eitaa logo
مَه گُل
661 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند بلال این مدلی خورده بودید 🌽🌽 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
Amir Tajik - Zire Asemane Shar (128).mp3
2.86M
زیر آسمان شهر🌺🌺🌺 🎤🎤🎤امیر تاجیک https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
هدایت شده از محمدمهدی
#حجاب #محجبه #زن #زنانه #چادر #دختر #دخترونه #دخترانه #فدای_دخترم
دخترا جورین که بعضیاشون چون نمیدونن تو باشگاه چی بپوشن باشگاه نمیرن 😁😁😁 به همین سوی چراغ قسم😁🤣😁 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#اطلاعات_عمومی ❓آیا میدانید؟! ترس باعث از کار افتادن « کلیه ها » میشود ؛ از ترساندن همدیگر حتی بعنوان شوخی بپرهیزید! 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🔺🌸🔺 ↯↯ ۱۲ این داستان⇦: ↯↯ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡 - بهت گفتم برو بشین جای من ... برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ... - برپا ...😐 و همه به خودشون اومدن ... بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐 ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢 معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐 رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ... بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ... - آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓 بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ... - می دونم ...😥 سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨 - میرزایی ... - بله آقا ... - پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣 بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ... - ، ... ، ...👌 ⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️ ... @modafehh https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
. 🔻 ۱۱ 🌼این داستان: 🔻 ــــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــــــ 🔳سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...😱 و داد ...😩 حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...😡 و پیمان بی پروا ... - تو پدرت آشغالیه 😳... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون😣 ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...😭 احسان گریه اش گرفت 😭... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت😡 ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...😢 هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...😣 پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...😠 - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...😠 بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...🙁 بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...😊 قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...😠 - لازم نکرده تو بشینی اینجا ...😟 . ــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــ ...🌾🍁 @modafehh https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت ایده ای برای سورن نخ کردن ✂️ 🍀 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🍀 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمینه گل