#شعر
#کودکانه
#شعر_کودکانه
#الفبای_مهدوی
#بخش_پنجم
*🌸 س*
س مثل سوره، سوره ی والعصر
صبر در فراقِ صاحب این عصر
*🌸 ش*
ش مثل شادی، شادی شیعه
زیباترین روز، نه ربیعه
*🌸 ص*
ص مثل صلح است، صلحی جهانی
حضرت مهدی(عج)، دارد پیامی
*🌸 ض*
ض همچو ضربت، ضربت آخر
بر پیکر ظلم، بر ریشه ی شر
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #بقره
جهت تبیین آیات ۱۸۳و۱۸۴
#بخش_پنجم
#امام_حسین
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
اما جبرئیل عرض کرد:
«من خادم حسین میباشم و گهوارهی او را جنباندهام. ستارهای است در آسمان که هر 30 هزار سال یک مرتبه طلوع میکند و من 30 هزار مرتبه آن را دیدهام. من هر چه که در این مدت عبادت کردهام به دوستان و عزاداران حسین میبخشم.»
ناگاه فرشتهای آمد و گفت خداوند بزرگ میفرماید:
«بنده خاص من حسین جهت خشنودی و محض رضایت من روزه گرفته است و شما همگی به او انعام کردید. ولی لطف و کرم شما از من بیشتر نیست. چرا که روزه برای خاطر من است و من خود پاداش روزهدار را میدهم.
من در روز قیامت اختیار بهشت را به حسین وامیگذارم.
هر کس به قدر پر پشهای در عزای او را میآمرزم و بهشت را بر او واجب میکنم. من بهشت را با تمام حوریان و غلامان و درختان و پرندگان و قصرها به حسین میبخشم
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #فلق
و من شر حاسد اذا حسد
#بخش_پنجم
👇👇👇👇
پرنده درحالیکه پرهایش را تکان میداد گفت: «یک کرم خوشمزه» و ادامه داد: «کرم کوچولو، بپر پایین.» اما چیزی در آنجا نبود. این بار، این پدر بود که دستپاچه شده بود و جوجههایش به او میخندیدند.
پدر گفت: «حتماً توی راه انداختمش. تا حالا از این کارها نکرده بودم.» پرنده از لانه پرواز کرد تا کرم را پیدا کند، اما هیچ جا اثری از او نبود. البته چشمش به بستهی کاغذی قهوهایرنگی روی برگی افتاد. ولی بدون اینکه غذایی به منقار داشته باشد به لانهاش برگشت.
چند روز بعد، کرم از خواب بیدار شد. سعی کرد راهی برای بیرون آمدن پیدا کند. با خودش میگفت: «باید از این بستهی تنگ خارج بشوم.» روی برگ ایستاد و کشوقوسی به بدنش داد و خمیازه کشید. ناگهان متوجه دو بال زیبایی شد که از دو طرف بدنش بیرون آمده بود. با تعجب از خودش پرسید: «آیا اینها واقعاً مال من هستند؟» آنها را تکان داد. بله میتوانست آنها را تکان بدهد.
خودش را در قطرهی شبنمی نگاه کرد. پروانهی زیبایی را دید که به او خیره شده است. فریاد زد: «کفشدوزک و زنبور راست گفته بودند، چه قدر نادان بودم که به دیگران حسادت میکردم» و رو کرد به مورچهای که ازآنجا رد میشد و گفت: «از این به بعد، من قشنگترین پروانه خواهم بود.»
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
سوره #قصص
#داستان_تدبری
#بخش_پنجم
#حضرت_موسی
👇👇🌸🌸🌸👇👇
چرا خدا به آدمای خوب سختی میده و تنهایی رو تجربه میکنن؟ خب این سوالیه که خیلی از ماها بهش فکر کردیم. مثلا، بعد از اینکه مادر حضرت موسی، ایشون رو به رود نیل سپرد، چی شد؟ داستان اینطوریه که وقتی بچه حضرت موسی رو گذاشتن توی سبد و توی نیل رها کردن، اون سبد رفت و رفت تا رسید به نزدیکی کاخ فرعون. البته بعضیها میگن که نزدیک کشتیای که فرعون و همسرش آسیه توش بودن هم رسیده بود.
به هر حال، هر طور که شده، یاران فرعون اون سبد رو از آب گرفتن. وقتی فهمیدن یه بچه داخلشه، فرعون و اطرافیانش تصمیم گرفتن بچه رو از بین ببرن، چون نگران بودن که این بچه بعدها براشون مشکل درست کنه. اما اینجا بود که به خواست خدا، مهر حضرت موسی به دل آسیه، همسر فرعون، افتاد. آسیه که خودشون بچهدار نمیشدن، به فرعون گفت: "ما که پسری نداریم، بیایم این بچه رو نگه داریم، شاید برامون مثل یه پسر باشه و خوشحالمون کنه."
فرعون هم که عاشق آسیه بود، پیشنهادش رو قبول کرد. از اینجا بود که حضرت موسی توی کاخ فرعون بزرگ شد، اما یه نکته دیگه هم هست. حضرت موسی هیچ شیر زنی رو قبول نمیکرد که بخوره، تا اینکه به لطف خدا، مادر خودش پیدا شد و حضرت موسی با شیر مادر خودش تغذیه شد، در حالی که توی قصر فرعون زندگی میکرد.
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3