#پری_طلعتان (۴)
خدا خواست ...
کوچک بود، نوزاد. مادرش تنور را گرم کرده بود تا نان بپزد. او را همان نزدیکی زیر سایه درختی خواباند و به دنبال وسائل مورد نیاز رفت. وقتی برگشت مار بسیار بزرگی را به روی سینه محمد دید. فریادی زد و از هوش رفت. همسایه ها سراسیمه به خانه اش آمدند و ماری را دیدند که از روی سینه محمد خزیدن گرفت و رفت. خدا خواست که او بماند.
@mahdi_domeiri
01)شب اول_ولایت الهی.m4a
50.39M
🎤 سخنرانی - حجتالاسلام مهدی دومیری
✅سلسله جلسات ولایت شناسی و ولایت مداری
♦️جلسه اول
🔰 موضوع: ولایت الهی
📅 شنبه 25 دی ماه ۱۴۰۰
🕌 مسجدالرضا شهرستان بشرویه
#سخنرانی
@mahdi_domeiri
#پری_طلعتان (۵)
من در همان مدت قلیل و در دوران بلوغ ملکه اجتهاد برایم حاصل شد.
نبوغ
در بارفروش ( بابل ) زانوی ادب خدمت عالم ربانی، مرحوم سعید العلماء زمین زد. بعد از آن به اصفهان رفت و خدمت سید محمد باقر شفتی رسید. استاد، وقتی نبوغ شاگردش را دید، او را به خانه برد و در اتاق شخصی خود نزدیک اندرونی اسکانش داد. شبی یکی از میهمانان مرحوم شفتی صدای سوزناک ابوحمزه او را می شنود. صبح که قضیه را برای سید بازگو می کند، می شنود: این ادعیه آنقدر در این خانه خوانده شد که گویا مرغان خانه ما حافظ آن باشند. محمد سنت مناجات را از پدرش به ارث برده بود. بعد از چهار سال مرحوم شفتی او را ملقب به حجة الاسلام کرد. صفتی که در آن زمان فقط برازنده سید شفتی بود.
@mahdi_domeiri
02)مشروعیت و مقبولیت.mp3
49.81M
🎤 سخنرانی - حجتالاسلام مهدی دومیری
✅سلسله جلسات ولایت شناسی و ولایت مداری
♦️جلسه دوم
🔰 موضوع: مشروعیت و مقبولیت
📅 یکشنبه 26 دی ماه ۱۴۰۰
🕌 مسجدالرضا شهرستان بشرویه
#سخنرانی
@mahdi_domeiri
#پری_طلعتان (۶)
انوار ملکوت بر حاجی اشرفی تابیده. من از بعضی تألیفاتش دریافتم که خداوند نور فقاهت را بر قلبش تابانیده است.
علم لدنی
محمد در نجف مشغول علم آموزی و معرفت اندوزی بود. جمعی از مردم مازندران که به عتبات مشرف شده بودند، خدمت مرحوم میرزای شیرازی می رسند و شخصی مورد اطمینان را برای اداره حوزه های علمیه و رفع و رجوع مراجعات مردمی آن دیار درخواست می کنند. مرحوم میرزای شیرازی این وظیفه را به حجة الاسلام اشرفی محول می کند. اما او ترس از این دارد که نتواند از عهده این امر خطیر بر آید. از استاد مهلتی می طلبد و به حرم مولی الموحدین پناه می برد و بعد از تضرع و زاری، به خواب فرو می رود. آقا به خوابش آمده و نباتی در دهانش گذاشت و در گوشش خواند: بسم الله الرحمن الرحیم. بیدار که شد حس کرد هرآنچه خوانده در سینه اش محفوظ است. برای آزمودن این حس به درس استاد حاظر شد و بسیار اشکال کرد. استاد اما با لبخند به او گفت: آن بزرگواری که در گوش تو بسم الله الرحمن الرحیم فرمود در گوش من تا و لاالضالین خواند!.
محمد به مازندران هجرت کرد.
@mahdi_domeiri
#عکس_نوشته | ولایت مدار واقعی
🔹️ولایت مدار کسی است که تمدنی فکر می کند، تمدنی می بیند قضایا را، تمدنی می اندیشد، تمدنی عمل می کند
📥 سلسله جلسات «دولت اسلامی»
☑ @mahdi_domeiri
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از علاقه مندی های حقیر، تاریخ است، خصوصا تاریخ اقوام. حفظ تاریخ اقوام، در واقع حفظ ریشه داری مردم یک سرزمین است و آنکه ریشه داشته باشد و به این ریشه ها آگاه باشد، دارای اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری است.
مطلب پیش رو را می نویسم تا بخشی از تاریخ این مرز و بوم، مضبوط و مستند بماند.
در شهرستان بدره از استان ایلام، روستایی است به نام « تلخاب ». در گذشته های دور ( تاریخ دقیقی در دست نیست، اما حدود دویست تا سیصد سال قبل )، مردی به نام رستم در این منطقه ساکن شد. خدا به او سه پسر به نام های علی محمد، حسن علی، و ابراهیم داد.
فرزندان و فرزند زادگان آن سه پسر، سه گروه را شکل دادند که همگی در یک مجموعه بزرگ به نام « طایفه » گنجانده می شوند.
این طایفه در همان دوران اولیه، به طایفهٔ « چَتال » مشهور بود. بعدها نام « برابری » گرفت، و سپس به « تلخاب » شهره گشت.
در قبرستان محل، قبرهایی وجود دارد که دو نام اخیر بر آن نقش بسته است. در واقع این سنگ قبرها، دوران گذار از نام « برابری » به نام « تلخاب » را نمایش می دهند.
تاریخ این گذار بر اساس این سنگ قبرها، دههٔ چهل و دههٔ پنجاه قرن اخیر است.
( تصاویر، مربوط به سنگ قبرهایی است که بعضا بیش از نیم قرن قدمت دارند و دیر یا زود از بین خواهند رفت ).
@mahdi_domeiri