فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی
آقای خرچنگ 😃🦀
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
#داستان_متنی
میوههای غمگین !
🍎😞🍑😞🍌😞🍐😞🍇
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. 🐱🐱🐱
جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند. 😭😭😭
پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟
گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. 🍐
دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند.🎉🎂🎈
من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد. ⛲️⛲️⛲️
یک آلوی درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم.
بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم.📦📦 اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد...
هلو گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند. 🍑😩
سیب گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند.🍎
یک خیار زخمی از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا،👣 یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه🌳 همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد.
پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. 🙀معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی گریه اش گرفت😿😿😿 و گفت: چه مهمانهای بدی من که اینجور مهمانها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت و همچنان که می رفت صدای ميوه های غمگين را می شنيد که مدام گريه می کردند.
🍌😢🍎😢🍑😢🍐😢🍇
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
روباه و پاندا - @mer30tv.mp3
3.98M
🦊روباه و پاندا 🐼
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
#قصه_صوتی
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
#شعر
🌸کمک به بزرگترها🌸
یه بچه ی مهربون
بچه ی خوب و دانا
همش کمک می کنه
به مامان و به بابا
منم کمک می کنم
به مامانم تو منزل
تمیز کردن خونه
یا چیدن وسایل
وقت خرید منزل
یا شستن لباسا
منم کمک می کنم
به مامان و به بابا😍
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
📚#قصه_متنی
#قصه_کودکانه
حضرت زهرا🦚
حضرت فاطمه (س) دختر گرامی پیامبر و همسر حضرت علی (ع) زمان زیادی را صرف کارهای منزل می کردند. آن حضرت کارهای منزل مانند پختن غذا، جمع آوری هیزم، نظافت منزل، آسیاب کردن گندم برای پختن نان و دیگر کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند. در آن زمان برای تهیه آب آشامیدنی باید مسافت زیادی را راه می رفتند تا آب را از چشمه بیاورند. برای پختن نان باید ابتدا گندم را با آسیاب دستی آسیاب می کردند و بعد نان را می پختند و برای پختن غذا باید هیزم روشن می کردند و ….و به همین شکل همه کارهای خانه برای حضرت فاطمه (س) سخت بود.
در قدیم معمولا برای انجام کارهای خانه شخصی به عنوان کنیز و خدمتکار در خانه ها وجود داشته اما حضرت فاطمه کارهای خانه را به تنهایی انجام می دادند و از کسی کمک نمی گرفتند. روزی انجام کارهای خانه برای آن حضرت به قدری سخت شد که به همسر خود امام علی (ع) گفتند که انجام این همه کار برای من سخت است و از بس کار کرده ام دست هایم تاول زده است. حضرت علی به حضرت فاطمه گفتند که برای حل این مشکل از پدر خود حضرت محمد (ص) کمک بگیر و از ایشان درخواست کن تا کنیزی به تو بدهند تا در کارها به تو کمک کند.
حضرت فاطمه (س) پیش پدرشان رفتند ولی چون دیدند که پیامبر تنها نیستند رویشان نشد که حرف خود را به پدر بگویند و بازگشتند. پیامبر که این صحنه را دیدند فردای آن روز به خانه دخترشان فاطمه رفتند و از او پرسیدند که دیروز با من چه کاری داشتی که نگفتی و برگشتی؟
حضرت فاطمه داستان را برای پدرشان گفتند و از او تقاضای کمک نمودند. پیامبر (ص) به دخترشان گفتند آیا می خواهی راه حلی برای مشکلت پیدا کنم که بدون داشتن کنیز و خدمتکار بتوانی از عهده انجام کارهای خانه بربیایی؟ حضرت فاطمه کنجکاو شدند که پدرشان چه می خواهد بگوید. گفتند بله پدر.
پیامبر گفتند دخترم بعد از هر نمازی که می خوانی و قبل از خواب این ذکرها را بگو:
34 مرتبه الله اکبر
33 مرتبه الحمدلله
33 مرتبه سبحان الله
پیامبر به دخترشان گفتند هر زمانی که احساس کردی کارها برایت سخت شده اند و از عهده آن ها برنمیایی این ذکرها را بگو تا خداوند به تو کمک کند و فرشتگان را به کمک تو بفرستد. میبینی که انجام کارها برای تو آسان شده و تحمل سختی ها برایت امکان پذیر می شود.
از آنجایی که این تسبیحات را پیامبر به دخترشان حضرت زهرا هدیه کردند به آن تسبیحات حضرت زهرا یا تسبیحات حضرت فاطمه می گویند. حضرت فاطمه از پیشنهاد پدر بسیار خوشحال شدند و با پارچه پشمی یک نخ تسبیه درست کردند و دانه های تسبیح را در آن انداختند و تا زمانی که زنده بودند تسبیحات حضرت زهرا را فراموش نکردند و همیشه بعد از همه نمازهای خود و همچنین قبل از خواب این ذکرها را می گفتند.
وقتی که حضرت حمزه عموی پیامبر به شهادت رسید حضرت فاطمه از خاک مزار او دانه های تسبیح را درست کردند. بعد از حضرت فاطمه امامان دیگر نیز تسبیحات حضرت فاطمه زهرا را می گفتند و به دیگران سفارش می کردند و معتقد بودند که ذکر تسبیحات حضرت زهرا باعث آمرزش گناهان می شود و انسان را از ناامیدی نجات می دهد.
گفتن تسبیحات حضرت فاطمه کار ساده ای است و نیاز به زمان زیادی ندارد اما ثواب بسیاری دارد که باعث شده سفارش زیادی به انجام آن شود🌿
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
Audio_45125.mp3
4.32M
📚داستان:کلاغ و موش و لاکپشت و آهو
🎙گوینده :سارینا اژکان
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
D1738473T14218508(Web)-mc (۱).mp3
3.64M
☆قصه پلیس کوچولو ☆
#قصه_صوتی #قصه_کودکانه
با صدای بانو نشیبا ❤️
احسان تازه امسال به کلاس اول رفته. او مدرسه را خیلی دوست دارد... بهتر است ادامهی داستان را بشنوید...
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
#قصه_متنی
(آموزش نظم به کودک )👧🏻
بالای بلندترین کوه جادوگر پیری زندگی می کرد. جادوگر هزاران سال عمر داشت. او بچه های زیادی را در جنگل سرسبز و بزرگ دیده بود. بچه هایی که بزرگ شده بودند و حالا خودشان بچه داشتند. جادوگر مهربان دوست داشت همه بچه های جنگل شاد باشند و وقتی بزرگ شدند هم زندگی خوبی داشته باشند. برای همین او دوست داشت به آنها کمک کند.
یک روز جادوگر مهربان جارویش را برداشت و سوار آن شد. او میخواست بچه های کوچولوی جنگل را از نزدیک ببیند. جادوگر با جاروی جادویی اش پرواز کرد و به جنگل آمد. اما وقتی روی علف های خیس راه میرفت حس و حال خوبی نداشت. انگار او داشت اذیت میشد. با خودش گفت جنگل عجب جایی شده. نمیشه به راحتی راه رفت هر جا پاتو میذاری یه وسیله ای میاد زیر پات و بهت آسیب میزنه کاش از جاروی جادوییم پایین نمیومدم!" سپس جادوگر مهربان دوباره سوار جارویش شد و در جنگل به پرواز درآمد. همینطور که پرواز میکرد حیوانات کوچولوی جنگل از تعجب شاخ در آورده بودند آنها برای بار اول بود که جادوگر را میدیدند. بچه ها ترسیده بودند و از شدت ترس به آغوش مادرشان پناه بردند مامان خرسی گفت وای جادوگر مهربون اومده بچه ها. حتما میخواد بهمون کمک کنه بچه ها بعد از شنیدن این حرف ضربان قلبشان آرام شد. بچه ها یکی یکی از آغوشهای مادر خود جدا شدند و همه به جادوگر مهربان سلام کردند.جادوگر مهربان از جارویش پایین آمد همینکه پایش را روی علف ها گذاشت دوباره یک وسیله بازی زیر پایش آمد و پاهایش در گرفت. جادوگر مهربان فهمیده بود که بیشتر بچه ها بی نظم هستند. و او خوب میدانست که برای حال خوب و شاد بودن باید بچه ها یاد بگیرند تا نظم را رعایت کنند به همین خاطر، به بچه های جنگل سلام کرد و گفت: " من الان یه داروی جادویی درست میکنم. این دارو رو هرکی به صورتش بزنه یه اتفاق عجیبی میفته". و بعد دیگ بزرگش را ظاهر کرد و شروع به ساختن داروی جادویی کرد.
همه بچه ها و حیوانات جنگل منتظر بودند که این دارو چکار میکند. آنها خیلی کنجکاو شده بودند صبر کردند و صبر کردند تا بالاخره داروی جادویی درست شد جادوگر مهربان گفت : " خب، حالا کی حاضره داروی جادویی رو بزنیم بهش؟ روباه که خیلی شیطون و شلخته بود گفت: " من من من میخوام! و بعد جادوگر مهربان چوبش را برداشت داخل دیگ بزرگ کرد و هم زد ،سپس چوب را بیرون آورد در هوا چرخاند و به طرف صورت روباه کوچولو گرفت. همین که کمی از داروها روی صورت روباه کوچولو ریخت همه بچه ها و حیوانات جنگل حالشان بد شد. هیچ کس دوست نداشت به روباه نگاه کند. اما خود روباه متوجه این رفتار عجیب بقیه نشد.به جادوگر مهربان گفت چرا همه حالشون بد شد و رفتن پشت درختا قائم شدند؟ بچه شیر از پشت درخت بلند گفت : " برو خودتو توی آب ببین میفهمی برو! روباه که حسابی کنجکاو شده بود با سرعت به سمت رودخانه رفت و صورتش را نزدیک آب برد ۶ چرخاند و به سمت صورت روباه گرفت و دوباره صورت او مثل اولش شد. بعد همه بچه ها و حیوانات جنگل پیش جادوگر مهربان آمدند.
بچه شیر گفت وای وقتی جای چشم و گوش و دهنت عوض شده بود خیلی حالمون بد شد چقدر خوبه که الان هر کدومشون سر جای خودشون هستن!". جادوگر مهربان خندید و گفت آره درسته بچه ها جنگل رو ببینید. هیچی سر جای خودش نیست همه جا اسباب بازیهای شما پخش و پلا شده. الان صورت جنگل مثل صورت روباه شده واقعا حال منو بد کرده. ". بچه ها که یاد صورت روباه افتادند گفتند آره آره باید جمع کنیم. باید هر کدوم رو بذاریم سر جای خودش وگرنه کم کم حال خودمونم بد میشه!" و بعد همه باهم اسباب بازی ها را مرتب سر جای خودگذاشتند و صورت جنگل دوباره خوشگل شد.
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
#قصه_متنی
این مال کیه؟
در جنگلی بزرگ و زیبا سنجابی🐱به اسم سنجابک زندگی می کرد که عاشق همه چیزهای زیبا و جالب بود او هر چیز زیبایی که می دید بدون اینکه بپرسد این مال کیه ، بر می داشت.او وسایلی که بر می داشت را به خانه اش می برد و خانه اش را با آن ها تزئین می کرد.
یک روز صبح سنجابک از صدای در بیدار شد در را که باز کرد خرگوش🐰 کوچولو را دید که گفت سلام سنجابک تو دستبند من رو ندیدی. من اونو برای روز مادر با میوه درخت کاج درست کرده بودم خیلی زحمت کشیدم. داشتم با خرگوش کوچولوها بازی می کردم گذاشته بودمش جلوی در خونه. اما الان هر چی می گردم نیست. سنجابک دستبند را داخل اتاقش گذاشته بود اما گفت نه من ندیدم چیزی.
وقتی خرگوش🐰 رفت. سنجابک خیلی ناراحت شد آن روز روز مادر بود و خرگوش کوچولو هیچ چیزی نمی توانست به مادرش بدهد. سنجابک دستبند خرگوش را برداشت و رفت در خانه خرگوش را زد و با شرمندگی بهش گفت ببخشید من فکر کردم این دستبند مال کسی نیست آن را برداشتم. خرگوش کوچولو سنجابک را بخشید. و بهش قول داد که یک روز بهش یاد بدهد که چطور دستبند را درست کرده است.
سنجابک خوشحال شد و از آن روز تصمیم گرفت که دیگر هر چیزی را از زمین بر ندارد. چرا که ممکن است مال کسی باشد و صاحبش به آن احتیاج داشته باشد.
این هم داستان متنی برای مامانهای مهربون
که برای بچه های عزیز بخونن😍❤️
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش #نقاشی پسر کوچولو 👦🏻
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی 🐢
با درب بطری و خمیر بازی
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz
D1738742T14696858(Web)-mc.mp3
3.81M
🏞در جنگلی قدیمی حیوانات زیادی زندگی میکردن.
🐒در بین اونها میمون پیری بود که دیگه نمیتونست برای خودش غذایی پیدا کنه و همون مقدار کم غذایی رو که پیدا میکرد، براش کافی بود.
🌳 اون دوستان زیادی نداشت. در نزدیکی میمون درخت انجیری بود که ... .
🐞
🌈🐞
╲\╭┓
@mahdiyehnaghashzzz