eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
‏و چه آخرت‌هایی که در این ۶۰ روز نابود شد و چه آخرت‌هایی که در این ۶۰ روز آباد شد..! درشیعه خانه اهلبیت علیه السلام، متاسفم ازاینکه قال الصادق و قال الباقرها روی خودت هم اثرنداشته! حیف از اون عمامه پیغمبر @mahale114
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت‌های معنادار مهران رجبی در هیئت فدائیان حسین علیه‌السلام با حضور کربلایی‌سیدرضا نریمانی پنج‌شنبه ٢۶ آبان ماه ١۴٠١ 🔹‌ ما بچه حزب اللهی هستیم ، خیلی توهین میشنویم میگن کدوم سوراخ موش هستی ،من چند سال دیگه بیشتر زنده نیستم ، من باید جواب چشم های شهید سلیمانی رو بدم ، باید جواب چشمهای مشاالله لطفی که در بستان کنارم شهید شد رو بدم ... جواب اینا رو کی باید بده ؟ عزت رو خدا میده ... عزت رو فالوور نمیده ، منوتو نمیده ما حق ناامیدی نداریم @mahale114
4_6046207410278763168.mp3
12.54M
۴۶ 👣 دو قدم برای نزدیک شدن به اهل آسمان وجود دارد که به اندازه یک عمر عبادت، انسان را جلو می‌برد ؛ - قدم اول، خیالبافی کردن با معشوق است. - و قدم دوم، که قدم اول را محکمتر و حقیقی‌تر می‌کند... قدم دوم چیست؟ 🎤 @mahale114
امام على علیه السلام میفرماید: لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغْرَبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقَدَرِ ... (نهج البلاغه) به يقين، همگى در غربال آزمايش، به هم درآميخته و غربال مى شويد [تا خوبتان از بد، جدا گردد] و همچون محتويات ديگ، زير و رو مى شويد ... @mahale114
✍ تو زندگی‌ات داری برای چی می‌جنگی؟ 🔹یک بار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. 🔸لبخندی زد و گفت: موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم. 🔹دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می‌کردند، برداشتم. دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم. 🔸دیگر به‌دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم، سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم. 🔹دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می‌کند. 🔸آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای اهدافم، رویاهایم، ایده‌هایم و سرنوشتم. 🔹روزی که جنگ‌های کوچک را متوقف کردم، روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد. 🔸هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم. @mahale114
شبنامه 1032.mp3
10.4M
سفر مهم سردار قاآنی به عراق / آیا ایران حضور زمینی در اقلیم کردستان را کلید خواهد زد؟ شبنامه / سفر مهم سردار قاآنی به عراق / برخی میگویند فرمانده نظامی ایران رفته تا پیامی را در خصوص به عراقی‌ها منتقل کند / تروریست‌ها از خاک عراق وارد ایران شده و برخی در ایران سرگردان هستند / ایران قصد دارد اتمام حجت کرده تا عملیات زمینی خود علیه اقلیم را آغاز کند ... / @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه بیستم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
آغاز فصل هشتم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی .................... سر مستور هور اطلاعات عملیات، جزیرۀ مجنون بازگشت من به قم، هم‌زمان با امتحانات نهایی حوزه بود. خوانده یا نخوانده در امتحانات شرکت کردم. باتوجه‌به وقتی که گذاشتم نتایج قابل‌قبول بود. چیزی که یادم مانده نمرۀ پانزده-شانزدهی است که در درس مغنی گرفتم. با تمام شدن امتحانات، درس‌ها تعطیل شد و دوباره هوای جبهه به سرم زد. اوایل تابستان بود که با برادرم سیدمجتبی حسینی تلفنی صحبت کردم و از دلتنگی‌ام برای جبهه گفتم. او مدتی می‌شد به اطلاعات‌عملیات رفته بود و پیش علی‌آقا چیت‌سازیان خدمت می‌کرد. وقتی اشتیاقم برای حضور در جبهه را شنید گفت: «اتفاقاً مدتیه روحانی نداریم. پاشو بیا.» او خودش در اطلاعات‌عملیات مسئولیت داشت و دنبال نیروی پابه‌کار می‌گشت. قبل از من، شهید رضا احمدوند را به این واحد برده بود که با شهادتش کار او ناتمام ماند. خود او اجازۀ مرا را از علی‌آقا گرفت و هماهنگی‌ها را انجام داد تا به‌عنوان نیروی رزمی-تبلیغی به آنجا بروم. علی‌پناه شیراوند که باهم در حوزۀ نهاوند طلبگی را آغاز کرده بودیم، مدتی بود ازدواج کرده بود و در قم دنبال خانه می‌گشت. در همین برهه، مهمان حجرۀ ما شد. همۀ دوستان به او ارادت پیدا کرده بودند و من که ارادتی دیرینه به او داشتم، بیش از پیش از حضور گرم خوشحال شدم. هنگام عزیمت به جبهه و وداع با دوستان، شیخ علی‌پناه عمامۀ خود را به من هدیه داد و گفت: «دوست دارم این عمامه دست تو باشه.» این هدیۀ ارزشمند را از او گرفتم و راهی اطلاعات‌عملیات شدم. خودم این واحد را خیلی دوست داشتم و برای شهادت جایی بهتر از آن پیدا نمی‌کردم. بعضی از نیروهای اطلاعات به‌طور موقت در اردوگاه شهید مدنی دزفول بودند. خودم را به آن‌ها رساندم. از واحد اطلاعات، خود علی‌آقا را به‌عنوان فرمانده، حسین‌علی مرادی و رضایی منفرد را به‌عنوان نیروهای کادرش می‌شناختم. بقیه برایم غریبه بودند. ابتدای کار نزد علی‌آقا رفتم و حکمم را تقدیم کردم. با روی باز مرا پذیرفت و قبل از امضا، پشت برگه نوشت: «ان‌شاءالله در این واحد به‌شهادت برسی.» به‌شوخی گفتم: «علی‌آقا، بذار برسیم، بعد بگو.» گفت: «رضا احمدوند که رسید، تو هم ان‌شاءالله می‌رسی.» از این حرفش سرزنده شدم و این سرآغاز را به فال نیک گرفتم. آنجا آشیانۀ آسمانی‌ها بود و تعداد زیاد شهدای آن، گواه بر اینکه شاه‌راهی از آن برای رسیدن به آسمان وجود دارد. حکم امضاشده را به مسئول پرسنلی واحد تحویل دادم و بین نیروها قرار گرفتم. هنوز کار دستم نیامده بود و نمی‌دانستم چه‌کاره‌ام. نمازجماعتی می‌خواندم و با نیروها آشنا می‌شدم. غروب‌های اردوگاه شهید مدنی استثنایی بود. بلندگوهای تبلیغات با نوای گرم آهنگران دم می‌داد و هوا را عطر دلتنگی می‌گرفت: یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه با شنیدن این شعر ناخودآگاه یاد دوستانمان می‌افتادیم و بی‌اختیار اشک می‌ریختیم. در این حال‌وهوا، علی‌آقا را می‌دیدم که از چادر بیرون می‌زند، سر به زیر می‌اندازد، دست‌هایش را در جیب می‌گذارد، آهسته و آرام، متفکرانه گام برمی‌دارد و با نجوا و ذکری زیرلب، به‌سمت مکانی نامعلوم از چشم‌ها دور می‌شود. علی‌آقا را این‌طور ندیده بودم. در نگاهم او فرماندهی خشک و جدی بود که گویی در دنیا چیزی جز کار برایش اهمیتی ندارد؛ ولی حالا می‌دیدم چادر فرماندهی را با حالی عجیب، ترک می‌کند و این برایم بسیار کنجکاوکننده بود. گفتم هرطور شده باید سر از کارش دربیاورم. یک روز که سلانه‌سلانه در حال قدم برداشتن بود، از دور دنبالش رفتم تا ببینم کجا می‌رود. با حوصله از محوطۀ واحد اطلاعات فاصله گرفت و تا انتهای خاکریزی رفت که واحد ما را از دیگر واحدها جدا می‌کرد. آنجا قسمتی از خاکریز را تراشیده و برای خودش محرابی درست کرده بود. نشست، سجادۀ تازده‌اش را باز کرد و به سجده افتاد. در سجده بغضش ترکید و دیگر گریه امانش نداد. از دور تکان خوردن شانه‌هایش را می‌دیدم و آواز هق‌هق مبهمش به گوشم می‌آمد. @mahale114
45.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما ابرقدرتیم بخشی از سخنرانی حمید رسایی در جلسه تحلیلی_سیاسی مسجد حضرت خدیجه (علیهاالسلام) کرج 🔺حجة اسلام حمید رسایی @mahale114
. ♻️حکایت روباهی که برای تجدید وضو رفت خروس و شيرى با هم رفيق شده و به صحرا رفته بودند. شب که شد خروس برای خوابيدن روى درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد. هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد. روباهى که در آن حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت آمد و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعتی بخوانيم! خروس گفت: همان طور که مى‌بينى بنده فقط مؤذن هستم، پيش نماز، پاى درخت خوابیده، او را بيدار کن. روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود، وقتی دید که شیر زیرچشمی مراقب اوست با غرش شير پا به فرار گذشت. خروس پرسید: کجا تشريف مى‌بريد؟ مگر نمى‌خواستی نماز جماعت بخواني؟ روباه در حال فرار گفت‌: دارم می‌رم تجدید وضو کنم! دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که شیران زیادی پای درخت تنومند این انقلاب حاضرند و دلشان را به یک عده کفتارصفت داخلی خوش نکنند. @mahale114
46.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا امام خمینی توانست 2500 سال سلطنت شاهنشاهی را ساقط کنند اما براندازها نمیتوانند 43 سال حکومت جمهوری اسلامی را از بین ببرند؟ چرا سرنوشت حامد اسماعیلیون و مصی علینژاد مثل رجوی خواهد شد؟ تنها حکومتی که در تاریخ ایران از زمان مادها تا امروز با حمایت خارجی روی کار آمد کدام بود؟ رضا شاه و پدرش چه قدرتی داشتند که حتی نتوانستند انتخاب کنند در همان کشوری که پادشاهش هستند بمیرند؟ آیا BBC در پیروزی انقلاب نقش داشت؟ و... امیرحسین ثابتی پاسخ این پرسشها را در 25 آبان 1401 در برنامه صبحانه ایرانی شبکه 2 داده و قسمت 43 برنامه حافظه تاریخی ایرانی همین قسمت از صحبتهای اوست. @mahale114
پ ن: نمیدانم چرا اما برایم سواله که چرا درطول بیش از دوماه هرچه سلبریتی های بی مسئولیت دروغ گفتند و براغتشاشات دامن زدند از کسی صدایی درنیامد اما بابت یک توئیت جناب استاد جانباز آقای دکترحسن عباسی بعداز ۲۴ ساعت به دادسرا احضار میشود. شما پیداکنید نفوذی را..... ✍️سیدنا جناب استاد عباسی دیگر حتی کودکان دبستانی هم میدانند که برای جمع شدن فتنه باید دُم فوتبال و سینما چیده شده و با آنها قاطعانه برخورد شود ولی اینکه چرا متولیان امر به مصونیت این جماعت حرافِ ضدانقلاب پایان نمیدهند را حتی اساتید و تحلیلگران بزرگ هم نمی دانند!! ✍️آنتی صهیون @mahale114
فقط نتیجه یک احضار به دادسرا را می بینید!!؟؟ همان گل محمدی است که به تمام بازیکنان تیم ملی بخاطر دیدار با رییس جمهور گفته بود بیشرف! امروز و بعد از احضار به دادسرا موش شده! اگر از روز اول با تمام دروغگویان بی خرد همین برخرد میشد احتمالا وضع به اینجا نمیرسید. @mahale114
۱- بنزین را گران میکند؛میگوید خودم هم جمعه فهمیدم و بعد میرود پی کارش! ۲- چهل روز میگوید فرزندش هیچ بیماری ای نداشته و کشته شده و کشور را به هم میریزد و می رود پی کارش! ۳- میگوید فرزندش را لباس شخصی ها کشته اند!و… می رود پی کارش! متآسفانه هزینه دروغگویی در این کشور از پفک نمکی کم تر است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اولین صحبت‌های پدر کیان پس از عمل جراحی ▪️ روایت مجروحان و نیروهای پلیس از چهارشنبه سیاه ایذه @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه تو این اوضاع مسیرتو گم کردی و توانایی تشخیص حق از باطل رو نداری حتما این کلیپ رو ببین. @mahale114
🔰 | روش پیامبر(ص) در برخورد با گمراهان 🔺️ مروری بر استناد حضرت آیت الله خامنه‎‌ای به نهج البلاغه در دیدار جمعی از مردم اصفهان ۱۴۰۱/۰۸/۲۸ پ ن : قابل توجه آن دسته از کسانیکه در زمان آرامش دو آتیشه انقلابی و در زمان انتقام از ظالم ودفاع از حق، دین، نظام و انقلاب مصلحت اندیشند... متآسفانه این عزیزان دانسته یا ندانسته اگر لازم باشد رهبری را هم بنا به مصلحت دور میزنند...! @mahale114
🔴 توییت مديرعامل خبرگزاری قوه‌ قضائیه درباره احضار نمایندگان سابق مجلس ، سرمربی پرسپولیس، حسن عباسی و چند بازیگر زن به دادسرا. پ ن: هرچند نام دکترحسن عباسی میان این جماعت وصله ناهمرنگ و ناجوریست و ناراحت کننده بحساب میاد! اما بازم این حرکت را برکت میدانیم وبه نفع کشور میدانم... ✍️سیدنا ️ @mahale114
مهاباد دیشب چه خبر بود؟/بازداشت بسیاری از صحنه‌گردانان آشوب اخیر 🔹پس از فراخوان روزهای گذشته رسانه‌های ضدانقلاب و معاند برای اعتصاب کسبه و بازاریان در سطح کشور، عده‌ای از آشوبگران و اغتشاشگران در شهر مهاباد در‌صدد تحریک احساسات مردم و ایجاد ناامنی در این شهر برآمدند. ‌🔹پروژه ضدانقلاب برای اغتشاش در شهر مهاباد طی روز گذشته به اوج خود رسید و آشو‌بگران با حمله به منازل برخی از مردم به‌ویژه نیروهای امنیتی و نظامی به غارت منازل آن‌ها پرداختند و در ادامه با حضور ‌در خیابان‌های اصلی به‌دنبال افزایش ناامنی بودند. 🔹اغتشاشگران با حمله به اماکن عمومی، تخریب اموال خصوصی مردم، انسداد معابر و تهدید مردم با سلاح گرم تلاش داشتند تا ‌در سطح شهر رعب و وحشت ایجاد کنند و از عصر روز گذشته، ‌اغتشاشگران به خانه مردم وارد شدند و شرایط بسیار ملتهبی را در شهر ایجاد کردند تا جایی که خانه چندین نفر از شهروندان نیز توسط آشوبگران به آتش کشیده شد. 🔹پس از اعتراض مردم به این شرایط در محله‌های اصحاب سفید و پشت‌تب‌ که طی دو ماه گذشته این محلات محل جولان اغتشاشگران و برخی تیم‌های تروریستی بود، آشوبگران وقتی اوضاع را مساعد ندیدند، اقدام به فرار کردند و در برخی منازل در این منطقه مخفی شدند. 🔹نیروهای حافظ امنیت شب گذشته با ورود به این منطقه ضمن برقراری آرامش در شهر مهاباد، اقدام به رصد، شناسایی و دستگیری لیدرها و سردسته‌های اصلی آشوبگران و برخی تیم‌های تروریستی کردند. در حال حاضر امنیت در مهاباد برقرار شده و مردم و کسبه به فعالیت روزانه خود مشغول هستند. 🔹طبق آخرین گزارش‌ها اکثر عناصر و عواملی که طی روزهای گذشته در اغتشاشات و آشوب‌ها دست داشته‌ و صحنه‌گردانی می‌کردند، دستگیر شده‌اند و در این عملیات هیچ‌کسی کشته و مجروح نشده است.‌/تسنیم @mahale114
اغتشاشگران، کاسهٔ صبر طایفهٔ منگور را لبریز کردند بزرگ‌ترین طایفه سنی و کُرد مهاباد، ایل مشهور «منگور» است که از ابتدای نظام که جمهوری اسلامی هنوز اون قدرت مرکزیت رو مثل این سال‌ها نداشت، منگوری‌ها با این نظام عهد بستند که پای این نظام بمانند و از زمان ابتدای انقلاب حتی با سلاح‌های برنو که در دست داشتند، شروع به مبارزه با گروهک‌های تجزیه‌طلب من‌جمله حدکا و کومله کردند. 🔹با شهادت سردار احمدی از بزرگان طایفه منگور به دست گروهک تروریستی حدکا، این مبارزات رنگ دیگری به خودش گرفت و تمام طایفه منگور هم‌قسم شدند تا انتقام بگیرند و این واقعه در طی این سال‌ها به کرات رخ داده و این طایفه بزرگ جزء پیش‌قراولان مبارزه و شهادت هستند. 🔹در این سال‌های پس از انقلاب، این ایل و طایفه کُرد سنی با صلح و آرامش در شهر مهاباد سکنی دارند و به کارهای روزمره خود می‌رسند. با توجه به جمعیت این طایفه، در این دوره شورای شهر تمام اعضای شورای شهر از این طایفه هستند. طی دو ماه اخیر همیشه بزرگان شهر بر این موضوع تاکید کردند که حساب اغتشاشگران از شهروندان عادی جداست. مردم بعد از ۶۰ روز از دست این جنایتکاران اغتشاشگر عاصی شده‌اند. ولی به خاطر نظام همیشه مماشات کرده بودند تا دیروز. اسماعیل احمدی @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 توییت استاد ✍ استفاده‌کنندگان عبارت "کار خودشونه" خیلی مراقب باشند! 🔻شکوهی معاون وزیر اطلاعات: فعلا صبر می‌کنیم اما حتی از یک نفر از کسانی که به نظام تهمت طراحی عملیات تروریستی علیه هموطنان‌مان را زدند نخواهیم گذشت. 🌐 twitter.com/raefipur_fa/status/1594258897434460160?t=-vtzmEdQMxRzNn_WxBlHqw&s=19 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
آغاز فصل هشتم صفحه اول ایثارگران برزول نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیرا
فصل هشتم : صفحه دوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... آن روز دوزاری‌ام افتاد و تازه فهمیدم علی‌آقا کیست. آنچه ما از جدیت و جنگاوری و استواری‌اش می‌دیدیم یک روی آشکار قضیه بود و روی دیگر شخصیت پنهان او، همین خلوت و انس و اشک بود. اگر به چشم نمی‌دیدم، باور نمی‌کردم چشم این مرد با اشک ‌تر شود. اما آن روز فهمیدم علی‌آقا اصلاً مال این دنیا نیست و اگر بدون واهمه تا درون سنگر دشمن می‌رود، ریشه در همین معنویت او دارد. بیشتر نیروهای واحد در جزیرۀ مجنون بودند. به‌دستور علی‌آقا همگی پس از چند روز به جزیره رفتیم و به آن‌ها ملحق شدیم. در جزیره، دوست عزیزم سیدمجتبی حسینی را دیدم. مثل ملاقات در جادۀ سومار، دیگربار از دیدنش خوشحال شدم. او فرمانده دسته بود و مرا در کنار نیروهایش در سنگر جا داد. علی‌آقا برایم برنامه‌ها داشت و از همان ابتدا با سؤالی از آن پرده برداشت: «می‌گم، تو شنا بلدی؟» «حاجی، سگ‌مَلّه بلدم. شنا سگی.» «خب خوبه. خفه نمی‌شی.» لبخند به لبانم آمد. گفتم: «همه‌جوره در خدمتیم. فقط بگید چه‌کار کنم؟» گفت: «حالا امروز رو استراحت کن، فردا بهت می‌گم.» علی‌آقا نگاهی به عمواکبر، جانشین‌ خود کرد و با لحن حسابرسی گفت: «من فردا ببرم کمی شنا یادش بدم، پس‌فردا دیگه تحویل شما.» روز اول، فرجه‌ای بود تا خستگی مسیر را از تن به‌در کنم. شب را خوب خوابیدم و صبح، با نشاط بلند شدم. پس از صرف صبحانه، با آمادگی کامل پیش علی‌آقا، به اسکله رفتم. علی‌آقا سوار قایق شد و با کشیدن هندل موتور، آن را روشن کرد. نگاهش به من غلتید و گفت: «چرا معطلی؟ خب سوار شو.» «کس دیگه‌ای نمی‌آد؟» «نه؛ خودمون تنهاییم.» بسم‌اللهی گفتم و سوار شدم. چند دقیقه‌ای که از اسکله فاصله گرفتیم، به مکانی رسیدیم که دیگر نیزار تمام می‌شد و آب به حداکثر عمق خود می‌رسید. شاید سه کیلومتری تا ساحل فاصله داشتیم و عمق آب هم آن‌قدری بود که ته آن دیده نشود. همان‌جا قایق را نگه داشت و گفت: «بپر.» هاج‌وواج خیره ماندم. «حالا بپر توی آب ببینم شنات چطوریه.» «جانِ علی‌آقا من خیلی بلد نیستم؛ می‌پرم، ولی زیاد من‌و اذیت نکن.» «می‌خوام ببینم این سگ‌ملّه رو چقدر بلدی؛ همین.» «علی‌آقا، حواست که هست؟» «ضرغام، کلی کار دارم. بپر توی آب.» دل را به دریا زدم و پریدم. عمق زیاد آب، ترس به جانم انداخت. تندتند دست‌وپا می‌زدم و سعی داشتم حتی گردنم زیر آب نرود. به‌محض پریدن، علی‌آقا قایق را روشن کرد و گفت: «حالا خودت بیا تا ساحل.» برق از سرم پرید. به‌سرعتِ دست‌وپا زدنم به التماس افتادم: «علی‌آقا، تو رو خدا نرو. علی‌آقا، من بلد نیستم. باور کن نمی‌تونم. خیلی راهه.» با طمأنینۀ خاص همیشگی‌اش جواب داد: «نمی‌دونم. بالاخره باید خودت رو نجات بدی.» خیلی راحت مرا به حال خود رها کرد و گاز قایق را گرفت و رفت. اول فکر کردم برمی‌گردد، ولی با محو شدن صدای قایق در لابه‌لای نی‌ها امیدم نا‌امید شد و برای حفظ جان هم که شده، راه افتادم. اطرافم چیزی نبود که آن را بگیرم و قدری استراحت کنم. نگاهم به نی‌ها افتاد. ده دقیقۀ اول، به هر زحمتی بود خودم را به نی‌ها رساندم، ‌اما نی سست بود و مقاومتی نداشت. همین‌که دستم را به آن‌ها می‌گرفتم کنده می‌شد و سر می‌خوردم زیر آب. ده دقیقۀ دوم، تلاش کردم هرطور شده به‌سمت ساحل شنا کنم. هرچه از آبرو و حیثیت و انرژی داشتم گذاشتم وسط، اما انگارنه‌انگار. فقط سر جایم داشتم درجا می‌زدم. با شنای سگی نمی‌شد آن‌چنان جلو رفت. فکر فاصله‌ای که تا ساحل داشتم به‌علاوۀ حس تنهایی، مرا وحشت‌زده کرده بود. ده دقیقۀ سوم دیگر بریدم. دیدم نمی‌توانم برگردم و همین‌که خودم را روی آب نگه دارم، هنر کرده‌ام. نفس خسته‌ام دیگر درنمی‌آمد و دست‌وپای ناتوانم یارای نگه داشتن مرا نداشت. انگار جاذبه به پایم طناب انداخته بود و مرا به‌زیر می‌کشید. سرم هرازگاهی زیر آب می‌رفت و با جستی بیرون می‌آمد. مزۀ لجن و نیزار دهانم را پر کرده بود و معده‌ام از مقدار آبی که خورده بودم سنگین بود. داشتم غرق می‌شدم. از عمق وجودم فریاد زدم: «علی‌آقا! علی‌آقا!» @mahale114
202030_599374639.mp3
7.66M
36 بعضی وقتها که داری بِسرعت، ازخدا دور میشی ودیگه چشمات نشونه های خدا رو نمیبینن؛ یهو یه مصیبت یامشکل میشه یه ترمزِ محکم وکمکت میکنه؛ برگردی! ازشون نترسیا. 🎤 @mahale114