.
بسم رب الشهدا والصدیقین
.
#خاطره
#به_روایت_همرزم
.
آنچه از «مهدی حسینی» به خوبی در ذهنم مانده،
تاسف او از این بود که چرا نمیتواند به خط مقدم نبرد برود و بجنگد.
راضی نبود که بی نصیب از جنگ بماند. تمنای رفتن داشت.
میگفت: «اینجا جای من نیست ( حفاظت از شخصیت ها)؛
در اولین فرصت کار حفاظت را تحویل میدهم و میروم خط.»
انتظار و اشتیاق او بعد از مدتی رنگ واقعیت به خود گرفت.
بعد از اینکه دوره ماموریت و نمایندگی آیت الله «حسینی» در سوریه تمام شد.
و ایشان به عراق رفتند، مهدی هم آزاد شد!
به نظرم حضور او در منطقه درگیری و خط مقدم نبرد خیلی طول نکشید.
او خیلی زود #شهادت را پیدا کرد .
.
پ.ن:آقای #بادیگار از ماهم روبروی گناه حفاظت کن.
.
#سیدمهدی
#حاج_مهدی
#آقای_بادیگار
#العراق
#سوریا
#لبنان
#شهدا
#السیدنا_القائد
#امام_خامنه_ای
#آیت_الله_حسینی
#سیدحسن_نصرالله
.
.
#عکس_آیت_حسینی_باپیکرآقامهدی_درسوریه
.
هوالکریم🍃
.
#خاطره
#به_روایت_همرزم
.
جوری با آدم گرم میگرفت که انگار سالهاست تو را میشناسد.
طوری پیگیر کارها و فعالیتهای فرهنگی ما بود که انگار جزء وظایف خودش است.
با اینکه کسی از او انتظار چندانی نداشت.
گاهی مرا میبرد و کلتش را میداد دستم که تیر بیاندازم و کیف کنم.
آن هم دقیقا پشت همان بلوکها که خطر همیشه وجود داشت!
مسئول فرهنگی منطقه زینبیه از نیروهای حزب الله لبنان بود.
و در خصوص ترسیم چهره شهدا بر دیوارهای شارع عراقیین همکاری نمیکرد.
یک روز «مهدی حسینی» را با خودم بردم پیش طرف تا کارم را راه بیاندازد.
آنجا بود که فهمیدم چقدر مسلط به زبان عربی است،
و چقدر دلش برای فعالیتهای تبلیغی و فرهنگی میسوزد.
یکی از ناراحتیهای او وضعیت خانوادههای شهدای سوری و شهدای افغانستانی بود.
که در منطقه زینبیه ساکن بودند.
از نبود تشکیلات خوب و بدرد بخور برای خانواده شهدا، ناراحت و دلگیر بود.
.
#شهید_مهدی_حسینی
.
@SHAHIDMAHDi_hoseini
.
بسم الله🌷
#خاطره 💛
#به_روایت_همرزم 🍃
.
❤️|فرمانده خاکی|❤️
.
با اینکه قبل از روب راه افتادیم،اما هوا تاریک شده بود،که به مقرمان در حماه(یکی از شهرهای سوریه) رسیدیم.
سرمای هوا یک طرف،قطع برق هم یک طرف،حسابی در ذوقمان خورده بود.موقعیت مناسبی
برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای خواب پیدا کنیم.
یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها تقسیم میکرد.
رفتم جلو دیدم #آقامهدی خودمان است.گفتم:حاج مهدی شما کجا اینجا کجا.
لبخندی زد و گفت:
-آمدم برای کمک به بچه ها.پتومیدم،غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده.
.گفتم:
قربونت بشم آقا همین تو خیلی خوبه،اگه یه چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه.
چایی رو برام آورد.
وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه گفت فردا قراره فرمانده بیاد برای سخنرانی.
فردا صبح مهدی امده و با بچه سلام علیک کرد.
پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛اما کـم کـم توضیحات
مهدی مهم تر شدو جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد.
از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است.
به تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم.
.
📖قسمتی از کتاب جاده سرخ|
|خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم #آقامهدی_حسینی 💚
.
@SHAHIDMAHDi_hoseini