eitaa logo
طرفداران گاندو 𖧷
157 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
709 ویدیو
24 فایل
ایدی مدیر ♥*♡∞:。.。 @mahhdes 。.。:∞♡*♥ لینک کانال 💎💎💎💎💎💎💎💎 💎❄️ @mahdesg ❄️💎 💎❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 💎 🏠👫⛄️👭🌲🏠💎 نیازمند ادمین فعال هستم در این کانال رمان هامون میذاریم @gandoo3 کانال ما بهترینه چون شما عضوش هستید 🥰
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر شماهم میخواید که از کانالتون همینجوری تبلیغ بشه در کانال تبادلات عضو بشید توضیحات بیشتر اونجا سنجاقه🖇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/443613348C1213ff3558 مدیر های محترم حتما در کانال تبادلات عضو باشید و حتما جذبتون رو پیوی بگید💫 بعد از یک ساعت همه بنر هارو پاک کنید✅
دخترا من الان تو حرم هستم... لایو میزارم بیاید و با آقا امام رضا صحبت کنید❤️ @rooman_gando_1400
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
هدایت شده از بنر حقوقی پاک نشه..! «تبادلات گاندویی»
بهترین رمان هارو اینجا بخون😍👌🏻👇🏻 رمانی از جنس: عشق، هیجان و غم...🥲♥ فکرشو بکن عطیه و رسول خواهر برادرن😐😂 محمد عاشق خواهر رسول شده و رسولم عاشق خواهر محمد شده😂😐 (شخصیت های رمان از سریال گاندو هستن) ـــــــ ⇩ آوا: از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همش تو اتاقمم... حالم اصلا خوب نیست! نمیدونم واقعیت کدومه! کی داره راست میگه.. کی داره دروغ میگه! یعنی رسول بهم دروغ نگفته! یعنی محمد راست گفت! داشتم دیوونه میشدم... با صدای در از افکارم بیرون پریدم... با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:: بفرمایید! و عطیه وارد شد... عطیه: با عصبانیت شروع به حرف زدن کردم: آوا تو کی میخوای باور کنی.. کی میخوای باور کنی رسول بیچاره بی گناهه.. چند بار باید واقعیت رو برات توضیح بدیم تا باور کنی... آوا: حتی یه کلمه هم حرف نزدمو نگاهمو فرش داده بودم... عطیه: نگام کن... صدام بلند تر شد:: آوا نگام کن میگممم آوا: چشمای پراز اشکمو به عطیه دوختم... عطیه: متوجه حال بدش شدم.. یکم تن صدامو کمتر کردم.. اصلا میدونی الان رسول چه حالی داره! با بغض ادامه دادم:: بیمارستانه.. از بس ریخته تو خودش.. از بس هرچی گفتیو هیچی نگفت... بغض و دادم مخلوط شده بود: از بس بهش اهمیت ندادیو بهش تهمت زدی آوا: اشکام شروع به باریدن کردن... عطیه: داشتم از اتاق میومدم بیرون که.. ــــــ رمان هایی تو این کانال قرار میگیرن که هیچ جا نمیتونی پیداشون کنی😍 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 بدووو عضو شووو الان پاک میکنمااااا😱
🇮🇷 چند روز بعد:: محمد: نا امید از همه جا برگشتیم تهران... نمیدونم چطوری باید تو چشای اوا و عطیه نگاه کنم... نیم ساعت مونده بود برسیم تهران... ساک رسول کنارم بود... چه دردناکه موقع رفتن خودش کنارم نشسته بود اما موقع برگشتن ساک لباساش! خدایا خودت مراقب رسول باش.... ـــــــــــــــــــــــــــ آوا: تو حیاط سایت منتظر بودیم تا محمدو رسول بیان... آخ دل تو دلم نبود.... خداروشکرت چقدر استرس بیخودی داشتم... لبخندی عمیقی رو لبم نقش بسته بود... با دیدن ماشینی که بهمون نزدیک میشد کل از گلم شکفت... امیر: دل تو دلم نبود اقا محمدو رسولو ببینم... آوا: محمد پیاده شد...اما چهرش خوشحال نبود... رفتم نزدیکش... باهمون لبخند روی صورتم سلام کردم.... پس... رسول کوش؟ ☺️ اصلا حواسش به من نبود.. گفتم:: محمد؟ محمد: به یه گوشه زل زده بودم... با صدای اوا نگاهمو بهش دادم.. اوا: رسول کجاست پس؟ محمد: چشمام پراز اشک بود... اما اجازه باریدن بهشون نمیدادم... آوا: داشتم سکته میکردم... کمی تن صدام بالا رفت..دوتا دست محمدو گرفتمو گفتم:: محمد میگم رسول کجاااست.. محمد: نگاهمو از زمین گرفتمو به چشمای نگران اوا دوختم... عطیه هم همینطوری نگاهمون میکرد... دستام بی حس شده بود... ساک رسول از دستم افتاد.. آوا: با زانو فرود اومدم رو زمین.... ا... این.. که... ساک.. رس.. وله محمد: شرمنده سرمو پایین انداختمو دستمو روی چشمام گذاشتم.... پ.ن¹: ساکه رسول🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
از این ادیت ها از گاندو دوست داری؟😉 فیلم های ضایع شدن جیمی(همون استاد رسول خودمون)چی؟ کلی ادیت🖌فیلم🍁عکس نوشته☘و••• کلی مطالب دیگر از گاندو اگر دوست داری این کانال منبعش است✅ زود عضو شوید😍✨ ✿◉●•◦✿◉●•◦ @Mazhabi_chadori ✿◉●•◦✿◉●•◦
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
این پیام رو همینطوری رد نکن 📛 💫ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم💫 سلام،سلام یه کانال براتون آوردم چه کانالی 😄 درجه ۱🌸 عالییی 🎀 طرفدار کدوم بازیگر در گاندو هستی محمد😍 داوود🙃 رسول 🤓 سعید 😂 فرشید 😇 ⁦。◕‿◕。⁩ باید بگم که این کانال همه شو داره کدوم فعالیت های کانال رو می خوای چالش ⁦⁦(◕ᴗ◕✿)⁩ فال گاندویی ⁦(✷‿✷)⁩ پروفایل گاندویی⁦⁦(◠‿◕)⁩ طنز گاندو ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩ چالش خفن ⁦⁦(✯ᴗ✯)⁩ رمان ⁦(◕દ◕)⁩ باید بگم که این کانال همه ی این فعالیت ها رو دارن تازه می خوان یه قرعه کشی راه بندازن که به ۱۰نفر ۵۰تا تم بدن 😍 این کانال یک گروه دخترونه داره یک کانال چالش کده و یک گروه برای ادمین ها مدیر ها تا با هم همفکری کنند و برای شما یک برنامه ی عالی در نظر بگیرند رهبر معظم انقلاب اسلامی می فرماید : جوانانی در فضای مجازی فعالند فضای مجازی می تواند ابزاری باشد برای زدن توی دهن دشمنان😎 اگر گاندویی هستی بکوب رو پیوستن 🌸 https://eitaa.com/joinchat/4085055643Ca5617ecbef
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
♡‌|﷽|♡ بیـــا تا رهگذر هستیم در ایـن دنیا تمام عاشقانہ هارا خلاصہ ڪنیم در عشق﴿مولا﴾ یه کانال دلی🍃 بہ نام🌷دختران انقلابی🌷 جاے براےشما عزیزان 💛😊 بہ صرفـ چاے و نباتـ و یا قندے که با وجود تڪ تڪ شما آب میشود و میریزد 😉 تموم چیزایے ڪه دنبالش بودے همش یہ جا جمع شده🙂 دلنوشتہ هاے دلے♥️ تڪبیتے هاے شهدایے💌 پروفایل هاے علوےو زهرایے✨ عاشقـانہ هاے با چاشنے لیلے و مجنون🙈 منتظر چی هستے 🤗 بزن رو لینڪ مسلمون 😉 🌷دختران انقلابی🌷 https://eitaa.com/joinchat/1936982117C436d909321 منتظرتون هستیم🙂
هدایت شده از آلاء.
کانال هوادارن گاندویی💪🇮🇷 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بدو عضو شو اینجا همچی میگذارن.. مثل👇🏼 .. .. .. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه رمان میزارن عااالیه.. اینم یه تیکه از رمان..👇🏼♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بسم الله الرحمن☘ رمان پارت ⁵² ـــــــــــــــــــــــــــــــــ توی خیابون بودم.. تا میتونستم میدویم.. ‌ نفس نفس میزدم خواستم خودمو برسونم اونور خیابون تا ماشین بگیرم و حداقل من و تذ نزدیگ اداره ببره... نگاهم فقط به جلو بود.. که یهو یه ماشین محکم بهم زد.. احساس کردم همزمان تمام استخونای بدنم خورد شد محکم خوردم به ماشین و پرت شدم وسط خیابون.. هیچی نمی فهمیدم.. از سر و بینیم خون میومد... چشام داشتن بسته میشدن.. چند نفر بالا سرم بودن که یهو یکی بازوم و گرفت و بلندم کرد.. یکی دیگم اومد کمکش.. انگار همون ماشینی بودکه بهم زد.. فقط شنیدم یکی داد زد.. ــــ چیکار میکنین اقا..این حالش بده باید زنگ برنین امبولانس دارین کجا میبرینش.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی از اونا گفت.. +به تو چه فضول.. پرتم کردن تو ماشین.. حالم اصلا خوب نبود ..هیچ جونی برای دفاع از خودم نداشتم.. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کلی اتفاق های جالب افتاده.. یه رمان هیجاااانی..وطنز https://eitaa.com/joinchat/1083703424Cb094c8526c منتظریم..👆🏼
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
سلام علیکممم🖐🏻 اومدم بهتون یک کانال عالی معرفی کنم👌🏻 که پر از ابزار ادیت و اموزش های مختلفِ که اگر دنیا رو بگردی مثل اموزش هاش پیدا نمیکنی😲🤯😱 هر ابزاری که واسه ادیت نیاز داری اینجا داره😱 پس اگر دوست داری یک ادیتور ماهر بشی اینجا عضو شو😌😄 https://eitaa.com/joinchat/441909410C9dca5d9148
هدایت شده از 𝓶𝓸𝓫𝓲𝓷𝓪
امروز قراره یک کانال همه چی تموم رو بهتون معرفی کنم😍 اگر گاندویی باشی شخصیت های رمانو میشناسی👍🏻 توی این کانال میتونی کلییی رمان جذاب بخونی🤩 این رمانی هم که الان میخونید تا پارت آخر توی کانال بارگذاری شده👇🏻 ــــــــــــــ 🐊 داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود.... با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳 رسول: رفتم سمت شیشه اتاق، با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱 بدنم یخ زده بود... توان ایستادن رو پاهامو نداشتم.... خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..! با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫 سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭 رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭 داوود:رسول جان😭 رسول: ولمم کننن دااوودد😩 رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشهه ولمم کننیدد داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨 ـــــــ عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐 فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻 خیلی نگران شدم که نکنه...😥 با ترس رفتم جلوتر... با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱 ــــــ رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق... کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨 چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭 اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود.... پ.ن¹: خط صاف...! ــــــــــــ برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫 @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز شنبه»
پاتوق‌عاشقان‌امام‌زمان-عج-🌱✋🏽! - معدن‌استوریاۍ‌بین‌الحرمین‌و‌کربلـآیی🎥💚' استورۍ‌و‌تک‌بیتے‌مذهبی😷🔥⇣⇣ - https://eitaa.com/joinchat/7209127Cb5fcc52bd6 ؛ کانالِ‌افسران‌جنگ‌نرمِ‌‌ایتآ😾🔫 . . رفیق‌بیا‌با‌هم‌شروع‌کنیم‌برای‌خوندن‌نماز‌شب من‌خودم‌صفر‌کیلو‌مترم😎📿🕶! (: 🌿!