eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
باید را در همین دنیا تجربه کنیم! اگر ما در اینجا بهشت را بدست نیاوریم و بهشت را تجربه نکنیم و بهشت را تمرین نکنیم، هیچ وقت دیگری تجربه نخواهیم کرد! وقتی مرد و زن در خانه دائماً با هم جنگ دارند، صفت اهل را دارا هستند. اهل جهنم دائماً توی سر هم می‌زنند. وقتی اینجا دائم دعوا داریم، آن طرف عالم هم ما را به جایی همیشه است، نمی‌برند! در بهشت یک کلمه حرف وجود ندارد و اصلاً جای لغو نیست. طبیعتاً آدم لغوگو را به بهشت راه نمی‌دهند. ما باید بهشت را در اینجا بدست آوریم تا بتوانیم در آخرت به بهشت برویم. اگر ما خودمان مشکلاتی را که بر سر راه بهشت‌رفتن هست، حل نکنیم، مشکل ما را آن طرف حل می‌کنند؛ به این قیمت که اینقدر در می‌مانیم که این صفات بد از وجود ما برود و پاک شویم. در کتاب فرمودند مقدار برزخ هر کس به میزان علاقۀ او به دنیاست.. آیت الله جاودان 🆔 @mahdi59hoseini
باید را در همین دنیا تجربه کنیم! اگر ما در اینجا بهشت را بدست نیاوریم و بهشت را تجربه نکنیم و بهشت را تمرین نکنیم، هیچ وقت دیگری تجربه نخواهیم کرد! وقتی مرد و زن در خانه دائماً با هم جنگ دارند، صفت اهل را دارا هستند. اهل جهنم دائماً توی سر هم می‌زنند. وقتی اینجا دائم دعوا داریم، آن طرف عالم هم ما را به جایی همیشه است، نمی‌برند! در بهشت یک کلمه حرف وجود ندارد و اصلاً جای لغو نیست. طبیعتاً آدم لغوگو را به بهشت راه نمی‌دهند. ما باید بهشت را در اینجا بدست آوریم تا بتوانیم در آخرت به بهشت برویم. اگر ما خودمان مشکلاتی را که بر سر راه بهشت‌رفتن هست، حل نکنیم، مشکل ما را آن طرف حل می‌کنند؛ به این قیمت که اینقدر در می‌مانیم که این صفات بد از وجود ما برود و پاک شویم. در کتاب فرمودند مقدار برزخ هر کس به میزان علاقۀ او به دنیاست.. آیت الله جاودان ▪️سیدمهدی👇 @mahdi59hoseini
👆 💚 من بهشت ونعمت ها ودرختان و جاودانگی اش را من به چیزی بزرگتر طمع دارم✊ 🕊من بودن درکنار 💚است 🌷 🏴 eitaa.com/joinchat/1350369280C96cee0f0cd ~
به این میگن #رفاقت🙂☝️ از کودکی تا... #بهشت🕊 هر سه رفیق😍 هر سه شهید مدافع حرم👌 @mahdii_hoseini
سکانس اول: من و حاج احمد کاظمی داریم روی خاک‌ها‌ قدم می‌زنیم عکاس عکس می‌گیرد و من یقین دارم او همچنان که راه می‌رود طنین صدای مهدی باکری از پشت بیسیم مدام توی گوشش می‌پیچد پاشو بیا احمد اگر بیایی دیگر برای همیشه پیش هم هستیم اگر بدانی اینجا چه جای خوبی شده احمد پاشو بیا سکانس بعدی: من هنوز دارم روی خاک‌ها قدم می‌زنم اما هرچه عکاس عکس بگیرد حاج احمد نیست او که در این مسابقه‌ی الی‌الله از منِ جامانده پیشی گرفت و دعای عرفه‌ی آن روز را در آغوش سیدالشهدا با خود حضرت زمزمه کرد! سکانس آخر: ای‌کاش من و حاج احمد کاظمی باز هم کنار هم قدم بزنیم و میان قهقهه مستانه‌یمان لحظه به لحظه مرور کنیم خاطرات دور و دراز شلمچه را اِن‌شاءالله... ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 😔و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم
✍️ 📲فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 🍁آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جای خالی حیدر نمک می‌پاشید. 📿نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. 👤شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد : «ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 😢گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود : «جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد : 🚨«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 🗞اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت : «یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» 👌و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 😔شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند : «ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» 🍃و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد : «من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد : «من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» 👥مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد : «تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. ⚠️عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود : «خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هشتم در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه ب
✍️ 💔از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💣با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. 🔸نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 😍حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید : «حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹