recording-۲۰۲۲۱۲۲۲-۱۲۳۶۴۷.mp3
16.74M
❇️ سخنان جذاب و کاربردی حاج حسین یکتا در جمع طلاب و روحانیون مدرسه علمیه معصومیه قم .👆👆
تحلیلی متفاوت از مسائل جنگ ترکیبی از نگاه مکتبی . 👆
پ ن؛
خدا حفظش کند حاج حسین یکتا انصافا جمع بندی بسیار عالی از صحنه داشتند بنظرم باید چند بار با دقت گوش دهیم و آنرا منتشر کنیم.
ظاهرا توصیفی شاعرانه است اما نه در واقع
کدهای بسیار دقیقی را اشاره میکند که توجه به این کدها و تکرار و تذکر آنها غفلت زدایی و لازم و ضروری است.
#بصیرت
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
#لبیک_یاخامنه_ای
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ سامری بلوچستان
💬 در خطبه های نمازجمعه جنگ و آشوب را برپا کردید و حالا که زمان محاکمۀ اغتشاشگران رسیده به فکر عفو و بخشش افتادهاید؟
شما بعنوان یکی از عوامل تحریک مردم، باید پیشاپیش اغتشاشگران محاکمه و مجازات شوید نه اینکه روی منبر غصبی خواسته های وهابیت خبیث را تکرار نمائید!
آقای عبدالحمید زمانی که با چاقو به پلیس حمله می کردند، روی بدن بسیجیان بنزین می ریختند و جسم پاکشان را به آتش می کشیدند، اموال عمومی و آمبولانس حامل بیمار را آتش می زدند، به مسجد و حسینیه حمله می کردند، قرآنها را می سوزاندند، چادر از سر زن محجبه برمی داشتند و مردم و زائران بیگناه را قتل عام می کردند کجا تشریف داشتید؟
چرا حتی یک بار هم به شکنجههای داعشمسلکی حرامیان بر جسم آن طلبۀ پاک، شهید آرمان علیوردی اشارهای نکردید؟
آیا نمیدانستید که حرامیان با لگد و سنگ و قمه به جان شهید عجمیان افتاده و آن کارگر ساده که جز تعهد به اسلام و انقلاب جُرمی نداشت را به فجیعترین شکل به شهادت رساندند؟
حتماً میدانید که پدر آن شهید چند سال در جبهههای نبرد به دفاع از جان، مال و نوامیس مردم و از جمله شما مشغول بوده، راستی شما در آن هنگامۀ خون و آتش کجا تشریف داشتید؟
حیف است حتی به شماها گفت: سامری!
شماها از سامری هم کمترید!
پ ن: صوت پاسخ امام جمعه آمل به سخنان نسنجیده حمید اسماعیل زهی
#بصیرت
#فتنه_گر
#پایان_مماشات
#مولوی_عبدالحمید
#تروریست_تکفیری
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دهم : صفحه سیزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل یازدهم : صفحه اول :
ایثارگران برزول
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
مصاحبه: مرتضی سمیعینیا؛ کمیل کمالی
تدوین: کمیل کمالی
آوارگی تقدیر من است...
عملیات مرصاد:
ایرج شهید شد. شنیدن این خبر در خردادماه1366 مرا از درون متلاشی و بهغایت داغدار کرد. این مصیبت صبری میخواست که من نداشتم و طاقتی میخواست که دیگر طاق شده بود. حتی طاقت نداشتم بشنوم او چگونه و با چه زخمی شهید شده است. هنوز هم شنیدن شرح شهادت او در توان من نیست. با رفتن هریک از عزیزانم، من هم جانی از دست دادم و شهادت ایرج تیر خلاصی بر پیکر نیمهجانم بود. او به غمزهای دل برده بود و به کرشمهای نیز از دنیا دست کشید.
مثل چشم بر هم زدنی، عمر رفاقت با او کوتاه، ولی زیبا بود. بیچاره مرتضی خانجانی! او از این داغ چه میکشید؟ معروف بود که ایرج و مرتضی دوقلوهای جنگی هستند. باهم به شناساییهای طولانیمدت میرفتند، باهم میجنگیدند و باهم زندگی میکردند. علت اینکه ایرج کمتر در گردان 152 حضرت اباالفضل حاضر میشد خود مرتضی بود. همیشه بین حاجمهدی فرمانده گردان 152 و مرتضی فرمانده گردان کمیل کشمکش بود که ایرج در کدام گردان باشد. پس از بیتالمقدس2 مرتضی دوباره ایرج را به گردان کمیل برد و بهفاصلۀ کمتر از پنج ماه، او در عملیات کربلای7 در منطقۀ طلائیه به شهادت رسید.
پیکر او تا مدتها جا مانده بود و مراسم ختم، بدون تشییع جنازه در روستای چناری برگزار شد. در آن مجلس همۀ دوستانش صاحبعزا بودند و انگار همه برادر از دست دادهاند. مرتضی خانجانی هم آمده بود و با دل داغدیدهای گریه میکرد. بعدتر، شیخ حمزه سوری وصیتنامۀ ایرج را به دستم داد و گفت: «بگیر. ایرج در بین دوستان خود، از تو هم نام برده و با تو سخن گفته است.»
وصیتنامه را گشودم و مبهوت کلمات اعجازگر آن شدم:
...آیا حقیقت را عریان و بیپیرایه دیدهاید؟ آیا اخلاص را بهتنهایی لمس کردهاید؟... و یا دست و پاهای گمشدۀ شهدا را در جبهه، در لابهلای خاکریز که بعضی وقتها پس از سالها داغ میماند دیدهاید؟ اینک دست بده و دستشان را بگیر و پاهایشان را ببوس که دستشان را خدا گرفته و ملائک پاهایشان را بوسیده.
...به یاد آرید آنگاه که بخار داغی... از خونِ جاری شده از بدنم به هوا برمیخاست، میدانید آن بخار به کجا رفت و چه چیزی میبرد؟ یا نه، بنگرید که خون گرمی که از تمام رگهای بدنم در اعماق زمین مخفی میشد... آیا محو میشد؟
...آنچه محو میشد مصداق همان «حدیث اولین قطره» و پاک شدن... گناهان بود. [و] آنچه میماند خون سرخ در راه شهید است. و آن بخار که میرفت مرغ روحم [بود] که همان دم اول بهسوی جای از پیش تعیینشده میرفت.
من همۀ شما را میبینم و شما نیز مرا میبینید. تعجب نکنید. مرغ روحم در آسمان، شاهد شماست... من آن تفنگ را که هنوز لولهاش سرد نشده و گلولههایش تمام نشده، نشانه کردهام. من آن سنگر خلوت و دلنشینم را به یاد دارم. شما نگذارید تفنگ من سرد شود و سنگرم خالی بماند و سرخی خونم پاک شود. شما یاحسینهای آخر مرا آنقدر بگویید که تا کربلا برسند.
...آری، اینک چه احساسی داری که با شهید سخن میگویی و این نوشته را میخوانی؟ همۀ شما که گوش دادهاید به این قصه، اینک بروید... در تابوت را آرامآرام باز کنید شاید مرا دریابید. ناراحت نشوید و به خود ننگرید. من همانم که تا الان با گرمی با شما سخن میگفتم و حرف میزدم. بهآرامی پارچۀ سفید روی مرا بردارید و نگاهی بر چهرۀ من بیندازید. آنگاه دوباره به حرفهایم گوش فرادهید که حکایت عاشقی و دیوانگی برای خدا چه سرنوشتی دارد.
...این بود آنچه وصیتنامه بود؟ نه، هرگز. اما بس است؛ چون حکایت طولانی و داستان بسی بیمنتهاست. منگر که تا کجای داستان را شنیدهای. میدانی باقیماندۀ حکایت و داستان را در کجا باید دریافت؟ حتماً در سنگرها و جبهه. در چادرها و میدانهای رزم. در پشت سیمهای خاردار. در میدانمینهای دشمن و آنسوی آنها. در قلب سپاه دشمن و گامهایت [را] بلندتر بگذار.
داستان را در هرجا دشمن است باید شنید. نه در یک جبهه و یک عملیات و یک جنگ و یک سرزمین. آری در لبنان، فلسطین، افغانستان، اِریترِه و آفریقا و ایرلند شمالی ودر کنجکنج کرۀ خاکی.
...پیامیبه دوستانی که رفتوآمدنزدیک باهم داشتهایم.
خدایا، اینک که امید دارم مرا دریابی ناامیدم مکن.
برادرها، شما میدانید که زمانی گرچه کوتاه با شما رفیق ودوست و برادر بودم و انصافاً جزبدی،چیزی از من ندیدید؛ ولی آنقدر محبت کردید که هیچگاه در بین شما احساس نمیکردم که چگونه آدمی هستم.و اینک نیزاگرخدامرا قبول کندواجازۀ شفاعت دهد،خواهم گفت وحتی اگرراه باشدحرف دل شمارابه دوستانی که قبل ازمابدانجارفته آند خواهم گفت.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقای تاج هستند؛ قبل از انتخابات و بعد از انتخابات!
پ ن:
البته بعداً عذرخواهی کرد!
#محاکمه_مسئول_ناکارآمد
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 براندازان آمریکایی:
نه زلنسکی، نه اوکراین!
✍ یک کاربر آمریکایی با انتشار این ویدئو در توییتر نوشت:
🔺️ ما به سختی در آمریکا پول درمیآوریم که در اوکراین هزینه شود؛ مردم خودمان را دریابید!
#آمریکا_بدونه_روتوش
@mahale114
#سلام_همسایه
#میزخدمت
قابل توجه اهالی محترم محله شهید محلاتی:
جهت رفاه حال شما عزیزان محل
برای دوشنبه بعدازظهر
پزشک عمومی و همچنین ماما به صورت صلواتی هماهنگ شده تا درخدمت شما باشند.
جهت رزرو نوبت، به ایستگاه فرهنگی صلواتی (جنب بوستان یاس) مقابل حسینیه حضرت زینب (س)
مراجعه فرمایید.
شماره تماس جهت اطلاعات بیشتر
09103597075 👈 خلیلیان
#یازهرا
#حضرت_زهرا
#محله_شهید_محلاتی
#محله_محورِ_مسجد_مَدار
#حسینیه_حضرت_زینب علیهاسلام
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
#سلام_همسایه #میزخدمت قابل توجه اهالی محترم محله شهید محلاتی: جهت رفاه حال شما عزیزان محل برای دو
باعرض سلام و سلامتی برای تک تک شما همراهان گرامی.
لطفاً هر کسی در حد توان کمک کند تا این مطلب به اطلاع همه برسه شاید با پیگیری شما همسایه عزیز گره از کار یک شخص یا یک خانواده باز شد.
باقیات وصالحات یعنی گره از کار دوست بازکردن.
یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طاهره ولی پور✌️
کار دنیا شده بر عکس ولی تا این حد
جنس ساقی کپکی بوده ، بد دادی رد
تابع امر ولی بودن اگر مزدوری است
دم تکان دادن تو نزد عدو نامش چیست؟
#فتنه_گر
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل یازدهم : صفحه اول : ایثارگران برزول نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیر
فصل یازدهم : صفحه دوم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
ولی برادرها، چیزی که باید بگویم گرچه در خودم نبود، اما قبول کنید. خودساخته باشید و خود را مهیا کنید. درونساخته باشید. من همۀ شما را انسانهای وارستهای میدانم که خدا شاهد [است] هیچگاه نظرم از شما برنمیگردد؛ همچنان که در زمان حیات گفتهام.
جلال (فتوت)، ملکحسن (ابروزن)، نظام (کیانی)، شیخ شیره (شیرولیخزائی)، محمدی، (احمد) کرمعلی، خلیل (احمدوند)، حمزه (سوری)، غلام (کیانی)، مرتضی (خانجانی)، روحالله (سوری)، عابدین (شاهمرادی)، رحمت (سنایی)، حسین ضرغام (شیراوند)، محمدحسن؛ برادرها، بدانید که منِ نوعی خیلی انسان پاکی نبودم، ولی همنشینی با شما مرا وادار به پاک شدن میکرد.
با خواندن وصیتنامۀ او، تازه فهمیدم با چه عارفی همنشین بودهام و درعینحال او را نشناختم. همانطور که شهید از ما خواسته بود، عزاداری بر او را طولانی نکردیم و به سنگرهایمان برگشتیم. گرچه برگشت سخت بود، اما حاجمهدی همه را جمع کرد و به مقر لشکر در چهارزبر برد.
عکس زیبا و بزرگی از شهید ایرج در سنگر حاجمهدی، قاب کرده بودیم تا همیشه جلوی چشممان باشد. گاهی بیاختیار به آن خیره میشدم و قطرات اشک از چشمم جاری میشد. دست خودم نبود. غمی عجیب به دل داشتم و فقط حاجمهدی حالوروزمان را درک میکرد. بااینکه خودش داغ بزرگی دیده بود، ولی ما را دلداری میداد و به صبر دعوت میکرد. بهگمانم وقتی حاجمهدی ما را در این حال دید با خود گفت: اکنون مرتضی خانجانی در فراق ایرج چه میکشد؟ چه کسی حالوروز او را درک میکند و اصلاً کسی هست او را دلداری بدهد؟
حاجی در پاسخ به این دغدغۀ ذهنی، من و شیخ حمزه را به مقر گردان کمیل در دوکوهه فرستاد تا هوای مرتضی را داشته باشیم و او را دلداری دهیم.
#بیاد_شهدا
مرتضی فرمانده و پدر معنویِ یک گردان نیروی استوار و پرروحیه بود. لازم بود خود را نبازد و جلوی نیروهایش خم به ابرو نیاورد، اما غبار غم را نیز نمیتوانست از دل پاک کند و قلبی شکسته داشت. وقتی ما را که رنگ و نشانی از ایرج داشتیم دید، خیلی خوشحال شد و بسیار احترام کرد. ما هم خوشحال بودیم که با حضور خود سهمی هرچند کوچک، در تسلّای خاطر مرتضی داریم.
بیست-سی روزی آنجا بودیم و در برنامههای گردان شرکت میکردیم. یک روز نماز ظهر را در حسینۀ شهید همت خواندیم. برای ناهار به ساختمان گردان کمیل رفتیم و پس از ناهار فرصتی شد تا کمی استراحت کنیم. من و شیخ حمزه بههمراه مرتضی به اتاق فرماندهی رفتیم و برای چرت نیمروزی دراز کشیدیم. مرتضی و شیخ حمزه سریع خوابشان برد. من همانطور که دراز کشیده بودم، رادیو را برداشتم و مثل همیشه منتظر اخبار بودم تا بمباران شهرها را بگوید و ببینم نهاوند دوباره هدف موشک قرار گرفته یا نه. همیشه خبر بمباران در صدر خلاصۀ اخبار بود؛ اما این بار، اولین خبر سخت و جانکاه بود: «قطعنامۀ 598 پذیرفته شد...»
دودستی مرتضی را تکان دادم، گفتم: «بلند شو بلند شو، ببین رادیو چی میگه. من که باور نمیکنم.»
مرتضی گیج و مضطرب از خواب بلند شد و گفت: «چی شده؟»
گفتم: «نمیدونم؛ خودت مشروح اخبارو گوش کن.»
مرتضی در حین خواندن پیام امام در پذیرش قطعنامه، سرخ شده بود و با وضع آشفتهای گوش میداد. وقتی امام به عبارت جام زهر رسید و فرمود «من باز میگویم قبول این مسئله برای من از زهر کشندهتر است، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم.»، مرتضی عقبعقب رفت و به دیوار تکیه داد، انگار کمرش دیگر توان نداشت.
با چشمانی اشکبار گفت: «باور کن اینا به امام فشار آوردن. اینا امام رو مجبور به جام زهر کردن. هاشمی آخر کار خودش رو کرد.»
من بدنم داشت میلرزید. گفتم: «این حرفا چیه، مرتضی؟ حواست هست چی داری میگی؟»
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
8066606517.mp3
5.41M
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
آنچه خواهید شنید؛👇
✍شيطان، وحشت دارد..؛
از دو قلبی، که به هم گره خورده اند!
👈و ترفندهاي نابي دارد،برای گسستن پیوندها
🔻ترفندهايش را بشناسيم
#مهدویت
#یکتا_پرستی
@mahale114
4_5848034213332255931.mp3
28.91M
#سخنرانی استاد رائفیپور
«مسیح (علیهالسلام) منتظر مهدی (عجلالله)»
۴ دی ماه ٩٧ - مشهد_مقدس
فرق_ادیان #مهدویت
#@mahale114
امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام میفرماید:
✍️ من كَلَّفَكَ ما لا تُطيقُ فقد أفتاكَ في عِصيانِهِ
هر كس تو را به چيزى كه توانش را ندارى مكلّف سازد، حكم نافرمانى تو از خودش را صادر كرده است.
غررالحكم، حدیث ۹۱۳۷
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍خودت را ویرایش کن
🔹گاهی خودت را مثل یک کتاب ورق بزن.
🔸انتهای بعضی فکرهایت نقطه بگذار، که بدانی باید همانجا تمامش کنی.
🔹بین بعضی حرفهایت ویرگول بگذار، که بدانی باید با کمی تامل بیانشان کنی.
🔸پس از بعضی رفتارهایت علامت تعجب و آخر برخی عادتهایت نیز علامت سوال بگذار.
🔹تا فرصت ویرایش هست، خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن. بعضی از عقایدت را حذف کن و بعضی را پررنگ.
🔸خودت را ویرایش کن تا دست سنگین روزگار، زندگیات را ویرایش نکند.
@mahale114
4_5796624013144888385.mp3
17.49M
🔊 صوتی : #زمینه
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
اگه میشه نفس بزن...
حاجامیر کرمانشاهی
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
@mahale114
4_5805228245683015322.mp3
13.3M
🔊 صوتی : #شور
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
روضهی غسل و خونه و تابوت
کربلایی محمدحسین_حدادیان
#حضرت_زهرا
#حضرت_مادر
#فاطمیه
@mahale114
منتخب_روضه_حضرت_زهرا_حاج_عباس_طهماسب_پور_2 (1).mp3
10.66M
صوت : #روضه
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
رسید روضه به آنجا که مادرم افتاد
حاج عباس طهماسب پور
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
@mahale114
شبنامه 1068.mp3
12.43M
#خبر
افشاگری ارتباط مولوی عبدالحمید با دربار عربستان سعودی
شبنامه / در روزهای اخیر گزارشی در روزنامه رسمی دولت درباره ارتباط مولوی عبدالحمید با دربار عربستان سعودی منتشر شده است / در بخشی از گزارش به این اشاره شده که شاه سعودی پیش از این هدیهای برای او فرستاده است / هرسال نیز برخی روحانیون سعودی به بهانه نشستی سالانه با اسماعیل زهی دیدار میکنند/
#آقای_تحلیلگر
@mahale114
هدایت شده از محله شهیدمحلاتی
#سلام_همسایه
#میزخدمت
قابل توجه اهالی محترم محله شهید محلاتی:
جهت رفاه حال شما عزیزان محل
برای دوشنبه بعدازظهر
پزشک عمومی و همچنین ماما به صورت صلواتی هماهنگ شده تا درخدمت شما باشند.
جهت رزرو نوبت، به ایستگاه فرهنگی صلواتی (جنب بوستان یاس) مقابل حسینیه حضرت زینب (س)
مراجعه فرمایید.
شماره تماس جهت اطلاعات بیشتر
09103597075 👈 خلیلیان
#یازهرا
#حضرت_زهرا
#محله_شهید_محلاتی
#محله_محورِ_مسجد_مَدار
#حسینیه_حضرت_زینب علیهاسلام
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
#سلام_همسایه #میزخدمت قابل توجه اهالی محترم محله شهید محلاتی: جهت رفاه حال شما عزیزان محل برای دو
سلام
قابل توجه شماعزیزان همراه به عرض میرسانم.
آن دسته از کسانی که برای نوبت گرفتن فرصت حضوری ندارند میتوانند با شماره درج شده در متن بالا تماس بگیرند و نوبت پزشک خود را تثبیت کنند.
لطفاً اطلاع رسانی کنید.
یاعلی
44.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلسله مباحث مهدوی
👈💢 شرح و تفسیر دعای ندبه و امام شناسی
👈 #استاد رائفی پور
جلسه سوم3⃣ قسمت سوم3⃣( ادامه دارد...)
✅به یاری خدا و یاری امام زمان (عج) ادامه مباحث را روزانه تقدیم حضورتان خواهیم کرد.
👈#نشر حداکثری
لطفا به ترتیب شماره بندی، با یک صلوات به نیت ظهور منتشر بفرمایید 🌺
#مهدویت
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل یازدهم : صفحه دوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل یازدهم : صفحه سوم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
گفت: «شما که از تهران خبر ندارید، من با اینا نشستوبرخاست دارم.»
دیگر نه من حرفی زدم نه مرتضی. گذاشتم در کنج خلوت خود تنها بماند. او نیز کاغذ و قلم را برداشت و مشغول پیشنویس وصیتنامهاش شد. چیزی نگذشت که از بلندگوها اعلام کردند، فرماندهان هرچه سریعتر به فرماندهی لشکر مراجعه فرمایند. مرتضی کاغذ و قلم را رها کرد و خود را به این جلسۀ اضطراری رساند. من همراه او از ساختمان پایین آمدم و در محوطه، شاهد غوغای رزمندگان و بسیجیان شدم. هرکسی آن ضجه و گریه و به سر و سینه زدنها را میدید اگر از سنگ هم بود، دلش آب میشد و گریه میکرد.
جلسه مرتضی حدوداً یک ساعت و نیم طول کشید. پس از جلسه، مرتضی آرام شده بود و انگار که قانع شده باشد، همۀ بچهها را جمع کرد و برایشان از اطاعت از ولایت گفت. گفت: «اگر برای خدا جنگیدهایم، برای خدا نیز تحمل میکنیم و در هر حال پیرو اماممان هستیم.»
اینها را گفت، اما مگر دل بچهها آرام میشد؟ عبارت «جام زهر» تیری شده بود و بر قلب همگان فرو رفته بود.
فرداشب، مرتضی فرصت کرد و دوباره گوشۀ خلوتی گزید و دوباره کاغذ و قلم بهدست، مشغول نوشتن وصیتنامه شد. در شرایطی که بعضی جنگ را پایانیافته میدانستند و خوشحال، تیرهوایی میزدند، حتی فکر کردن به شهادت و وصیتنامه برایمان عجیب بود. آنهم از کسی که هشت سال در سختترین عملیاتها وصیتنامهای ننوشته بود و حالا به یاد نوشتن افتاده است. در قسمتی از وصیتنامهاش باز به کوتاهیها اشاره کرد و نوشت:
چارهای نیست اگر عدهای سستاراده... آن نامردانِ خوشگذران (که اگر میدانستم نوشتههایم به دستشان میرسد یا در آنان اثر دارد، حرفهای زیادی با فریادهایی به بلندی غرش رعدوبرق آسمان، از برایشان داشتم) اجباراً گوشههایی از تاریخ نکبتبار را تحمیل نمودند و با کوتاهی و عدم تبعیت، زمینههای پذیرش صلح را باعث شدند.
دیگر گردانها در دوکوهه کاری نداشتند و هرکسی پی کار خودش رفت. فردا مرتضی گفت: «قصد دارم برم چهلم شهید ایرج. شما هم آماده باشید تا بین راه، برسونمتون پیش حاجمهدی.»
سهنفری در ماشین تویوتاوانت نشستیم و بهسمت مقر چهارزبر راه افتادیم. مرتضی راننده، شیخ حمزه سمت شاگرد و من وسط بودم. جادۀ پلدختر پر از پیچهای خطرناک است. سر پیچ 90درجهای ملاوی، برای رفع خستگی دستانم را کشیدم و پیچوتابی به بدنم دادم. لحظهای که بازوی من پشت گردن مرتضی قرار گرفت یک زنبور قرمز بزرگ نیشش را در دستم فرو کرد و فریاد من بلند شد.
کمی جلوتر، مرتضی نگه داشت و جای نیش زنبور را وارسی کردیم. ورم کرده بود و سرخ شده بود. مرتضی گفت: «حکمت خدا رو ببین. اگر تو دستت رو نیاورده بودی، زنبور منو نیش زده بود و الان ته دره بودیم و همگی هلاک شده بودیم.»
راست میگفت. خدا را شکر کردیم که توفیق شهادت از ما سلب نشد، و دوباره به راه افتادیم.
در چهارزبر، گردان قصد داشت نیروها را در سفری کوتاه برای چهلم شهید ایرج به روستای چناری ببرد. با گردان همراه شدیم و پس از حضور در مراسم، با حاجمهدی ظفری دوباره به چهارزبر برگشتیم.
بااینکه بهظاهر جنگ پایان یافته و آتشبس حاکم بود، اما فعالیتهای شیطنتآمیز حزب بعث در مرزهای قانونی ایران، خبر از چیز دیگری میداد. روزهای آغازین جنگ در حال تکرار شدن بود. دوباره سودای فتح تهران به سر صدام افتاده بود و هرجا مانعی سر راهش نمیدید، جلو میآمد. یکی از این جبههها خرمشهر و جادۀ خرمشهر-اهواز بود که شیرینی تصاحب آن زیر زبان بعثیها مزه کرده بود و میخواستند دیگربار در آن وارد عمل شوند. با رصد تحرکات دشمن به ما آمادهباش جدی داده شد و بدون فوت وقت بهسمت خرمشهر راه افتادیم.
رسیدن ما به خرمشهر مصادف شد با هجوم منافقین از جبهۀ غرب و گفتند دوباره باید به چهارزبر برگردید. بهزبان آسان است. رفتوآمد در این مسیر 600کیلومتری و انتقال نیروها از غرب به جنوب و از جنوب به غرب، آنهم با اتوبوسهای قدیمی، واقعاً سخت و طاقتفرسا بود.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
May 11