای ذبح بسیج در هفته بسیج ناله زدم... بخدای احد و واحد قسم،به خون تک تک شهداقسم اگرپای مظلومیت بسیج در میان نبود،اینقدردلم نمی سوخت اگر یک درصد،فقط یک درصد بسیجیان دراین کارگاه نقش داشتنددلم نمیسوخت. واقعادراین کارکثیف به هیچ عنوان از صفرتاصدآن بسیج و پایگاه بسیج هیچ نقشی نداشته ودخیل نبوده است. اما مأمور.....پلیس امنیت بدونه تحقیق آن مکان را پایگاه بسیج به مخاطب خود معرفی میکند. من نمی دانم، قاضی هم نیستم، اما یک چیزرا خوب میدانم که روزی بایدجواب خون صدها شهید مظلوم بسیجی را بدهند.بنده اصلاراضی نمیشدم که این کلیپ راپخش کنم امادیدم متاسفانه کانال های مثلا انقلابی بصورت گسترده وبدونه توضیح حقیقت آن را پخش کردند بنابراین گفتم بنده ام همراه با کمی توضیح این کلیپ را منتشرکنم تا حقیقت روشن شود. بنده اعلام میکنم به هیچ وجه راضی نیستم که کسی این کلیپ را بدونه توضیحات همراه کلیپ و توضیحات پیوست پخش یا برای کسی نمایش دهد. باعرض معذرت از تک تک شماعزیزان محترم. ان شاءالله خدا عاقبت مارا ختم به خیر کند.یاعلی ✍️سیدنا نام کانالهایی که این کلیپ را پخش کردند.👇 حامیان سپاه قدس قم زیبا مؤسسه مصاف وچندکانال دیگر.. @mahale114 توضیحات تکمیلی درپیوست👇👇
محله شهیدمحلاتی
سلام همراهان گرامی شمابه احتمال زیادکشف این کارگاه رادرفضای مجازی ودرکانال های مختلف دیدید، بنده خد
سلام علیکم: دوستان،همراهان واهالی محترم محل لطفا وخواهشااین مطالب بنده راتاانتها با دقت مطالعه کنیدواگرلازم دونستید برای دیگران هم ارسال کنیدلطفا. در چند روز گذشته یک اتفاق خیلی بد و دور از شأن شما مردم در محل افتادکه شنیدن آن دل هرمؤمن آگاه وبصیر وانقلابی رابدردمیآورد. شمابهترازمن میدانیدکه این اغتشاشات وآشوب هابه قول فرمایشات مقام معظم رهبری از قبل برنامه ریزی شده بود،وکشورهای مختلفی باهمکاری یک دیگرروزوشب در تلاش بودندتایک اتفاقی رابه گستردگی تمام کشوررقم بزنند،این اتفاق بامرگ مشکوک مهسا امینی کلیدخرد. کم کم اعتراض هابه آشوب وبراندازی تبدیل شد ومنافقان ومزدوران وطن فروش داخلی که منتظراشاره برای به انحراف کشاندن اعتراضات مردمی به آشوب واغتشاش بودندباکمک استکبار جهانی وسگ هارمنطقه آسیا(اسرائیل غاصب)وباپول های بادآورده عربستان سعودی وکشورهای دیگرکه باتبلیغات و شبکه های صوتی،تصویری خود سنگ تمام گذاشتند،متاسفانه توانستند روی افکاروفکرجوانان مااعم ازدانشجو و کارگرمنفی ودشمنی کردن بااسلام و انقلاب وشهداراجابیندازندوآنهاراباخود همراه کنند. بعضاًبین اغتشاشگران دستگیرشده افرادی مؤمن،خانواده داروبااصل ونسب هم دیده میشدکه متاسفانه به علت عدم آگاهی وبصیرت،دردام دشمن افتاده ودرزمین آنان بازیکردند.همانطورکه حضرت آقاهم فرمودهرکسی به اندازه جرمش بایدمجازات شود. امابایدافرادی که ناخواسته وارداین بازی کثیف شدن وگول دشمن را خوردند،باآنهاییکه لیدراصلی وهدایت کننده کاربودندراجداکرد.حالابا این دید برگردیم به مسئله محله خودمان: همه شمامیدانیددراین محل ودرکوچه اخلاص حسینیه ای وجودداردبنام چهارده معصوم ع. این حسینیه باهزینه شخصی ساخته شده ومالک شخصی هم دارد. کارکرد این حسینیه زائرسرا بوده ودر سالهای گذشته مسافران شهرستانی حرم حضرت معصومه س ومسجدمقدس جمکران راجهت استراحت وصرف غذا پذیرابوده. امابعدازچندسال مالک ازپذیرفتن مهمان صرف نظرمیکند وحسینیه بلااستفاده وخالی میماند(البته به غیراز طبقه بالای حسینیه که خودمالک درآن زندگی می‌کرده ومنزل شخصیش بحساب میآید) بعدازگذشت مدتی باتوجه به نیازخواهران بسیجی محل جهت انتقال پایگاه به یک جای مناسبتر وباخالی بودن حسینیه بامالک حسینیه صحبت شدتاباتوافق اوپایگاه خواهران ازمسجدامام حسن مجتبی ع به حسینیه چهارده معصوم ع انتقال پیداکند. این اتفاق مبارک رخ میدهدوپایگاه به حسینیه نقل مکان میکندوبیش ازده سال درآنجافعالیت میکند. (دراینجا لازم است وجاداردازمالک محترم جهت دراختیارگذاشتن ملک شخصی خودبه بسیج،(گذشته ازاین اتفاقات اخیر) تشکر کنیم وقدردان کار خیراوباشیم. خلاصه داستان، بعدازگذشت سالها فعالیت بسیج دران حسینیه آخرهای سال قبل۱۴۰۰مالک حسینیه به فرمانده پایگاه فرمودندهمسرشان بیماراست و اعصاب سروصداراندارد. به همین دلیل بارها فعالیت جمعی پایگاه مثل تمرین گروه سرودوگروه نمایش در مکانهای دیگری غیرازحسینیه برگزار میشد. این نارضایتی مالک روزبه روزبیشتر میشدتابعدازچندماه مالک محترم فرمودندبایدکلاپایگاه بسیج راازحسینیه ببریدجای دیگر،چون بنده ملکم رابرای کارشخصی نیازدارم. کاربجایی رسیدکه مدتی پایگاه تعطیل بودوحتی در همان اطراف حسینیه دنبال مکان مناسبی جهت انتقال پایگاه به آنجابودند. باگذشت مدت نسبتاطولانی وتعطیلی پایگاه وپیدانشدن جای مناسب درهمان اطراف حسینیه،بسیج خواهران تصمیم گرفت باهیات امنای مسجدامام حسن مجتبی ع صحبت کندوجلسه بذارد تا بتواندبرگرددبه همان مکان قبلی واولی خودش یعنی مسجدامام حسن مجتبی ع. بلآخره در تاریخ ۲۱/ ۳ /۱۴۰۱ پایگاه بصورت کامل به مسجدامام حسن مجتبی ع انتقال یافت ودیگرهیچ ارتباطی بامکان قبلی خودش نداشت. امامتاسفانه عدم نیروی مناسب جهت اسباب کشی و انتقال لوازمات پایگاه تابلوی پایگاه که درجای بلندی نصب شده بود وبازکردن آن کار هرکسی نبودبردیوار باقی ماندومتاسفانه همان هم بسیج را زیرسوال بردوچماقی شدبرسربسیج مظلوم. عدم نیروی مناسب و مشغله های فکری زیادجهت بازکردن فقط یک تابلوبسیج، باعث شدتا پلیس امنیت محترم در گزارش خودهنگام دستگیری متهم آنجا را پایگاه بسیج معرفی کند.! بنده قصدتخریب ویامتهم کردن کسی ویاهیچ نهادی راندارم،وبه هیچ عنوان قصد حمایت ویاپشتیبانی ازهیچ شخص ویا تاییدو،ردکارهیچ یک از مرتبطین این اتفاق راهم ندارم امااین مطلب راخوب میدانم که اگردوستان عزیزکمی بیشتردقت میکردندویا پلیس امنیت قبل ازتهیه گزارش دررابط با پایگاه بودن ویانبودنش تحقیق میکرد ویا نیروهای سپاه اعم ازحوزه خواهران و برادران کمی بیشتربه وظیفه ذاتی خود که همان حمایت وهمکاری هست را درست اجرامیکردند،بسیج به این راحتی ذبح نمی شد. من فقط مدیون ومدافع بسیجم نه هیچکس دیگر... @mahale114
زنی در متن تاریخ.mp3
6.01M
🎙بشنوید | زینب کبری(س) نشان داد زن در حاشیه‌ی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. 🔸به مناسبت میلاد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها @mahale114
shokr 40.mp3
6.55M
40 اگه به مقام شکر درسختیها برسی؛ درنگاه اهل آسمون می درخشی! سجده آخر زیارت عاشورا کار عزیز کرده های خداست! اونایی که دیگه بزرگ شدن و به انتقام فکر نمیکنند. 🎤 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هشتم : صفحه یازدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هشتم : صفحه دوازدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گفتم: «الحمدلله هیچ مشکلی وجود نداره و حالم خوبِ خوبه.» بااین‌حال، اصرار داشتند تا مشهد بیایند. بیشتر نگران عمه‌ام بودم. او بیشتر از مادرم در مجروحیت ما بی‌تابی می‌کرد. می‌ترسیدم بخواهم نگرانشان کنم و اذیت شوند. گفتم: «راضی به زحمت نیستم و هرطور شده خودم رو به نهاوند می‌رسونم.» پس از زیارتی دوباره در چهارشنبۀ هفتۀ بعد، مسئولان بنیاد برایم پرواز گرفتند و راهی تهران شدم. این ماجرا مرا برای همیشه شرمندۀ امام‌رضا کرد. حسرتی که همیشه به دل دارم این است که چرا از آن زیارت به‌خوبی استفاده نکردم و این فرصت استثنایی را از دست دادم. سفره‌ای آماده پهن بود و بسیاری برات شهادت خود را از آنجا گرفتند، اما من که هیچگاه دعای شهادت از زبانم نمی‌افتاد، آنجا به کلی شهادت را فراموش کرده بودم و با کاهلی خودم، دست‌خالی برگشتم . آخرشب بود که از فرودگاه مهرآباد خارج شدم و تاکسی گرفتم تا به منزل خواهرم گوهرتاج بروم. راننده پرسید: «کجا می‌ری؟» گفتم: «شیخ بهایی.» از طرف بنیاد لباس خاکی نو به ما داده بودند. وقتی در تاکسی نشستم، راننده خوب براندازم کرد و گفت: «تو با این لباس‌ها چطور جرئت می‌کنی این وقت شب تنها باشی؟» ماجرایم را تعریف کردم و گفتم که مجروح بوده‌ام. «برای اونا مجروحیت مهم نیست؛ می‌زنن و می‌رن.» «چه خبر شده؟ چرا بزنن؟» «می‌دونی چقدر از شماها رو توی همین شهر شهید کردن؟» «کیا شهید کردن؟» «منافقین، برادر من! منافقین. همه‌جا هستن و دنبال شما و امثال شما برای ترور می‌گردن. این ازخدا‌بی‌خبرای وطن‌فروش هرکسی که مسجدی باشه یا به جبهه کمک کنه یا عکس امام در مغازه داشته باشه بیخود و بی‌گناه می‌کشن و به صغیر و کبیر رحم نمی‌کنن. بعد می‌خوای به شما رزمنده‌ها رحم کنن؟ دفعۀ بعد حتماً بگو بیان دنبالت.» تازه دوزاری‌ام افتاد. «چشم»‍ی ‌‌گفتم و اضافه کردم «ان‌شاءالله دفعۀ بعد شهادت باشه.» بنده‌خدا کرایه هم از من نگرفت و مرا تا در منزل خواهرم رساند. گوهرتاج خبر نداشت من مجروح شده‌ام. برای اینکه شوکه نشود، دستم را از دست‌آویز درآوردم و در زدم. سلام و احوالپرسی کرد و پرسید: «شما کجا اینجا کجا؟» «جبهه بودم، گفتم بیایم سری به شما بزنم.» «جبهه که اون‌طرفه؛ چرا به مادر سرنزدی؟» «زیارت مشهد روزی شد، بردنمون زیارت و بعد از اون هم تهران. اومدیم خدمت شما.» «زیارت قبول»‍ی گفت و مرا به داخل راهنمایی کرد. کم‌کم دستم درد گرفت و مجبور شدم دوباره آن را به گردنم بیندازم. برای پذیرایی که به آشپزخانه رفت، دستم را مثل دست‌‌شکسته‌ها به گردنم آویزان کردم و با صدای بلند مقدمه چیدم: «دستم هم کمی درد گرفت توی جبهه.» «بشکنه دست صدام که با شما این کارو می‌کنه. به دکتر نشون ندادی؟» «آره دید، گفت چیز خاصی نیست.» وقتی از آشپزخانه بیرون آمد و دست مرا در این حالت دید، بهتش زد. شروع کرد گریه کردن. «تو مجروح شده بودی و به ما نگفتی؟» «حالا که چیزی نشده. یه زخم ساده‌س و خوب می‌شه.» «مگه خواهر نداشتی که تنها رفتی مشهد؟» در مدت دو روزی که خانۀ خواهرم بودم هیچ کم نگذاشت و حسابی به من رسیدگی کرد. بعد از آن برای نهاوند بلیت گرفتم و نزد مادر رفتم. آنجا نیز داستان همین بود. همه برای این زخم کوچک ماتم گرفته بودند و دوست داشتند در بیمارستان مشهد پای اتاق عمل باشند. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هشتم : صفحه دوازدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هشتم : صفحه سیزدهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... عکسی دارم که مانند جنگاوران قدیم، نوار تیربار را بر سینه حمایل کرده‌ام. مادرم این عکس را خیلی دوست داشت و در هیچ صورتی آن را از خود جدا نمی‌کرد. با چسب، قابی برای این عکس درست کرده بود و آن را به‌عنوان گردن‌بند به سینه می‌انداخت. این‌طور سیمای من همیشه جلوی دیدگانش بود. هروقت دلش برایم تنگ می‌شد به آن نگاه می‌کرد و آن را می‌بوسید. مثل همیشه پذیرای محبتش شدم و مجروحیت را بهانه‌ای برای خانه‌نشینی کردم، اما به‌نظرم این بار، محبتش جنس دیگری داشت و با رنگی از نگرانی همراه بود. ابتدا گمان کردم دغدغۀ دستم را دارد؛ برای همین دست‌آویز را کنار گذاشتم. جنب‌وجوشم را بیشتر کردم. شروع کردم به کمک کردن در کارهای خانه و در کل، نسبت به سلامتی‌ام اطمینان خاطر دادم، اما مادرم می‌گفت: «داغت‌و نبینم... داماد شی پسرم! ان‌شاءالله عروسی‌ت... ان‌شاءالله اون روز رو ببینم.» سروسامان گرفتن فرزندان آرزوی هر پدر و مادری است و برای مادر من که مرا در جبهه و توأم با خطرات آن می‌دید، این آرزو بیشتر تبدیل به نگرانی شده بود. اصرارها از همان‌جا برای ازدواج شروع شد. ابتدا سنم را بهانه کردم، ولی وقتی شمار هم‌سن‌وسالان و دوستانم را که زن گرفته بودند و همان احادیثی را که همه شنیده‌ایم، از خانواده شنیدم متقاعد شدم. با تأیید من، خانواده برای پیدا کردن یک دختر خوب دست‌به‌کار شدند. من از دار دنیا فقط نوزده سال سن داشتم. دیگر نه آورده‌ای بود و نه پس‌اندازی، اما بااین‌حال ممانعتی نداشتم، چراکه اگر پول نبود، توقعی هم نبود و انتظار وسایل این‌چنینی و تالار آن‌چنانی نمی‌رفت. برادرم احمد، در مدتی که در بیمارستان مجروح بود، یک خانواده را دیده و برایم پسندیده بود. پدرشان کارخانه‌دار بود و از خانواده‌های متمول نهاوند محسوب می‌شدند. احمد دوست داشت این وصلت برقرار شود. به احمد گفتم: «من فکر نمی‌کنم از لحاظ فرهنگی این خانواده مناسب ما باشه؛ ولی به‌هرحال یه شرط دارم.» «شرطت چیه؟» «من جبهه می‌رم و اگه شب عروسی مارش عملیات بزنن، من می‌رم. این رو بهشون بگو.» احمد نزد مادر دختر رفته بود و قبل اینکه شرط مرا بگوید برایش شرط گذاشته بود که اولاً داماد ما نباید جبهه برود. به‌محض شنیدن این جمله گفتم: «محاله. پرونده از نظر من مختومه‌س.» گفت: «بذار بقیه‌ش رو بگم. ثانیاً شرط کرده دختر حتماً باید کنار ما باشه و نمی‌آد قم.» گفتم: «مثل اینکه من دارم شوهر می‌کنم. ملت عزیزانشون توی جبهه‌ها پرپر می‌شن، بعد من بیام توی خونه بشینم؟ اصلاً امکان نداره.» حتی بعد از این ماجرا، برای آشنایی بیشتر و دیدن من به خانه‌مان آمدند، اما من که جبهه را خط قرمز خود می‌دیدم تحمل ماندن نداشتم. با آمدن آن‌ها از خانه بیرون زدم و رفتم. از آن‌ها فقط ماشین آخرین سیستمشان را در کوچه دیدم و در انجمن اسلامی ‌خودم را سرگرم کردم. هرچه احمد پیغام فرستاد که «بیا، می‌خوان تو رو ببین. زشته.» گفتم: «می‌ترسم نمک‌گیر شم و اومدن من اصلاً به صلاح نیست.» این روایتی است عاقلانه از آنچه کتاب تاریخ زندگی‌ام به خود دیده است. اما اگر از دل بپرسید، شنوای درد دیگری خواهید بود که سزاست برای آن نه به انجمن، که سر به صحرا گذاشت. دلم پیش دختر حاج‌اسکندر بود و سر ناسازگاری داشت. حاج‌اسکندر را کامل می‌شناختم. خودش جبهه‌ای بود و می‌دانستم با جبهه مشکلی ندارد. فقط مانده بودم با شرم و حیای گفتن این مسئله چه کنم و اگر نگویم، سکوت را چگونه طاقت بیاورم. در زمانۀ ما زشت بود پسر حرف از ازدواج بزند، چه رسد به نشان کردن این و آن. بااینکه خواستگاران زیادی به خانۀ حاج‌اسکندر می‌آمد هرچه با خودم کلنجار رفتم، جرئت نکردم از آن حرفی به زبان بیاورم. @mahale114
عليه السلام میفرماید: ✍️ الإمام الصادق عليه السلام ـ فی قَولِهِ تعالى: «وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَنًا»-: الإحسانُ أن تُحسِنَ صُحبَتَهُما، وألاّ تُكَلِّفَهُما أن يَسألاكَ شَيئا مِمّا يَحتاجانِ إلَيهِ وإن كانا مُستَغنِيَينِ 💠 امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند متعال كه فرموده: «و نيكى كردن به پدر و مادر»: نيكى كردن، اين است كه با آنان خوب همراهى كنى و اين كه آنان را به زحمت نيندازى كه چيزى از نيازهايشان را از تو بخواهند، هر چند توانگر باشند 📚 الكافی،جلد ۲، صفحه ۱۵۷ @mahale114
✍ زندگی همچون کوهستان است 🔹جوانی با دوچرخه‌اش به پیرزنی برخورد کرد. 🔸به‌جای عذرخواهی و کمک‌کردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخره‌کردن. سپس راهش را ادامه داد و رفت. 🔹پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است. 🔸جوان به سرعت برگشت و شروع به جست‌وجو کرد. 🔹پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی‌ات به زمین افتاد. هرگز آن را نخواهی یافت! 🔸زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد. 🔹زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا می‌کنی و می‌شنوی. پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد. @mahale114
شبنامه 1043.mp3
8.67M
مهم / اتفاقی عجیب در قطر/ حتی رئیس فدراسیون رژیم صهیونیستی هم هویت خود را پنهان کرده است... شبنامه / رخدادهای جام جهانی قطر به شدت صهیونیست‌ها را وحشت زده کرده است / آنها به دلیل رویارویی با حقیقت به شدت شوکه هستند / در این مسابقات حضور رژیم صهیونیستی با وجود جواز برای حضور، با واکنش‌های بسیاری تندی همراه شده / واکنش‌هایی که باعث شده مقامات رژیم صهیونیستی به صراحت بگویند که اسرائیل بزرگترین بازنده‌ی جام جهانی قطر بوده است... / @mahale114
📝 بازخوانی | مکتبِ مجاهدان گمنام 🚩 «بسیج، حقیقتی شبیه افسانه‌هاست.» ۱۳۸۴/۰۶/۰۲ 👈 بازخوانی بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی جایگاه بسیج، روحیه‌ی بسیجی، ثمرات بسیج و توصیه‌های مهم خطاب به بسیجیان ⏪«امام با آن عظمت که دنیا را تکان داد، تاریخ را تکان داد، میگوید «افتخارم این است که بسیجی‌ام». بعد میگوید: «من دست یکایک شما را میبوسم»؛ واقعاً اینها فراموش‌شدنی نیست.» ۱۴۰۱/۰۹/۰۵ ❇️بسیج یعنی اینکه هر جوانی بداند و بفهمد که باید کشورش مستقل و آزاد و آباد باشد و بخواهد در این راه تلاش کند و نقش بر ‌عهده بگیرد. ۱۳۸۶/۰۸/۰۹ ❇️بسیج بزرگ‌ترین شبکه‌ی فرهنگی و اجتماعی و نظامی در همه‌ی دنیا است؛ بنده در هیچ نقطه‌ای از نقاط عالَم، یک شبکه‌ی عظیم مردمی با این وسعت، با این تعداد جمعیّت سراغ ندارم. ۱۳۹۸/۰۹/۰۶ ❇️بسیج صرفاً یک حرکت احساسی نیست، بسیج متّکی است به دانستن و فهمیدن، متّکی است به بصیرت. ۱۳۹۵/۰۹/۰۳ ❇️جوانی که در نیروی مقاومت بسیج به عنوان یک نیروی بسیجی، خود را خدمتگزار ‌اهداف انقلاب و آرمانهای اسلامی میداند، باید چنان خود را بسازد که مثل شمعی پروانه‌ها را به دور خود جمع کند و سازندگی ‌علمی، اخلاقی، معنوی، فکری و سیاسی داشته باشد‌. ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ هفته بسیج گرامیباد و برتک تک شما عزیزان مبارک. @mahale114
🏴 روضه‌ و‌ توسل‌هفتگی/پیشوازفاطمیه گرامیداشت‌هفته‌بسیج مهمان‌شهیدشاهرخ‌ضرغام 🔹 باروایتگری: حجت‌_الاسلام‌_انصاری 🔸 بانوای: پنجشنبه۱۰/آذرماه ساعت۱۳:۰۰ بلوار۱۵خرداد،کوچه۵۴،مسجدامام‌حسن‌مجتبی(ع)،حسینیه‌صالحین هیئت‌نوجوانان‌زوار‌الزهرا(سلام‌الله‌علیها)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نماهنگ «جرم عاشقی» 🎙 با صدای: علی اصحابی ✍ شاعر: افشین علا پ ن: ما بازی آخر را باختیم بدم باختیم.....! اما بچه ها تمام تلاششون رو برای تغییرنتیجه کردند ولی نشد. این تلاش بچه ها ارزش داره... @mahale114
هدایت شده از محله شهیدمحلاتی
✍آیت الله بهاءالدینی: کسی می گفت: مادرم چند‌ سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم گفت: پسرم!هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من راشاد نمی‌کند؛بهترین هدیه که به من می دهی، ایـن ذکر است. ----------------------- تمام گذشتگان به ویژه شهدا را یاد میکنم با ذکر شریف فاتحه و صلوات برمحمد وآل محمد.... اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ -------------------------- یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 🤲 آمین یارب العالمین -------------------------- اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن... التماس دعا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ جالب تشکر شھید مدافع حرم از کودک ۳ ساله ای که سر مزارش گل میذاره😍☺️ سلام بطور اتفاقی داشتم این صحنه که کودکم گل سر مزارها میگذاشت رو فیلمبرداری میکردم که دیدم یچیزی گفت اولش متوجه نشدم ، بعد که ازش پرسیدم چی گفتی؟ گفت میگه دستت درد نکنه 😍 پرسیدم کی بود؟! چی گفت؟! گفت مھربون بود،از تو زمین گفت دستت دردنکنه برام گل گذاشتی😔😭 و چھره اش معلومه، به محض اینکه از کنار مزار بلند میشه با خجالت و خنده تعریف میکنه🌹 به راستی که شھدا زنده هستند و نزد خدا روزی میگیرند ...💔🌷 شادی روح پاک شهدا صلوات @mahale114
👤 توییت استاد ✍️ بدون اغراق می‌توان گفت یکی از بهترین تحلیل‌ها در باره حوادث اخیر است این همان آگاهی است که باید در درون تک تک جوانان معترض شکل بگیرد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا اعلام علت سقوط هواپیمای اوکراینی ۴۸ ساعت طول کشید؟ 👤 سردار «حاجی‌زاده»، فرمانده نیروی هوافضای سپاه در دانشگاه شهید رجایی: 🔹هنوز عده‌ای در خصوص علت سقوط هواپیمای اوکراینی ابهام دارند. 🔹اینکه ظرف ۴٨ ساعت این تعداد از نیروهای مسلح را توجیه و همراه بکنیم که چی شده و چه اتفاقی افتاده؛ ما ساعت اول فهمیدیم چی شده ولی بقیه ستادها و مجموعه‌ها قبول نکردند؛ آمدند و بررسی کردند. 🔹موقعی که خودشان به جمع‌بندی رسیدند، پذیرفتند. ۴٨ ساعت هم زمان زیادی نبود. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار حاجی زاده: خیلی از خواص در این امتحان مردود شدند خواص غربال آخرالزمانی شدند! @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ضرورت آموزش دشمن‌شناسی 👤 سردار حاجی‌زاده: 🔺فریب‌خوردگان حوادث اخیر ضدانقلاب نیستند؛ باید دشمن را بشناسند. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت قابل‌تامل فرمانده نیروی هوافضای سپاه از جلسه خود با دختران دبیرستانی 👤 سردار حاجی‌زاده: 🔺 نوجوانان و جوانان ما مقصر نیستند؛ مثل اینکه برای برخی خواص باید کلاس توجیهی بگذاریم! @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هشتم : صفحه سیزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هشتم : صفحه چهاردهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... عرصۀ برزول بر من تنگ شده بود و شاید جبهه کمی حال‌وهوایم را عوض می‌کرد. بدون اینکه اعزامی ‌در کار باشد، خودم بلیت گرفتم و به اندیمشک رفتم. از آنجا با ماشین، خودم را به دزفول رساندم و به اردوگاه شهید مدنی رفتم. اردوگاه خالی بود و تک‌وتوک از نیروهای کادر آنجا بودند. نزد آقای دشتی، مسئول پرسنلی واحد اطلاعات رفتم. تا مرا دید گفت: «اینجا چه‌کار می‌کنی؟» گفتم: «برای ادامۀ کارم در واحد اطلاعات اومدم.» گفت: «هیچ‌کس اینجا نیست. همه برگشتن. شما هم به صلاح نیست با این وضع دستت و گرمای هوا اینجا باشی. برگۀ ترخیصت رو می‌دم برگرد.» به توفیق اجباری، یادی از درس‌وبحث کردم و بااینکه درس‌ها تعطیل بود به قم رفتم. در مدرسۀ مهدی موعود جای هم‌حجره‌ای‌های شهیدم، شهید امین میربک، شهید طیب خرم‌آبادی و شهید علی‌پناه شیراوند خالی بود و از دوستان، افراد اندکی حاضر بودند. کفراشی هم‌مباحثه‌ای و خدری‌ هم‌حجره‌ای من بود. روزها درس می‌خواندیم و شب‌ها درحالی‌که تفریحی غیر از حرف زدن نداشتیم، ساعات فراغت را به گعده می‌گذراندیم. فرصت خوبی برای بحث و تبادل نظر بود و جالب اینکه حرف‌های حجره هم مانند خانه به ازدواج ختم می‌شد. انگار همه‌چیز دست به دست هم داده بود تا این دغدغه در من تقویت شود. کفراشی می‌گفت: «این‌قدر سخت نیست که شما دارید سخت می‌گیرید. کجا گفته برای ازدواج باید پول‌دار و میلیونر بود؟ حرف قرآن اینه که اگر فقیر باشن خدا از فضلش اون‌ها رو بی‌نیاز می‌کنه؛ یعنی می‌شه فقیر بود و ازدواج کرد.» خدری جواب می‌داد: «مگه می‌شه بدون اولیات و لوازم منزل ازدواج کرد؟ مثل اینکه قیمت‌ها دستت نیست. برای همین جهیزیه با یه مراسم آبرومند عروسی و پولِ پیش خونه نزدیک صدهزار تومن نیازه. بعد، شهریۀ ما چقدره؟ اگر ازدواج کنیم 1400 تومن. در و تخته باهم جور نیست، اخوی!» کفراشی به‌عنوان موافق و خدری به‌عنوان مخالف، مفصل صحبت می‌کردند و من هم به‌عنوان کسی که مردد است، این بین به حرف‌هایشان گوش می‌دادم. واقعاً مانده بودم کدام درست می‌گوید. اگر به پول باشد که به این زودی‌ها نمی‌توانم ازدواج کنم و اگر به خدا باشد همین الان هم دیر است. آخرسر کفراشی گفت: «من به شما نشون می‌دم. همین روزها می‌رم نهاوند و زن می‌گیرم تا شما متوجه بشید با دست خالی هم می‌شه ازدواج کرد.» کفراشی به نهاوند رفت و بعد از یک هفته، ده روز، برگشت. گفتیم: «چه خبر؟ چرا این‌قدر زود اومدی؟» گفت: «کارم تمام شد. عقد و عروسی را انجام دادم و حالا اومدم دنبال یه خونۀ مناسب توی قم بگردم.» دهانمان از تحیر باز مانده بود. گفتیم: «شوخی می‌کنی؟» گفت: «شوخی‌م کجا بود؟ من که به شما گفتم اگه آسون بگیری، آسونه.» با دیدن او از لحاظ اعتقادی نیرو گرفتم و شک و تردیدهایم برطرف شد. وقتی دیدم کفراشی با دست خالی به همین سادگی ازدواج می‌کند، گفتم چرا من نتوانم؟ همان شب در حرم حضرت معصومه(س) بحث داشتم. بعد از مباحثه، صاف‌وساده رفتم جلوی ضریح نشستم و به‌قول خودمان، لری با حضرت صحبت کردم. گفتم: «بی‌بی‌جان، تو که ما رو می‌شناسی. یتیمی کشیدم. از خانواده‌ای فقیرم و الان که در محضر شما هستم پول خریدن حتی یک حلقه رو ندارم. دستم خالیِ خالیه، اما به کرم شما امید دارم. اگر ازدواج سنت رسول خداست و اگر شما اهل‌بیت با این سنت حسنه خوشحال می‌شید که قطعاً می‌دونم می‌شید، دست من‌و بگیرید و شیطان رو در به‌دست آوردن نیمی ‌از دینم نا‌امید کنید.» آن‌قدر در حال رازونیاز بودم که نمی‌دانستم صدایم بالا رفته و دارم بلندبلند حرف می‌زنم. زائری روی شانه‌ام زد و گفت: «آقا، یواش‌تر، ملت دارن می‌شنون.» صدایم را پایین آوردم و گفتم: «من نمی‌دونم چه کسی به صلاح و مصلحتم هست. دختر حاج‌اسکندر باشه یا دیگری، مهم اینه که با شرایط من کنار بیاد. من می‌خوام برم جبهه و زندگی سادۀ طلبگی داشته باشم. هرچی صلاح می‌دونید برام مهیا کنید.» پس از ساعتی دعا و توسل، به مدرسه برگشتم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که صدا زدند: «شیراوند، بیا تلفن کارت داره.» @mahale114
🔹دوستان وهمراهان گرامی سلام: 🙏🌹🌹🌹🙏 📣یک کار خوب و زیبای فرهنگی در یکی از فروشگاهای محل: 📚عرضه کتب با عناوین مختلف، بصورت امانی در فروشگاه مواد غذایی ثامن... 👌یک کار زیبای فرهنگی که در زمان فعلی به شدت مورد نیاز بنظر می رسد. (فرهنگ کتاب خوانی) 🛒شما میتوانید کنار خریدهای مورد نیازتان از کتاب های موجودی که در قفسه موجود هست بازدید ودرصورت نیاز از انها بهره ببرید... 📚شما میتوانید کتاب را بصورت امانت از فروشگاه تحویل وبه منزل ببرید بعداز مطالعه آن را بازگردانید... ✍️فروشگاه ثامن_ انتهای کوچه ۵۴_ نبش کوچه ۱۰ با مدیریت آقای محمد عسگری. 🔹راستی شما هم اگر در منزل کتاب اضافه(مفید و قابل استفاده) داشتی به فروشگاه تحویل بدید تا دیگران از آن استفاده کنند براتون باقیات صالحات حساب میشه ان شاءالله. @mahale114