eitaa logo
شوق‌رویش🌱
823 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
696 ویدیو
226 فایل
خوب بودن کافے‌نیست؛ بایدموثرباشیم🍃 سید جعفر حسینی - مطهری پژوه-درحال آموختن...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعالیت و پشتکار اگر مدتی دوام پیدا کند عادت می‌شود و هر چیزی که عادت بشود به‌تدریج لذیذ می‌شود و انسان از ترک آن رنج می‌برد.
🌺از کریمان سنگ میخواهیم ما، زر میرسد در حرم از آنچه میخواهیم ، بهتر میرسد 🌸لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقتِ احسان پشتِ آن، احسان دیگر میرسد 🌺اى که دستت میرسد کارى کنى، کارى بکن عمر دارد میرود، دارد اجل سرمیرسد 🌸در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد 🌺شب به شب در میزنم، چون در زدن مال من است دست سائل ها فقط تا حلقۀ در میرسد 🌸گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینى است ورنه دارد ده برابر ده برابر میرسد 🌺من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد 🌸خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضه یا به قنبر میرسد 🌺فقر آمد میرود ایمان، ولى پیش شما میشود ایمان من فقرى که از در میرسد 🌸رزق در بین الطلوعین است ، بین طوس و قم رزق از دو سفرۀ موسى بن جعفر میرسد 🌺هم به زیر دِین قم، هم زیر دِین مشهدم گاه داد من برادر، گاه خواهر میرسد 🌸فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادرى از قبر دختر میرسد 🌺نیستند این دو براى من، فقط پیش منند سر به سرور میرسد، دل هم به دلبر میرسد 🌸پیش تو محتاج ها در حال رفت و آمدند تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد 🌺آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید میوۀ ما هم فقط با گریه بهتر میرسد
وَ إیّاکَ وَ خَصلَتَین: الضَّجرَ وَ الکَسَــــل از دو خصوصیّت بپرهیــز شدن و تنبلی.. {الامالی شیخ صدوق، ص۶۳۶}
✍ اگر چهارشنبه سوری غیر از تخریب ، ناامنی ، خسارت جانی و خسارت مالی فایده ای هم برای مردم داشت این همه توسط رسانه های سلطنت طلب تبلیغ و ترویج نمی‌شد. فقط یک ذات خراب بدنبال خراب کردن عید خانواده ها است. چه خانواده ها که بخاطر یک هیجان چند ساعته ، سال ها رنج ندانم کاری بچه هایشان را می کشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه ای از جلسه جمعه 19 اسفند درس 7 کتاب مهدویت - به تلاش خانم شیخ شعاعی. 🚫 ایمان به غیب به معنای اعتقاد داشتنِ صرف، به یک موضوع پنهانی نیست خداوند می فرماید یومنون بالغیب نه یعلمون بالغیب. ❌ مسئله علم داشتن نیست شاید خیلی ها بدانند که خدا هست پیامبر هست وحی هست و... مسئله ایمان است، آن گرایش مقدسی که ما نسبت به خدا و ملائکه و امام زمان و... داریم ✅ ایمان به غیب یعنی ارتباط داشتن با ملکوت ❓عالم، عالمِ توجه و فیض است مگر می‌شود به ملکوت توجه کرد و عالم ملکوتی ها به ما توجه نکنند؟ ✅کسی که ایمان به غیب دارد دعا می‌کند. دعا یعنی از عالم فرا ماده، از عالم ملکوت، درخواست میکنیم و معتقدیم آن عالم در این عالم اثرگذاراست دعا کن و بدان که مستجاب است. طبق آیه ... ربنا لله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه... اگر در راه خدا استقامت کردی، پای رب بودن خدا ایستادی ⬅️ خدا با تو ارتباط برقرار می‌کند (رابطه یک طرفه است، ارتباط دو طرفه) و ملائکه را نازل می‌کند ✅ پس طرف حساب ما خداست این است که شوق ایجاد می‌کند و ترس را کم می‌کند و هیچ وقت در زندگی احساس بن بست به وجود نمی آورد زیرا انسان میداند کلید همه ی قفل ها دست خداست ⬅️ منتها باید اراده کرد، باید زندگی دائم الوصلی داشت و در تمام امور از خدا و ائمه کمک بخواهیم. اینکه ائمه می‌فرمایند نمک آشتان را هم از ما بخواهید قیمت خودشان را پایین نیاوردند بلکه خواستند قیمت ما را بالا ببرند. 🔆 خروجی مکتب شیعه امید است این جاست که شیعه یک بحث معرفتی مطرح می‌کند و هزاران مرض روحی را از انسان می‌برد ✅ ایمان به غیب به ما جهان بینی درستی می‌دهد که با تکیه برآن تحلیل و تفسیرهایمان از وقایع متفاوت می شود این درست دیدن یکی از مهم ترین آثار ایمان است درست دیدن مقدمه ی درست عمل کردن استاحساس درست، فکر درست، علاقه ی درست، رفتار درست، همه محصول یک ایمان درست است اللهم ارنی الاشیاء کما هی یعنی واقع بین شویم نه توهمی و تخیلی و احساسی. ❌ یکی از بزرگ ترین آسیب های غرب این است که زندگی را از مدار واقعیت خارج می‌کند. ایمان به خرد و عقل، ایمان به تجربه، ایمان به اندیشمندان و... را بگذارید کنار. ایمان به غیب، به خدا و دستوراتش که توسط انبیا و ائمه به ما رسانده شده ، باب نجات در این ایمان است و ما چیزی داریم که در عالم نظیر ندارد ❓گفتیم ایمان داشتن یعنی ارتباط داشتن : با کدام یکی از صفت های خدا ارتباط برقرار میکنید؟ یکی از اسماء خدا هادی است، ما چقدر هادی هستیم؟ چقدر ستار و پوشاننده هستیم؟ چقدر جواد و بخشنده ایم؟ چقدر با خدا زندگی می‌کنیم؟ بعضی ها دین داریِ تکلیف محورانه دارند در صورتی که این لازم است اما کافی نیست، یک پله باید بالاتر رفت و عشق محورانه دین داری کرد. کسانی لذت می‌برند که این شیرینی را چشیده باشند کسانی که لذت نمی‌برند فقط شنیده اند( البته شنیدن مقدمه ی چشیدن است) ✅ برای لذت بردن از ارتباط با خدا، با او عاشقانه حرف بزنیم. خدا را هر لحظه بابت الطاف و نعمت هایش شکر کنیم. بهتر است رابطه مان را با آدم های سمی قطع کنیم و از آن طرف وارد جمع های ایمانی بشویم، رفیق طریق پیدا کنیم. ✅ اینکه شبیه خدا شویم، با صفات خدا ارتباط برقرار کنیم، کار خیلی سختی نیست. خداوند می‌فرماید ان جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. کافی است صداقتمان را به خدا نشان بدهیم خدا اول معلم عالم هستی است و عالم کلاس بزرگی است. اگر کسی شاگرد خوبی باشد خدا برایش خوب معلمی می‌کند. تذکر می‌دهد، نشانه می‌فرستد، همانطور که شیطان سنگ اندازی می‌کند خدا هم می‌تواند سنگ های مسیر را بردارد... ❗️طبق آیه ابتدا باید یومنون بالغیب باشیم تا ⬅️ بتوانیم زکات درستی بپردازیم و نماز درستی بخوانیم. نمازی که قبل از آن با خدا ارتباط نداشته باشیم نماز نیست، خم و راست شدن است. ✅ ما در مجموعه ای از رابطه ها هستیم رابطه با خودمان، با خدا، با دیگران، با محیط و... انسان زمانی می‌تواند به تفاهم با دیگران برسد که⬅️ قبل از آن به تفاهم با خودش رسیده باشد ✅ شروع ایمان به غیب، از تفاهم با خود است ⬅️ پس ابتدا باید سنگ هایمان را با خودمان وا بکنیم. عجز خودمان، هدف از خلقتمان و امتداد داشتن انسان بعد از دنیا و تمام نشدنمان را بفهمیم...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
"آزادی" ؛ هدف یا وسیله؟ 🎙استادحَسَن‌ِرَحیم‌پور‌ِاَزغدۍٖ 🌱° @maharatha313
✍توجّه توجّه می آوَرَد... @maharatha313
هیچی تویِ این عالم اتفاقی نیست ؛؛ تو این چند روز داشتم به این جمله فکر میکردم که تاریخ تولدت مهم نیست ... تاریخ تحولت مهـــــمه... تو همین گیر و دار یکی از بینش پژوهان پیام زیر 👇رو برام فرستاد...
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود به روح پاک شهید مطهری (ره). نمی دانم از کجا باید شروع کرد ....یا از کجا قصه شیرین می شود تا با مزاج شما سازگار تر باشد. بگذارید از دیدگاهی که به شهید مطهری داشتم شروع کنیم.از آنجایی که از ابتدا وسواس علمی شدیدی داشتم و نمره ی ۱۹.۵ برایم با ۲۰ نه تنها فاصله نداشت بلکه فرسنگ ها از آن دور بود و هر وقت نمره ام پایین تر از ۲۰ بود پدر و مادرم تا صبح فردای آن روز باید دلداری ام میدادند و بابت نمره ی بالایی که ۲۰ نبود تشویقم می کردند و مورد محبت قرار می گرفتم تا راضی شوم. هر سال مدرسه در هفته ی معلم برنامه جشنی تدارک می دید و از ما دانش آموزان برتر در زمینه ی آموزشی و پرورشی(جا دارد که توضیح دهم به واسطه ی علاقه ی مادرم به قرآن در این زمینه نیز پیشتاز بودم). پس نام شهید مطهری برای من یادآور خاطرات شیرینی بود که در کودکی داشتم. برگردیم به زمان حال ،که من ۲۲ ساله شده بودم.از آن اتفاق ۱۹ سالگی که باعث تغییرم شد فعلا صحبتی نمی کنم.شاید در خلال داستان مجبور باشم به بیان قسمتی از آن بپردازم. فقط همینقدر بگویم که بچه هایی که در محیط مذهبی به دنیا می آیند و بزرگ می شوند هم،نیاز به اقناع فکری دارند و گرنه با روبرویی با یک شخص متحجر و یا قرار گرفتن در یک محیط باز به راحتی اعتقادشان رنگ می بازد. متاسفانه بنده با یک برخورد چند ماهه با یک آدم لجوج (با طرز فکر خوارج) دچار لجاجت شدم و... از تمام افراد مومن بیزار شدم.از افراد ملبس،از اساتید دروس معارف دانشگاه ، از خانمهای چادری... اما از چند چیز دست برنداشتم : ارتباط با شهدا،نماز (ترجیحا اول وقت)،احترام به والدین به جز نماز که جز جدا نشدنی زندگی ام بود احترام به والدین و ارتباط با شهدا را صرفا از سر قدر شناسی داشتم و هیچ مسأله اعتقادی در میان نبود.اما انرژی فضای گلزار شهدا همیشه برایم چیزی ورای اعتقادات جدیدم بود که با منطق و....قابل توجیه نبود. اعتقادم به چادر از دست رفته بود ، اما مانتوی کوتاه و چسبان را دوست نداشتم. دوستانم عوض شده بودند اما در مجالس حرامشان شرکت نداشتم.ارتباط با نامحرم همیشه برایم مذموم بود از سر آن غرور و خودبرتر بینی و همیشه خود را از آنها برتر و بالاتر می دانستم و اجازه نمی دادم شخصی به حریمم نزدیک شود و این موضوع تحسین اساتیدم را بر می انگیخت.طبق آن انگیزه ی علمی هم درسخوان و منظم بودم (باوجود تمام مشکلات دوران دانشجویی ام که جای بحث نیست) داستان آشنایی با بینش مطهر را به زودی برایتان در قسمت دوم مطرح می کنم
در قسمت قبل کمی در مورد شخصیت من اطلاعات بدست آوردید شخصیت آن روز های من هیچ شباهتی نه به سالهای قبل داشت نه به سالهای بعد انگار درون خودم گمشده بودم.دیگر ولایت فقیه برایم بی معنی بود...یعنی همه شان آخوند بودند دیگه...آخوند که با آخوند فرقی نداره. تمام آنها از نظرم افرادی بودند که روی مال و اموال مردم چنبره زده و در فکر غارت آن هستند سرتان را درد نیاورم .... در یکی از روزهای گرم تابستان که مشغول گشتی در فضای مجازی بودم به دوره ای برخوردم که نوشته بود بینش مطهر(۱) با رویکرد مطالعه آثار شهید مطهری راجع به ذهنیم از شهید نوشته ام و مجال گزافه گویی نیست.همچنین شروع این دوره از طرف دانشگاه شهید باهنر برایم حس و حال خوبی داشت.سختی های علمی دانشجویی همیشه برایم شیرین بود.روزهایی که از صبح تا بعد از ظهر،حتی بعضی روزها با وجود روزه داری(لازم نیست که مجددا یادآور اعتقاداتی شوم که جدای از همه مسائل ،هنوز بامن همراه بودند) ،به تحصیل علم می پرداختم و در میانه ی روز ،شاید خود را به تنهایی به یک قهوه دعوت می کردم و از جمع ها و بگو بخند های دانشجویی گریزان و فراری بودم.آنها را عبث می دانستم و هیچ رغبتی به حضور در جمع هایشان نشان نمی دادم و در عوض وقت خود را به تمرین و یک احوالپرسی ساده از همسرم می گذراندم... بله،بنده متاهل هم بودم! برگردیم به دیدن اطلاعیه که آن روز هم با دیدن آن ،مثل همین الان،دوران خوش دانشجویی از جلوی چشمانم رژه رفت.حال و هوای خانه را دوست نداشتم و چون قبل از این موضوعات ،علاقه خاصی به فعالیت های قرآنی و بسیج و این حرفها داشتم بلافاصله با مسئول مربوطه که شماره اش همراه آگهی بود تماس گرفتم خاطرم هست بهشان گفتم :اجازه داریم اگر سوالی برایمان پیش آمد بپرسیم یا.... ادامه جمله در ذهنم طنین انداز شد ولی به زبان نیاوردم. ((یا به گونی هدایت میشیم؟؟؟)) ایشان اما با صدایی آرام گفتند: بله ،این محیط برای پاسخ به سوالات شماست نا گفته نماند ،با آنکه از هر چی دختر حزب اللهی بود بدم می‌آمد جذب آرامش صدایش شدم و ثبت نام کردم. تا اینجای کار هیچ انگیزه ی اعتقادی در میان نبود... اصلا اعتقاد کیلویی چند؟؟
چند جلسه ای از تدریس گذشت که کشمکش های من با خودم شروع شد.خدایا، اگر اینها درست است پس چیزهایی که من معتقدم چیست....اگر آزادی انسان به این معنی است پس من خود را رها کرده ام نه آزاد! اگر خدا در زندگی انسان نقش دارد پس نقش خدا در زندگی من چیست؟ آیا آن نمازی که مفتخرم به به موقع خواندنش، کافی است.... خدایا این دیگر چه هزارتویی بود.هر بار که استاد تدریس داشت ،تا چند وقت با خودم درگیر بودم یعنی چه؟ من کجا ایستاده ام؟ جایگاه من در عالم هستی کجاست؟ و کلی سوال که تازه پیش آمده بود از موقعی که با بعضی اعتقاداتم لج کرده بودم ،نظم از زندگی ام رخت بر بسته بود من که همیشه بابت خط اتوی لباسهایم در خانه ی پدری مورد تمسخر قرار می گرفتم _جوراب هاتم اتو کن! و این جمله ی همیشگی برادرم بود این بی نظمی کلافه ام می کرد اما انگیزه ی برقراری نظم نداشتم دنیا برای من در همان جایی که با خودم(یعنی خود عالی ام) لج کرده بودم ایستاده بود.زمان جلو نمی رفت.هر چه می دویدم به جایی نمی رسیدم و هر لحظه بیشتر از قبل سر در گم و آشفته بودم. از اطفار و افاده ام که هر چه بگویم کم کاری است.گران ترین مانتوی دانشجویی،موبایل فلان،هندزفری مارک،حتی قمقمه ی آب مارک،کوله پشتی مارک...همه ی اینها به علاوه ی فیس و افاده و تکبر بیش از حد شده بودند مواد تشکیل دهنده ی شخصیت بنده. خدا پدرتان را بیامرزد استاد.منظومه ی فکری؟؟؟ من از پس یک کمد بر نمی آیم.چجور می توانم ذهنم را مرتب کنم؟ اما یک چیز همیشه قلقلکم می داد و از جا زدن منصرفم می کرد. مگر استاد نتوانسته ؟ خب او هم بشر است! پس تو هم می توانی به جایی برسی که همه چیز خودش نظام مند شود،صبر داشته باش! کم کم و خواه ناخواه همه چیز داشت تغییر می کرد.تا چند وقت قبل خیلی بی جا می کرد کسی بخواهد با من قهر کند...اصلا به جهنم،لیاقتم را نداشت! اما الان صبوری پیشه کردن،کوتاه آمدن و احوالپرسی از آنهایی که خودم را ازشان برتر می دانستم برایم عادی شده بود... پدرومادرم،،،،شاید به داستان های هندی علاقه ندارید اما من الان و با نوشتن این جمله دارم اشک می ریزم مادرم خیلی اذیت شد...با تغییر من انگار سقف رویاهایش روی سرش خراب شده بود.مدام می گفت دختر چادری من خوشگل تر بود،بیشتر دوستش داشتم و من جواب اینها را با یک لبخند احمقانه می دادم.با وجود اینکه چندین و چند بار از او حلالیت خواستم اما هنوز نتوانستم خود را بابت رنجی که به او تحمیل کرده ام ببخشم.و پدرم که در ظاهر چیزی به رویم نمی آورد اما هر موقع که عزا داری بود و محجبه میشدم از بوسه ای که بر پیشانی ام میزد می دانستم که او هم از وضعیت ناراضی است و همسرم که هنوز جمله ی شب خواستگاری اش در گوشم می پیچد.... _دلیل انتخاب من چی بود؟اینهمه دختر دور شما _حقیقتا هیچکدوم عفت و حجاب شما رو نداشتن و من خودخواهانه روی روح همه ی آنها پا گذاشته بودم و مغرورانه و به تاخت مسیر را ادامه می دادم.... سعی کردم با چادرم آشتی کنم.هر چند موقت می پوشیدم اما چند وقتی بود بعضی روزها چادری از خانه بیرون می رفتم و الحق و الانصاف که برخورد بقیه با چادر با من خیلی بهتر از پوشش های دیگر بود؛
🔺انسان بزرگ و برجستھ... 🌱 @maharatha313
سؤال: برای رسیدن به تکامل معنوی و اخلاقی در جامعه‌هایی که امواج فساد در آنجا زیاد است تکلیف چیست؟ : 🔹در جامعه‌هایی که فساد هست و احیاناً فساد بیشتر است، برای تکامل روحی و اخلاقی انسان بیشتر است... اشتباه نشود... چون تکامل روحی و اخلاقی و معنوی انسان نتیجه مقاومت کردن در برابر جریان‌های مخالف است. 🔹این را شاید شما هم تجربه کرده باشید، من تجربه دارم: در یک ده و قصبه که از یک عده مردم همسطح به وجود آمده است اگر یک فرد فاسد باشد در حد این است که مثلاً دروغ می‌گوید. آدم خوبش هم در سطح بالا پرورش پیدا نمی‌کند (از آبِ جزء ماهی خُرد خیزد) ولی در محیط‌هایی که جریان مخالف زیاد است همان‏طور که قربانی زیاد است افراد تکامل‏‌یافته هم به وجود می‌آیند. ✅من در حدودی که تجربه دارم یعنی محیط دهات را طی کرده‌ام... محیط خیلی شهرستان‌ها را طی کرده‌ام... در محیط تهران هم بوده‌ام... معتقدم که در عین اینکه محیط تهران شاید فاسدترین محیط‌های ایران از نظر اخلاقی باشد پاک‌ترین و کامل‌ترین افرادی هم که من در عمرم دیده‌ام در همین تهران آلوده به فساد دیده‌ام. [ این سخنرانی در رژیم فاسد پهلوی انجام شده ولی مبنایی که شهید بیان میکنند برای یک فصر خاص نیست‌.] 🌱 @maharatha313
🔹خدای دیروز و امروز و فردا یکیست... ... @maharatha313
》بروید... عشق پیدا کنید و برگردید. ✍همه ی هستی آیت و نشانه ی خداست. اگر با این دید به شمال یا جنوب می روید ، یا به جنگل و کنار دریا می روید . فرقی ندارد به آیات الهی رفته اید... پس " پیشاپیش زیارت قبول"❤️ بروید ؏شق‌ پیدا کنید و برگردید. 🌱 @maharatha313
هوآیت‌الله‌الکبری... آرامش لحظه های من این است...🕊 📌شهیدمطهࢪۍ: 🔹اگر انسان توفیق پیدا كند كه به مسافرت برود، خصوصاً با سرمایه ای علمی كه در حضر كسب كرده است (زیرا اگر انسان، خام به سفر برود استفاده ای نخواهد كرد) و نادیده ها را ببیند و برگردد، بسیار مؤثر خواهد بود. 🔹آن اثری كه سفر روی روح انسان می گذارد، آن پختگی ای كه مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ایجاد می كند، هیچ عامل دیگری ایجاد نمی كند حتی كتاب خواندن. @maharatha313
❗️خفاش‌های‌ڪور ❗️چشم‌بسته‌بر‌نور @maharatha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری : درحال حاضر با چه کابوسی روبرو هستید؟ نتانیاهو: ایران 🇮🇷 هرسه کابوس را میخواهی؟ ایران ، ایران ، ایران 😂 |حتماببینید| @maharatha313
اگه سه قسمت قبلی رو خوندین قسمت چهارمو بزارم ؟
این شخصیت جدیدم،این حال و هوای جدیدم را نمی شناختم ....اما دوستش داشتم.تا قبل ۱۸ سالگی هم همین مدل زندگی می کردم،معتقد،چادری،حزب اللهی! اما شما که غریبه نیستید... نمی‌گویم همه اش چون اغراق است.مثلا عزاداری ام برای ابا عبدالله ، اشک هایم برای مظلومیت حضرت زهرا و زیارت نامه خواندن و گریه هایی که در خلوت و در اتاقم بود ،واقعا تظاهر نبود! اما پوششم انتخابی نبود.خانوادگی بود و اجباری .به قول امروزی ها،حجاب اجباری!😂 اگر قبل این ماجرا ها هم کسی به حضرت زهرا و اولادش بی احترامی می کرد،بر افروخته می شدم و آنها را قلبا دوست داشتم.عشق به اینها یک جوری است که حیف است منطقی باشد... داشتم راجع به شخصیت جدیدم می گفتم که ...عه....راستش یک چیزی یادم آمد. جمله اش دقیقا یادم نیست اما شوک بزرگ زمانی بهم وارد شد که فهمیدم ملبس است! وای...یک آخوند؟؟؟؟ راستش تا قبل اینها تصورم از صحبت های ایشان یک استاد دانشگاه پر تلاش و کوشا و معتقد بود....اما نه آخوند. ولی منطقی که تازگی ها به دست آورده بودم می گفت تو حق نداری چون طرف آخوند است او را کنار بگذاری....اصلا تو حق نداری دست از بینش مطهر بکشی! حالا آخوند است که باشد؛آخوند بدی که نیست! چند بار سوال پرسیدی و او در کمال حوصله پاسخ داده مگر ذره ای بی احترامی دیدی که حالا چون آخوند است دست از دوره برداری؟! وای دوباره درگیری ذهنی...اما خوشبختانه این بار پیروز این درگیری ام بود راه را ادامه دادم.راهی که داشت من را،بدون اینکه بفهمم عوض می کرد؛ کتابخانه ام را که خیلی وقت بود که روی خوشی از من ندیده بود بیرون ریختم و دستی از سر محبت به سر و رویش کشیدم آخ که چقدر حال و هوای خوبی داشت نشستن کنار این یار مهربان.شروع کردم مطالعه حتی اگر شده روزی پنج صفحه و این شد آشتی با کتاب یک پرانتز باز کنم: همیشه عادت داشتم اگر کاری شروع میشود ادامه دار باشد ،مثل همین مطالعه. همیشه اینکه خودم را موظف به انجام کاری کنم برایم لذت بخش بود. مثلاً از یک سنی به بعد آبمیوه ی صنعتی نخوردم،قند حبه ای نخوردم،روزی حتی اگر شده چند دقیقه پیاده روی می کردم.اگر می دیدم حال نماز خواندن ندارم بیشتر پای سجاده می نشستم! آنقدر می نشستم تا آن حالت سستی و خواب از تنم رخت بر بندد اگر درس خواندن دشوار بود ،آنقدر تمرین می نوشتم و مرور می کردم تا خسته شوم. اینها را گفتم تا ثابت کنم از آن روز واقعا مطالعه شروع شد. چند وقت بعد پیشنهاد راهبری یک عده از دختران بسیج به من شد.خیلی وقت بود از فضایش فاصله گرفته بودم.اما قبول کردم و بهشان پیشنهاد کردم که مباحث کتاب امر به معروف و نهی از منکر را با هم کار کنیم و کلی از ثمراتش لذت بردیم. کم کم منِ سر کش در مقابل منِ بینشی کم آورده بود و زندگی در حال تغییرات زیاد ولی دلنشین بود. تا قبل آن اتفاق ۱۹ سالگی که در قسمت اول برایتان گفتم ،فوق العاده آدم حسابگر و اقتصادی ای بودم و همین باعث می شد بتوانم پول تو جیبی ام را مدیریت کنم و از این بابت همیشه یک سر و گردن از خواهر و برادرهایم بالاتر بودم.اما بعد آن اتفاق دیگر دلیلی نمی دیدم که ولخرجی نکنم.هر چیزی که می دیدم و چشمم را می گرفت باید مال من می شد اما الان وقتی لزومی برای تهیه ی چیزی نمی دیدم ،به راحتی از کنارش عبور می کردم و خیلی اوقات خودم از دیدن این حال و هوا تعجب می کردم و انصافا لذت می بردم. حیف است پایان این قسمت از من جدید یک ذره تعریف نکنم. با پوشش و زندگی قبل از بینش اصلا حالم خوب نبود.شاید دلیل کناره گیری ام از آدمها همین بود.نمی خواستم آنها بدانند الان حالم خوب نیست.یعنی غرورم اجازه ی دردو دل و این حرفها را نمی داد. نگاه هرزه ی آدمها را با آن پوشش هیچوقت فراموش نمی کنم.حتی با اینکه هیچوقت لباسهای نامناسب نمی پوشیدم اما الحق و الانصاف چادر یک پوشش دیگر بود... من بینشی وقتی به گلزار شهدا می رفت لبخند شهدا را احساس می کرد. چقدر دلنشین بود نشستن کنار مزار برادران جاوید موسوی ...کنار مزار حاج عبد المهدی مغفوری هیچ کافه ای این حال و هوا را نداشت...
متن پنجم رو دوست داشتم ارسال نکنم ولی مجبورم از جهت تکمیل نوشته ها همه را ارسال کنم و از باب حفظ امانت در متن ها تغییری ایجاد نکنم .