💢 تضعیف غیرت دینی مردم از جمله اهداف کلیدی دشمن در جنگ نرم
دشمن در شرایط کنونی یکی از اهداف اصلیاش همانا حساسیت زدایی از مردم جامعه ما و به ویژه نسل جوان نسبت به مباحث دینی است، چرا که میداند با وجود غیرت دینی ایرانیان، عملاً راه به جایی نمیبرد. در واقع یکی از مهمترین اهداف دشمن در بستر جنگ نرم، تضعیف همین غیرت دینی است، کما اینکه مقام معظم رهبری در سالهای اخیر با اشاره به این مساله، اذهان عمومی و از جمله نخبگان و دغدغه مندان جامعه را متوجه اهمیت و ضرورت جهاد کبیر به معنای تسلیم نشدن در برابر دشمن کردهاند. با توجه به اینکه یکی از برنامههای دشمن در وهله کنونی، ناظر به حساست زدایی مردم و نسل جدید نسبت به اصول و مبانی انقلاب اسلامی همچون اصل حاکمیت دین خدا و و تسلیم نشدن در برابر دشمن مستکبر است، لذا وظیفه و رسالت ما در مقابل برنامهها و اهداف دشمن، زمینه سازی برای تقویت غیرت دینی و بصیرت افزایی در جامعه است. ما امروز در کوران یک جنگ شناختی – ادراکی آن هم به شکل ترکیبی قرار داریم که یکی از اهداف دشمن در این نبرد تمام عیار، تضعیف روحیه و نگاه انقلابی ملت همچنین، کمرنگ کردن امید به آینده است. در این میان از جریانات انقلابی به خصوص جوانان مؤمن و کاربلد و باانگیزه انتظار میرود که در راستای لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری، خود را به خصوص در عرصه رسانه و فضای مجازی و فعالیتهای مؤثر فرهنگی قوی کنند و به شکلی هدفمند و در سایه هم افزایی و انسجام به خنثی سازی توطئههای شوم دشمن بپردازند.
#غیرت_دینی🌷
#استاد_بهرامیان🖌
مدرس و پژوهشگر فضای مجازی📲
🌱| @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
🌱 الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها... مجموعه #عشق
.
کاش می شد
حال خوب را
لبخند زیبا را
بعضی دوست داشتن ها را
خشک کرد...
لای کتاب گذاشت
و نگهشان داشت...
.
.
.
#آقامهدی #شهید_پهلو_شکسته
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
🌱
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل
ولی افتاد مشکلها...
مجموعه #عشق_مشترک💕
#قسمت_یازدهم
با خیالی آسوده به خانه برگشت و داشت فکر میکرد موضوع خواستگاری را چگونه با مادرش مطرح کند. بی آنکه حرفی بزند، در اتاق راه می رفت و فکر میکرد. صدای آرام و آهنگین مداحی، فضای خوشی به اتاق بخشیده بود. گوهر خانم متوجه آشفتگی مهدی شد و سعی کرد راه صحبت را با او باز کند.
- چند متر بود؟
مهدی با تعجب به صورت مادرش نگاه کرد.
- چی چند متر بود؟
- اتاق رو میگم. الان یه ساعته داری این جا رو متر میکنی.
مهدی تازه متوجه منظور مادر شده بود.
- نفهمیدم. فکرم مشغوله.
گوهر خانم گردوهای شکسته شده را با هاون میکوبید برای فسنجان. با لبخند گفت خب بیا بشین، بگو ببینم چرا فکرت مشغوله. به چی فکر میکنی؟
مهدی قدری تعلل کرد، ولی می دانست فرصتی که دنبالش میگشته حالا به سادگی فراهم شده است. برای همین از این فرصت استفاده کرد. نشست کنار گوهر خانم و شروع کرد به مقدمه چینی.
- اینها رو برای چی میخوای مامان؟
گوهر خانم که مهدی را خوب می شناخت، متوجه شد در حال مقدمه ی برای گفتن موضوعی مهم است. زیرچشمی به مهدی نگاه می کرد و گفت «من که میدونم میخوای چیزی بگی. برو سر اصل مطلب.»
با شنیدن این جمله دلش ریخت، ضربان قلبش سرعت گرفت. سرش را انداخت پایین و با حیای خاصی گفت «اگه بخوام ازدواج کنم.»
مادر از شنیدن حرف مهدی کاملا تعجب کرد. شاید به خاطر شرایط مهدی، انتظار نداشت این جمله را از او بشنود. هر دو، دقایقی ساکت بودند. صدای کوبیده شدن هاون که با صدای ضبط همراه شده بود، حس موسیقیایی دمّام را یاد مهدی می آورد. گوهر خانم تصمیم گرفت سکوت را بشکند و آب پاکی را بریزد روی دست مهدی. وقار و آرامش مهدی مانع این کار می شد، ولی چاره ای ندید که بگوید. سرش پایین بود تا نگاهش با نگاه مهدی تلاقی نکند.
- فکر میکنی الان شرایط خوبیه برای ازدواج تو؟
- شرایط چطوریه مگه؟
گوهر خانم که زمینه را برای زدن حرف آخر مناسب دید، گفت «خودت دانشجویی. ما مستأجریم. درآمد نداری. برادرهات درس می خونن. بالأخره همه ی این شرایط رو باید در نظر بگیری. اصلش هم اینه که باید درآمد داشته باشی. دستت توی جیب خودت باشه. هر وقت دیدی این شرایط فراهم شد، بگو، من هم روی چشم هام. برات زن میگیرم.»
مهدی هیچ حرفی برای زدن نداشت. می توانست برای خواسته اش اصرار کند.
اصلا پایش را بکند در یک کفش و بگوید من هم مثل هر جوان دیگری که وقت ازدواجش می رسد، احساس نیاز به همسر دارم. این حق طبیعی من است. اما آن حیای همیشگی مانع از این شد که روی حرف مادرش حرفی بزند...
زد بیرون از خانه.
نمی دانست کجا برود. مسجد، پیش بچه ها.... هرجا. حتما متوجه حالش می شدند. حس می کرد نمی تواند غمش را پشت چشمانش پنهان کند. آشوب و به هم ریختگی اش را کجای دلش می گذاشت که کسی نفهمد. بهترین کسی که در این حالات می توانست دلداری اش بدهد حسین بود. حسین خودش ازدواج کرده بود و حال مهدی را خوب می فهمید. حسین از آن طیف آدمهای صبوری بود که می نشست، حرف هایت را خوب گوش میکرد و بعدش هر کاری از دستش بر می آمد، انجام میداد. درست حدس زده بود. او هم مشاور خوبی بود و هم دوست خوبی. این را از آن جایی مطمئن شد که حسین با همسرش منصوره خانم موضوع را مطرح کرد و او هم پذیرفت که خودشان دست به کار شوند برای راضی کردن مادر.
ادامه دارد...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🦋ماجرای پر فراز و نشیب ازدواج #شهید_مهدی_حسینی و بانو #زهرا_سلیمانی_زاده به قلم بانو #شیرین_زارع_پور و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید/برش هایی از کتاب #تمنای_بی_خزان
🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻
@mahdihoseini_ir
همین ڪه نام مرا مے برند میگریَم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه وارے ست "مادر پسران"
براے مادر تنهاے بے پسر شده ای...
✍محمدمهدی سیار
🏴 #وفات_حضرت_ام_البنین(س) تسلیت باد
🥀| @mahdihoseini_ir
🍃آنقدر گریه کردم که...
سوی چشمانم هم
فدایت شد یاحسین(ع) غریبِ مادر🍃
بُکی الحُسَینُ علیه السلام خَمسَ حِجَجٍ، و کانَت امُّ جَعفَرٍ الکلابِیةُ تَندُبُ الحُسَینَ علیه السلام و تَبکیهِ و قَد کفَّ بَصَرُها.
بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کلابی ( #ام_البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و میگریست تا اینکه چشمانش نابینا شد.
#امام_صادق(ع)|
الأمالی للشجری: ج ۱، ص ۱۷۵📚
#مادر_ادب✨
🏴| @mahdihoseini_ir
نمۍ دانم از دلتنگۍ
عاشـــق ترم
يا از عاشقـــۍ دلتنگ تر!
فقط مۍ دانم
در آغـــوش منۍ
بۍ آنڪه باشۍ
و رفته اۍ
بۍ آنڪه نباشۍ...
🌷روز اکرام مادران شهدا و همسران شهدا
🏴 #وفات_حضرت_ام_البنین(س)
🥀مادر معزز #شهید_مهدی_حسینی/ معراج شهدا مهر و محرم ۱۳۹۵
🏴| @mahdihoseini_ir
4_5985487091088231042.mp3
6.8M
➕ بعضی مقامها، آنقدر بلندند که ترس همهی وجودت را دربرمیگیرد!
آیا من بعنوان یک انسان عادی، قابلیت ادراک چنین مراتبی را دارم، یا این عاشقیها تنها اختصاص به معصومین و امامزادگان دارد؟
➖ و بانوی کرامت، حضرت امالبنین سلامالله علیها به این سوال ما پاسخی عینی میدهد!
▪️ویژهی وفات #حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
🏴| @mahdihoseini_ir
🌱
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل
ولی افتاد مشکلها...
مجموعه #عشق_مشترک💕
#قسمت_دوازدهم
شب که مهدی به خانه برگشت، از رفتار پدر فهمید که مادرش موضوع را با او در میان گذاشته است. پدر را خوب می شناخت. همیشه با دلش راه آمده بود. حالا دلش قرص بود و خیالش راحت که این بار هم می تواند به شانه های محکم پدر تکیه کند.
رفت آرام نشست کنج اتاق. حامد [برادرش] در حال تماشای تلویزیون بود و فاطمه، خواهر کوچکترش هم با عروسک بازی میکرد. پدر آمد کنارش نشست و ظرف میوه را مقابل شان گذاشت. مهدی می دانست پدر می خواهد رشته ی کلامش را باز کند.
- چی می خوری پوست بگیرم بابا؟
- شما زحمت نکشید. خودم یه پرتقال پوست می گیرم.
پدر بر حسب عادت، دنبال بهترین پرتقال بود تا برایش پوست بگیرد.
- مادرت باهام صحبت کرده، ولی دوست دارم از زبون خودت بشنوم.
مهدی اول سعی کرد حاشیه برود ولی فایده ای نداشت. پدر اصرار داشت از دهان خود مهدی بشنود. شروع کرد به حرف زدن و این بار راحت تر از قبل.
- من به مامان گفتم می خوام... می خوام اگه بشه برام برید خواستگاری.
پدر که با دقت حرف های مهدی را می شنید، احساس غرور می کرد. انگار داشت به ثمر رسیدن زحمت هایش را می دید. شاید برای هر مادر و پدری شنیدن این جملات افتخارآفرین باشد و آرزو باشد دیدن فرزند، در لباس دامادی. حرف های مهدی در یک جمله خلاصه شده بود. «خواستگاری از
دخترخاله زهرا.» انتظارش از جانب پدر هم برآورده نشد.
- باید مستقل شی. خیال ما که از بابت استقلال تو راحت شد، چشم. برات زن هم میگیریم.
ادامه دارد...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🦋ماجرای پر فراز و نشیب ازدواج #شهید_مهدی_حسینی و بانو #زهرا_سلیمانی_زاده به قلم بانو #شیرین_زارع_پور و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید/برش هایی از کتاب #تمنای_بی_خزان
🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻
@mahdihoseini_ir
🍂روشی برای هـلـ🤭ـاک شدن!🍂
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأیِهِ هَلَکَ
هر که به رأی خود تکیه زند هلاک شود.
#امام_علی(ع)|
نهج البلاغه، ح ۱۶۱، ص ۱۱۶۳
🌱| @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| رهبرمعظم انقلاب :
خیلی مرد قویای بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتی رفته بود اردن گوش ملک حسین [پادشاه اردن] را گرفته بود، گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلی خطرناکند، آخر سید است ملک حسین. آدم اینجوریای بود گوش ملک حسین را میگرفت فشار میداد.
انتشار به مناسبت سالگرد شهادت #شهید_نواب_صفوی
#غیرت_دینی
🌱| @mahdihoseini_ir