eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
157 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
تو را دوســــ❤️ــــت دارمــ❤️ـــــ خبر خبر 📣📣📣 اولین چنل سوگل طهماسبی در ایتا ساخته شد 🔔 بازیگر باحجاب و باوقار و باحیا با وجود فعال ترین ادمین ها و مدیر 😇 بیا و سری بزن به فعالیت ها که دلتو میبرن♥️ دیگه با وجود این کانال لازم نیست اینستاگرام یا تلگرام داشته باشی پس زود باش سریع عضو شو 😊 استوری و اخبار سریال نجلا را هم با خبر بشید فقط در کانال زیر👇🏻👇🏻👇🏻 محکم بکوب روی پیوستن👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2186739873C29706091e1 منتظر قدوم سبزتان هستیم🍃🍃
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
♣️♥️♣️♥️♣️♥️♣️♥️♣️♥️♣️♥️ میخوام بهت یک کانال معرفی کنم که رمان های هیجانی میزاره نمونه اش 👇👇👇👇👇👇 رمان ♠️♦️در یک قدمی موفقیت ♦️♠️ متفاوت ترین رمان گاندو که همه اتفاقات که فکر میکنی توش رخ داده و ترکیبی از شخصیت های گاندو بچه مهندس و از سرنوشت و دلیل تفاوت این رمان آرزوی نویسنده است که اون رو تبدیل کرده به رمانی هیجانی و غیر قابل تصور. 🚀🛰🛸اونایی که عشق به فضا دارن هم بخونن🚀🛰🛸 ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ پس هرچه زود تر عضوش شو بخون و لذت ببر ♣️♥️@Novel_ghazal♥♣ آیدی نویسنده جهت نظرات ♠️♦️@asdfghjkl2000♦️♠️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
خداییش این چه رمانیه؟😂 اگه کارگردانی اینو میبینه بره رمانشو بخونه ازش یه فیلم بسازه من دیگه طاقت ندارممم😂🤣 خدا ازت نگذره ارباب قلم😂✌️ هیچی نمیگم فقط بدونین رسول یه چک خابوند تو گوش محمد🙂😂👇 https://eitaa.com/joinchat/2256404616Cfa22d5a388
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
سلام سلام 👋🏻👋🏻👋🏻 چه طورین ؟؟ امروز ی کانال براتون اوردم از شهادت بگریری تاسربازای امام زمان توش پیدا میشه میگی چی الان بت میگم -کتاب-های-شهدایی قسمت هایی از رمان رضوان :من دوست دارم ولی توبامن هیچ اینده ای نداری منو ول کن برو پی زندگیت😢 -من عاشقتم دیونه من تورو انتخواب کردم نه بچه رو😠 -خدا برات چند تا سرباز امام زمان میارم فقط رسول نره 😥 -من ....م..ن به به مرضیه علاقه دارم 🙃 -اینو زدم که برا همیشه مرضیه رواز زهنت بیرون کنی🤬 -من هیچ اطلاعاتی نمیدم 😖 -روح الله شهید شده😭 دلت میخواد بقیشو بخونی بیا داخل کانال هروز پارت داریم راستی کپی از کانال بای صلوات حلاله پس وقتو تلف نکن زود بیا توی کانال که کلی سوپراز داره 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🦋😘😘 لینک کانال @Gashte_ershad ورود اقایان ممنوعع🚫🚫🚫⛔️⛔️
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز جمعه»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما این مستر مو فرفری که یه ملتو عاشق خودش کرده رو میشناسی🙈❤️ میخوام یه پیج بهت معرفی کنم که کلیی فیلم و عکس از جذاب خان میزاره🥲🤍 اگر ویدیو بالارو کامل ببینی متوجه میشی چه پست های خفنی میزاره💕🖇 یه سری از فعالیت های خفنش👇🏻 استوری و پست پیج رسمی دلبر جان🥺🌿 فرضیه های جذاااااب😍❣ یههه عالمه عکس و فیلم کمیاب از مجید🙂🌾 رمان های خفن و هیجان انگیز🤩💛 کلیییی ادیت جذاب🦄💜 بدو عضو شو که میخوام بپاکم😌✌️🏻 (پیج در روبیکا) https://rubika.ir/majid_norouzi_fan
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558 مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫 بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
دخترا من الان تو حرم هستم... لایو میزارم بیاید و با آقا امام رضا صحبت کنید❤️ @rooman_gando_1400
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
🇮🇷 چند روز بعد:: محمد: نا امید از همه جا برگشتیم تهران... نمیدونم چطوری باید تو چشای اوا و عطیه نگاه کنم... نیم ساعت مونده بود برسیم تهران... ساک رسول کنارم بود... چه دردناکه موقع رفتن خودش کنارم نشسته بود اما موقع برگشتن ساک لباساش! خدایا خودت مراقب رسول باش.... ـــــــــــــــــــــــــــ آوا: تو حیاط سایت منتظر بودیم تا محمدو رسول بیان... آخ دل تو دلم نبود.... خداروشکرت چقدر استرس بیخودی داشتم... لبخندی عمیقی رو لبم نقش بسته بود... با دیدن ماشینی که بهمون نزدیک میشد کل از گلم شکفت... امیر: دل تو دلم نبود اقا محمدو رسولو ببینم... آوا: محمد پیاده شد...اما چهرش خوشحال نبود... رفتم نزدیکش... باهمون لبخند روی صورتم سلام کردم.... پس... رسول کوش؟ ☺️ اصلا حواسش به من نبود.. گفتم:: محمد؟ محمد: به یه گوشه زل زده بودم... با صدای اوا نگاهمو بهش دادم.. اوا: رسول کجاست پس؟ محمد: چشمام پراز اشک بود... اما اجازه باریدن بهشون نمیدادم... آوا: داشتم سکته میکردم... کمی تن صدام بالا رفت..دوتا دست محمدو گرفتمو گفتم:: محمد میگم رسول کجاااست.. محمد: نگاهمو از زمین گرفتمو به چشمای نگران اوا دوختم... عطیه هم همینطوری نگاهمون میکرد... دستام بی حس شده بود... ساک رسول از دستم افتاد.. آوا: با زانو فرود اومدم رو زمین.... ا... این.. که... ساک.. رس.. وله محمد: شرمنده سرمو پایین انداختمو دستمو روی چشمام گذاشتم.... پ.ن¹: ساکه رسول🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
از این ادیت ها از گاندو دوست داری؟😉 فیلم های ضایع شدن جیمی(همون استاد رسول خودمون)چی؟ کلی ادیت🖌فیلم🍁عکس نوشته☘و••• کلی مطالب دیگر از گاندو اگر دوست داری این کانال منبعش است✅ زود عضو شوید😍✨ ✿◉●•◦✿◉●•◦ @Mazhabi_chadori ✿◉●•◦✿◉●•◦