eitaa logo
مَه گُل
669 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🌻🍂 🌾🌻🍂 🌻🍂 🍂 استاد دفتر را روی میز گذاشت...📖 +سعیدی.... حاضر🙋🏻‍♂️ +محمدی...حاضر🙋🏻‍♂️ +فرامرزی...حاضر🙋🏻‍♂️ +مجاهد...حاضر🙋🏻‍♂️ +حسینی...!!! +حسینی...!!!🤨 _استاد امروز هم غایبه... استاد نگاهی کرد...👀 _چهار روز هستش که حسینی نیومده...🤨 ازش خبر ندارین!؟🧐 بچه ها همگی سکوت کردند...🤐 استاد ناراحت شد...😔 سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد...😡 ناگهان فریاد زد...🤬 خجالت نمیکشید که چهار روز... چهار روز...از رفیقتون بی خبرین!؟😤نگرانش نشدین!؟🤔😕چهار روز بی خبر!! به شما هم میگن دوست!!!؟😏 رفیق...!؟😒 صد رحمت به دشمن...🤭 چشمهایمان‌به زمین دوخته‌شد...توان بالا آمدن نداشت... شرم و خجالت میسوزاندمان...اما واقعا... از حسینی چه خبر⁉️ محمد چهار روز نیامده!!! نگران شدیم... واقعا نگران...😰 استاد سکوت کرده بود...کتاب را ورق میزد...📖زیر لب چه میگفت...خدا میداند! کار او به من هم سرایت کرد...🔗الکی کتاب را ورق میزدم...📖آشوبی در دل...نگرانی موج میزد... واقعا محمد کجاست⁉️چه شده⁉️چهار روز...‼️ چقدر بی فکرم...🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♀️ لحظه ها به سکوت گذشت...با صدای استاد شکست...حسین ... امروز نوبت کنفرانس تو هست! منتظریم... فیشهای خلاصه کنفرانسم را برداشتم...بلند شدم...پای تخته رفتم...👨🏻‍🏫بااجازه استاد...🙋🏻‍♂️با علامت سر ، اجازه داد... ذهنم ...🧠قلبم...🧡فکرم...🧠روحم...👻روانم...پیش محمد هست... چهار روز غیبت کرده!😞کجاست!؟چرا بی خبرم!؟وای بر من...چطوری کنفرانس بدم!؟چی بگم!!!با کدام زبان!؟سرم را بالا آوردم...نگاهم به انتهای کلاس افتاد... به آن تابلوی خوشنویسی ...دلم دوباره لرزید...😓 مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد...فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم...شروع کردم... بسم الله الرحمن الرحیم... بنده حقیر ...حسین ...دوست محمد هستم...کسی که چهار روز غایب است و از او بی خبریم... استاد با تعجب به من نگاه کرد...دقیقا عین نگاه همکلاسیها... این داستان ادامه دارد ....... 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح زود بود مثل هر روز صدای زنگ گوشی که بلند شد رفتم سمت در از بچه ها و امیر رضا خدا حافظی کردم و رفتم سمت ماشین... مرضیه مثل همیشه منتظرم بود تا نشستم بعد از حال و احوالپرسی گفت: کتاب چطور بود به کجاش رسیدی؟ لبهام را به حالت لوس جمع کردم و گفتم فعلا توی نوبتم! همسر جان دارن می خوننش البته امروز دیگه می رسه به من ان شاالله! خندش گرفت گفت: عجب ولی از من می شنوی این کتابها را نده به همسر جانت بخونه! متعجب نگاهش کردم گفتم: عه وا! چرا مرضیه! این چه حرفیه می زنی! گفت: از من گفتن ببخشیدا هوا برش میداره، میره شهید میشه! اونوقت تو می مونی رو دست ما! ما هم حیرون میشیم! با اخم نگاهش کردم و گفتم: دیوانه... اون که همین جوری هم شهادت آرزوش هست! نگاهم کرد و گفت: این را که می دونم گفتم تو حیرون میشی و بعد آروم زد زیر خنده... با کنایه گفتم: بسلامتی کی مراسم عقد تون هست با آقا مهدی! اخم هاش را کشید تو هم و نگاهم کرد! قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم: چیزی که عوض داره گله نداره خانم! رسیدیم غسالخانه..‌. تعدادمان خیلی بیشتر از روزهای قبل بود... وقت تعویض لباس زینب به من و چند تا از بچه های دیگر گفت: کم کم وقتشه شما نفسی تازه کنید برید پشت جبهه خدمت کنید نیروهای تازه نفس دارن بال بال می زنن! خیلی جدی و بدون اعتنا به حرفش گفتم: من که هستم هیج جا هم نمی رم گفته باشم زینبی! زد به شونه ی مرضیه گفت: نگاه این سمیه از اون تک خور هاست! وقتی یه چیزی بهش میدن تنهایی فیض می بره! بابا خوش انصاف بذار دو نفر دیگه هم طعم غسالخانه را بچشن! با خنده گفتم: خدا نکنه خواهر! ولی جدی بی خیال من شو که فدایی داری... به سرعت رفتم سمت غسالخانه که دیگه چیزی راجع به این موضوع به من نگه! چند تایی از بچه ها داخل بودن بعضی هاشون که اولین بارشون بود حس و حالشون قشنگ دیدنی بود... و دعای هر روز من کاش امروز جنازه ی کرونایی نداشته باشیم! اما بود! متاسفانه بود... وسط انجام غسل یک میت بودیم که نرگس مامان همان دختر نوجوان دست از کار کشید و رفت بیرون! فکر کردم حالش بد شده رفتم که به دادش برسم دیدم لپ و تاپ همراهش آورده و رفت بیرون! کنجکاو رفتم بپرسم وسط کفن و دفن با لپ تاپ چکار دارد! سر یکی از قبرها نشست لپ و تاپش را باز کرد و مشغول شد. رفتم جلو گفتم: نرگس خانم خوبی! چرا اومدید اینجا؟ کمکی! مددی! چیزی نمی‌خواهید! لبخندی زد و گفت کمک که می خوام ولی نباید بگیرم! امتحان آنلاین دانشگاهمه! متعجب نگاهش کردم و گفتم امتحان دانشگاه! مگه تعطیل نیستین! گفت: نه! بعد با لبخندی گفت بالاخره این هم تکلیفه خواهر... و چه حس عجیبی وجودم را پر کرد! گفتم: پس موفق باشی مشغول باش... همینطور که از بین قبرها رد میشدم تا به غسالخانه برسم یاد این جمله ی شهید آوینی افتادم! چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست... چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست... همه تاریخ اینجا حاضر است... بدر و حنین و عاشورا اینجاست... و شاید آن یار، او هم اینجا باشد... نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🔴ما به عهد خود با مردم پایبندیم 👤جناب آقای ظریف: 💢ما را به دروغ گویی متهم کردید و به ما تهمت زدید. قول داده بودیم اسناد و مدارکی که پشتوانه پژوهشی سریال گاندو بوده است را در فیلمی مستند، در اختیار مردم قرار دهیم... ✅وعده ما: چهارشنبه شب حدود ساعت ۲۱ شبکه ۳ سیما 💯💯ما به عهد خود با مردم پایبندیم MojtabaAmini 💯💯پ.ن. پست توییتری آقای امینی تهیه کننده سریال گاندو https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohammad-Reza-Shajarian-Rabbana.mp3
4.29M
❣ربنا 🍃🌹🍃لحظات شیرین افطار، التماس دعای فرج https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیزهایی را جمع كنيد🍃 كه با خرج کردن شان 🍃 نه تنها از مقدار آنها🍃 كم نشود بلكه🍃 بیشتر هم بشود.🍃 همچون:🍃 دانش، مهربانی، سخاوت، 🍃 لبخند، اخلاق خوب و انسانیت.⁩🍃 🌼شبتون به خیر همراهان مه گل🌼 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃صبح که می‌شود دنبال اتفاقات خوب بگرد دنبال آدم‌های خوبی که حال خوبت را با لبخندهایشان به روزگارت سنجاق کنی یک روز خوب، اتفاق نمی‌افتد ساخته می‌شود یادت نرود که امید را به روز خود سنجاق کنی اگر سر راه چاله ناامیدی جلوی پایت سبز شد بدان که امید سنجاق شده‌ات همیشه با تو و محافظ توست چاله را دور بزن و روزت را ادامه بده🍃🌹 سلام صبحتون عالی و پر امید🍁🍂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا شهید ابراهیم نصیری زندگینامه 📝 🍃🌹شهید نصیری بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۴۳، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش جواد و مادرش،زهرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. گروهبان دوم ارتش بود. به عنوان نزاجا-لشکر ۲۱ در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم آبان ۱۳۶۴، با سمت فرمانده دسته در بانه بر اثر انفجار مین توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در امامزاده پنج تن (ع) لویزان واقع است. 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪زندگے مثل بازے با حباب میمونہ🌬 ▪بہ فڪر ترڪیدنش نباش از ساختنش لذت ببرید#🔹|انگیزشی」 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : شب های قدر 🌹 نقاشی زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون جناب آقای محمد رضا فاضلی نژاد ۱۰ ساله از همدان 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_تفریح 🌹 کلیپ زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم فاطمه داورداد 🎒 پایه دوازدهم 🏫 مدرسه‌ برازنده مقدم ۱ 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
مرضیه آمد پیشم گفت: کجا رفته بودی دختر! گفتم: رفتم ببینم نرگس چی شده بود؟ گفت: خوب چطور بود حالش بد شده! گفتم: نه بابا امتحان داشت رفت سرجلسه ی امتحان! حالت چشمهایش مثل همان موقع که من شنیدم شد گفت: امتحان! سرم را تکان دادم گفتم: مادر و دختر ستودنی اند و دیگر حرفی برای زدن نداشتم! رفتم پیش بچه ها... اینکه اینقدر بچه هایمان وظیفه شناسند جلوه های بود که اینجا خوب دیده می شد... کارهایمان که تمام شد زینب دوباره آمد نشست کنارم گفت: ببین سمیه جان من حداکثر بتونم به شما تا اول فروردین فرصت بدم دیگه واقعا بیشتر نمیشه! خیلی های دیگه داوطلب شدن خوب بالاخره اون بندگان خدا هم دوست دارن خدمتی کنند! الان دارم باهات اتمام حجت می کنم حله! لبهام را جمع کردم و با حالت خاصی گفتم: زینب این رسمش نیست رفیق نیم راه... گفت: من تسلیمم ولی واقعا چاره ای نیست! نفس عمیقی کشیدم و گفتم توکل بر خدا! هیچ وقت فکر نمی کردم یک روزی به خاطر ماندن در غسالخانه چانه بزنم! مرضیه از آن طرف که حواسش به ما بود گفت: همین که این سه چهار روز را هم گفتند بمونیم شکر داره تا بعدش ببینیم چی میشه... یاد روز های اول افتادم که اینجا آمدم تعدادمان از انگشت های یک دست هم گاهی کمتر می شد اما کم کم بچه ها ی جهادی میدان دار شدند مثل همیشه... سوار ماشین که شدیم ساکت بودم مرضیه متوجه شد حالم گرفته است گفت: سمیه، فاطمه عابدی که از بچه های بسیج بود یادت هست ! با حالت سر گفتم: آره گفت: با بچه هایشان کارگاه ماسک دوزی راه انداخته اند نیرو کم دارند کسی سراغ نداری بیاد کمکشون کنه؟! نگاهش کردم و گفتم: کسی توی ذهنم نیست حالا فکر می کنم اگر کسی بود حتما می گم. لبخندی رضایت بخشی زد ادامه داد: دو سه روز دیگه سال تحویله! چه سالی بشه امسال! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ان شا الله پر خیر و برکت! مرضیه هم ان شااللهی گفت و ساکت شد! رسیدم خانه... امیر رضا سنگ تمام گذاشته بود فضای خانه اینقدر عوض شده بود که با ورود به خانه حس و حالم یادم رفت! تمام ریزه کاری ها را انجام داده بود... خیلی خوشحال شدم و کلی تشکر کردم. نشست کنارم و گفت چه خبر خانمم؟ یکدفعه یادحرف زینب افتادم خیلی ناراحت گفتم: هیچی! گفتن بعد از این سه، چهار روز از اول عید نیروی جدید میاد دیگه نمی تونم برم! امیر رضا چنان خوشحال شد و ذوق کرد که من فقط متعجب نگاهش می کردم! ناراحت گفتم: امیر رضاااااااا اصلا فکر نمی کردم! خوب نمی خواستی برم می گفتی! میدونی که من... نگذاشت حرفم تموم بشه دستش را گذاشت روی صورتم گفت: خانمم من که خوشحال نشدم تو نمی تونی بری! حقیقتا امروز یه اتفاقی افتاد که نمی دونستم چطوری بهت بگم اما خدا حواسش به همه هست... بعد با حالت کشیده گفت: سمیییبیییه.... این سمیه گفتنش من را یاد اربعین ها انداخت! وقتی که می خواست دلم را بدست بیاورد و چند وقت برود کربلا خادمی! نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادش بخیر بچگی ها چقد ساده بودیم! نیم ساعت دست به سینه می نشستیم تا مبصر اسممون رو جزء خوب ها بنویسه! ️ بعدم معلم میومد بدون توجه به اسم ها تخته رو پاک می کرد! و چقدر ساده بودیم که زنگ بعدی هم دست به سینه مینشستيم😐😂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه دقیقه در قیامت قسمت بیست و نهم 📌 آیه شریف « وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ » در کدام سوره آمده است ؟ 1⃣ سوره بقره 2⃣ سوره آل عمران 3⃣ سوره مؤمنون گزینه صحیح را به همراه نام و نام خانوادگی تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه به آی دی زیر ارسال کنید . @F_mahdijan https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃مسواک کردن روزه دار 💢برخی از مردم تصور می‌کنند اگر روزه دار مسواک کند روزه اش باطل می شود، در حالی که صِرف مسواک کردن و استفاده از خمیر دندان روزه را باطل نمی‌کند، بلکه فرو دادن کف خمیردندان و رطوبت مسواکی که از دهان بیرون آورده شده و مجدداً به دهان برده شده، روزه را باطل می‌کند 💢مسواک کردن با خمیر دندان در حال روزه، اشکال ندارد ولی باید از فرو رفتن آب دهان جلوگیری شود. 📚استفتائات امام خمینی(رحمه‌الله)، جلد ۱، صفحه ۳۰۷، سوال ۱۱.
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری 🌹 تصویر زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم فاطمه فاضلی نژاد 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🌾🌻🍂 🌾🌻🍂 🌻🍂 🍂 ادامه ی ...... آری ... من حسینم...دوست رفیق غایبمان...کسی که چهار روز غیبت کرده... و بخاطر بی خبری از اوموأخذه شدیم...شرمسارم...😓خجالت زده ام...😢حرفی ندارم‌که انقدر بی تفاوت...اشکهایم جاری شد...😭بغض تارهای گلویم رازیر و بم میکرد...🥺 حرف زدن برایم‌سخت‌تر از نفس کشیدن در آب بود!!! به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم...😵 ادامه دادم... ممنونم استاد...🙏که امروزبیدارمان کردی...بیدار از یک حقیقت تلخ...و یک خواب نه چندان شیرین!!!بیدار شدیم تا بفهمیم...چقدر زمان گذشته!؟یک روز!!! نصف روز!!!یا مثل اصحاب کهف!!!که سیصد سال در خواب.. وقتی بیدار شدند که‌دیگر سکه آنها ...مال عهد دیگری بود...عهد دقیانوس!!!😏امروز بیدار شدیم... و نمیدانیم چقدر خوابیدیم!چهار روز!!!؟سیصد سال!!؟بیشتر...!؟آری خیلی بیشتر... ۱۱۸۷ سال در خواب هستیم!!!و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!! کسی نگفت که اگر محمدچهار روز غایب است... مهدی۱۱۸۷ سال است که غایب است!!!و کسی فریاد نزد...چطور از وی بی خبرید...⁉️ او که نه تنها دوست‌بلکه بهترین دوستمان...بلکه پدر مهربان...بلکه صاحب نفوس مان ...بلکه صاحب این زمان ... کسی ما را ملامت نکردکه خجالت نمیکشید...⁉️شبها راحت میخوابیدو نمیدانید این غایب آیا به راحتی خوابیده است⁉️یا تا صبح به درگاه الهی ندبه میکند...😇که خدایا...شیعیان ما ...از اضافه طینت ما خلق شدند...به خاطر ما...به آبروی ما... غفلت آنها را ببخش...🤲 و چقدر نابرابر...⚖️که او بخاطر ما در زنجیر غیبت است...⛓اما...❗️من راحت میخوابم...‼️و او نگران من بیدار...خودش گفته است... انا غیر مهملین لمراعاتکم... محال است که هوایتان رانداشته باشیم... و این بزرگترین غایب زندگیمان‌هرگز باعث نشد...که استاد مارا ملامت کندبه اندازه چهار روز غیبت دوستمان!!! دیگر قدرت مقابله با بغض نبود...مثل استاد...مثل بچه های کلاس... مثل تابلوی نستعلیق اخر کلاس...که با بغض ...اما مظلومانه.... نوشته اش را فریاد میزد.... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زنگ_تفریح 🔴 موضوع : ضیافت افطاری 🌹 تصویر زیبا ، ارسالی از دانش آموز گلمون سرکار خانم زینب یاوری 🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا