ژاپنی: ما تلویزیون درست کردیم اندازه قوطی کبریت!
ایرانی:این که چیزی نیس، ما هم کبریت درست کردیم اندازه تلویزیون!
😂😂😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#دانستنی_ها_و_معماهای_قرآنی
#جنگها_ظالمین_و_شیطان_در_قرآن
📌 از جنگ حمراء الاسد در کجا یاد شده است ؟
از جنگ حمراء الاسد یک روز بعد از جنگ احد رخ داد در سوره آل عمران یاد شده است .
📌 از جنگ حنین در کجا یاد شده است ؟
از جنگ هنر در سه آیه در سوره توبه ، آیات ۲۵ در ۲۶ و ۲۷ یادشده است .
📌 از جنگ طالوت و جالوت در کجا یاد شده است ؟
از جنگ طالوت و جالوت در شش آیه در سوره بقره آیات ۲۴۶ تا ۲۵۱ یاد شده است .
🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
ایده های خوشمزه 😋
🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
بخشی از کتاب
ای انسان! یقین بدان که ثروت پرستان را هیچ میهنی نیست، و مال اندوزان را وطنی و ملّتی و امّتی.
سودْ تنها وطنِ معتبر ثروت پرستان است؛ و هر جا که سودِ بیشتر، وطنِ محبوب تر.
پس، مردِ از دریا بر آمده، پنجره ی کلبه ام را گِل اندود کرد و گفت: جوان! حصار را فرو بگذار و با تمامیِ وسعتِ دید خویش بنگر؛ و به خاطر بسپار که قناعت دنائت است، حتّی قناعت در دیدن خوبی های جهان، همچنان که قناعت در عبادت؛ چندان که در لحظه هایی از یاد ببری که سراپای وجودت، پیوسته باید در عبادت باشد. بازی را با عبادت، خوردن و نوشیدن را با عبادت، نگریستن را با عبادت و راه رفتن و اندیشیدن را با عبادت در آمیز؛ خمیری یکپارچه از عبادت و غیر آن. این است آنچه من آمده ام تا به انسان تعلیم بدهم.
#سه_دیدار_با_مردی_که_از
#فراسوی_باور_ما_می_آمد
#نادر_ابراهیمی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وچهارم
با آرامش گفت: نگران نباش تماس گرفتم گفتم کاری پیش اومده قرار شد عصر با یه سری از بچه های دیگه که از جاهای مختلف میان برم جلسه...
گفتم: راستی شیخ منصور شما اصلا قم چکار میکنی؟! انتقالی گرفتی؟!
زد زیر خنده و گفت: نه بابا ما از این توفیق ها نداریم که ساکن قم بشیم! البته توی فکرش هستم، ولی خوب بالاخره یکسری افراد هم باید باشن که توی شهرستانها کار کنن!
ابروهام رو دادم بالا و گفتم: عجب پس قم سَنَنَه اخوی( چکار میکنی؟!)
خندش بیشتر شد و با لحن خاصی گفت:
چنان که میدانید این نوع مسافرتها هم سیاحت است و هم زیارت، هم فال است و هم تماشا ! به قول گفتنی «زیارت حضرت معصومه(س) و دیدن یار»...
اخم هام کمی رفت توی هم که گفت: حالا یار ما ممکنه یار جمکرانی باشه اخوی فکر بد نکنیا...
و ادامه داد: البته شوخی میکنم ما کجا و یار جمکرانی، حقیقتا برای همین جلساتمون اومدم...
اخم هام باز شد و گفتم: اگه کاربردیه و از طرف حوزه است منم بیام؟!
گفت: کاربردی که حتما هست! اما نچ داداش از طرف حوزه نیست بلکه در راستای اهدافم در حوزه هست!
ولی شما که روی چشم ما جا داری...
بالاخره ما همهمون باید بدرد بخوریم! باید برای اسلام یه کاری کنیم...
گفتم: بعله اخوی اومدیم حوزه برای همین دیگه!
دردی دوا کنیم و موثر باشیم...
مگه غیر از اینجایی هستیم جای دیگه هم هست....
نفس عمیقی کشید گفت: جای دیگه که هست!!! ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!
باید بیای ببینی! اصلا ببینم میتونی با این وضعيت خانمت عصر بیای با هم بریم؟!
من که خیالم از بابت فاطمه راحت شده بود، خیلی قاطع گفتم: آره مشکلی نیست اینجا که بخشی خانمم بستریه من رو راه نمیدن، عملا میتونم صبح تا صبح وسیله ای، چیزی براشون بیارم، دیگه کاری ندارم...
با همون شدت دوباره زد به شونم و گفت: پس یه هفته صفا کنیم باهم...
دستم رو گذاشتم روی شونم و گفتم: منصور، خدا وکیلی اگه صفا کردنتون این شکلیه من بی خیال بشم چون با این وضعیت بعد از یه هفته جنازه ام رو باید تحویل خانمم بدن که!!!
گردنش رو کج کرد و گفت: نگران نباش با ما بهت بد نمیگذره آقا مرتضی میگم خوب حالا با اینحساب اینجا کاری نداری دیگه! بیا بریم چرخی بزنیم توی شهر، من باید یکسری وسیله بخرم برای شهرستان ...
سری تکون دادم و گفتم: باشه بریم...
هم زمان به این حواسم بود که باید به مهدی زنگ بزنم و تشکر کنم ولی نمی خواستم جلوی شیخ منصور زنگ بزنم، آخه با خودم فکر میکردم شاید خوب نبودن رابطشون با هم، بخاطر مسائل شخصی باشه نه مسئله ی دیگه!
ترجیح دادم توی یه فرصت مناسب تماس بگیرم...
سوار ماشین منصور شدیم و راه افتادیم...
چند متری بیشتر نرفته بودیم که ضبط ماشین رو روشن کرد...
صدای روضه حال دلم رو بهتر کرد و حس خوبی بهم داد...
توی دلم از آقا تشکر کردم که نگذاشت شرمندهی خانمم بشم...
شیخ منصور متوجه شد حالم منقلب شده ...
بدون اینکه نگاهم کنه گفت: من هر چی دارم از امام حسین(س) دارم....کل زندگیمو مدیونشم...
بعد هم ساکت شد....
برای من هم غیر از این نبود...
اصلا زندگی بدون حسین(س) برای من معنی نداشت...
داشتن این حس مشترک حس خوبی بود که افکار پریشان من رو کمی سر و سامان بده، که اونطوری هم راجع به شیخ منصور فکر میکردم نبود!
تا رسیدن به مغازه ی مد نظر منصور ساکت بود و صدای روضه ی ضبط که حال و هوای من رو کلا به ماه محرم برد...
با دیدن مغازه ای که منصور جلوش ایستاد و گفت: رسیدیم مقصد اخوی پیاده شو ،کمی متعجب شدم....
ادامه دارد....
نويسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
31.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 انیمیشن سینمایی رستم و سهراب
🌹 ژانر : هیجانی ، اکشن
🌹 قسمت دوم
🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
⚜در کلاس درس خدا
⚜اونایی که ناله میکنن رد میشن
⚜اونایی که صبر می کنند قبول میشن
⚜و اونایی که شکر میکنند شاگرد ممتاز میشن...
🦋شبتون به خیر همراهان عزیز مه گل
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
خدایا ❤
دلیل آرامشم
به چه تشبیه کنم
نام تـو را
خدایا ❤️
ساده تر می گویم
تـو
تـمامیت❤
احساس منـی
🌹🍃سلام آدینتون مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
°•اللّهم ارنا الطلعة الرشیدة ...
🌻 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌻
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
سال ها می گذرد، حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
🏴سالروز ارتحال ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) و سالروز قیام ١۵ خرداد تسلیت باد🏴
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
گفتم: حاجی اینجا کار داری!
گفت: آره یه خورده وسیله میخوام برای هیئت محلمون خرید کنم...
گفتم: یه کم، زود نیست! هنوز خیلی مونده تا محرم!!!!
همینطور که مشغول پرچم و بیرقها بود گفت: برای جلسات هفتگیشون میخوام...
کلی خرید کرد...
اینقدری که با ماشین خودش نمی شد آوردشون...
کارمون خیلی طول کشید وقتی تموم شد، نزدیکای ظهر شده بود گفتم: حاجی من یه سری میخوام برم بیمارستان ببینم خانمم کاری نداره اینجوری دلم آروم نمیگیره ...
لبخندی زد و گفت: بابا مرتضی دو ساعت نیست از بیمارستان اومدیم بیرون که اخوی!
تو هم که داخل نمی تونی بری!
چیزی هم که فعلا نیاز نداره!
خانم پرستار هم گفت که همه چی خوب و تحت کنترله!
دیگه مشکلت چیه!!!؟
بیا با هم بریم یه نهار بزنیم تا جلسه شروع میشه! حرفی برای گفتن نداشتم...
گوشیم رو یه چک کردم که مبادا فاطمه زنگی زده باشه دیدم نه خبری نیست...
راه افتادیم...
منصور گفت: خوب بهترین رستوران اینجا کجاست شیخ؟!
گفتم: برو من مسیر رو بهت نشون میدم...
اسم رستوران که اومد یاد شیخ مهدی افتادم و ماجرای اون روز که با هم بودیم....
رسیدیم جلوی مغازه ی فلافلی...
گفتم: نگه دار...
یه نگاهی به دور و برش کرد گفت: کو؟ کجاست رستوران؟!
گفتم: نمیشه که بیای قم فلافلش رو نخوری! تو بشین من الان دو تا ساندویچ فلافل حرفه ای میگیرم میام...
اخم هاش رفت تو هم گفت: مرتضی قرارمون این نبود!!! بعد سریع حالت چهراش عوض شد و گفت: من تیز و تند میخوام هاااا
موقع نهار خوردن خیلی بذله گویی و شوخی میکرد و همین باعث میشد احساس صمیمیت بیشتری باهاش داشته باشم...
بعد از نهار راه افتادیم سمت محل جلسه ای که منصور داشت، حس کنجکاویم مثل خوره افتاده بود به جونم که حالا این جلسه چی هست!
یعنی چی میخوان بگن که منصور این همه راه بخاطرش اومده قم! کیا توی این جلسه هستن!
و اینکه هر چی باشه به حرفهای شیخ مهدی باید ربط داشته باشه و کلی از این مدل تحلیل ها داشتم تا رسیدیم.
داخل که رفتیم هنوز اون طلبه ی خوش تیپ و خوش وجه پشت میز نشسته بود حالا که سرش خلوت بود ما را که دید بلند شد حال و احوال حسابی با شیخ منصور و من کرد، بعد هم راهنماییمون کرد به داخل اتاق بزرگی که حدود پانزده و شانزده نفر قبل از ما اونجا نشسته بودن... جالب بود اکثرا جوون بودن!
البته بینشون سه، چهارتایی ریش سفید هم بود! انگار از قبل همدیگه رو خوب میشناختن از نوع سلام و احوال کردنشون متوجه شدم چند نفری افغانی و عراقی هم داخلشون هست، قیافه هاشون خیلی متفاوت بود از همه تیپ و قشری به چشم میخورد...
پیش خودم هزار جور فکر و خیال کردم که معلوم نیست چی قراره بگن توی این جمع! احساس یه نفوذی رو داشتم که قرار بود یکسری اطلاعات بدست بیارم که ببینم قضیه چیه!؟
منتظر حرفهای خاصی بودم که این تعارض درونی خودم رو با شیخ مهدی و شیخ منصور حل کنم....
وسط همین حس و حال بودم که یه حاج آقای خوش تیپ و خوش وجه وارد شد، شروع به صحبت کرد بیان خوبی داشت...
همه محو صحبت هاش شده بودند!
من هم که یک طلبه بودم برام جذاب بود!
توی صحبتهاش دنبال یه حرف نامتعارف بودم...
که برسم به یه نقطه ای که به قول شیخ مهدی، فرق رجیم با رحیم رو برام مشخص کنه!
اما در کمال ناباوری دیدم که خبری نیست!!!
ادامه دارد....
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🗳فریضه انتخابات و شهدا
صبح زود برای رأی دادن آماده میشد و میگفت شاید عمرمان تا آخر وقت نباشد و این یک تکلیف است. ولی سریع رأیاش را داخل صندوق نمیانداخت، مدتی میماند و برای محمد مهدی توضیح میداد و بعد برگه رأی خود را به محمدمهدی میداد تا او در داخل صندوق بیاندازد؛ دفترچه کوچکی همراه خود داشت و به محمد مهدی هم میگفت شما هم اینجا را انگشت بزن، به این معنی که او هم در انتخابات شرکت کرده، محمد مهدی خیلی خوشحال بود به همه میگفت: من برای انتخابات رفتم، مگه نه بابا و انگشتش را تا شب به همه نشان میداد.
🌷(شهید مسلم خیزاب)
#انتخابات
#شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
4_5958561365583988683.mp3
3.16M
رحلت امام خمینی(ره)
چهره نیلی کن ای صبح صادق
ناله کن با گلوی شقایق
🎤🎤🎤 صادق آهنگران
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#رمان_داستانی_مزد_خون
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وششم
هر چی این حاج آقای خوش تیپ صحبت کرد از امام حسین(ع) گفت!!!
تمام تاکیدش روی برپایی و حفظ هیئت ها بود که شور و نشاطش از بین نره!!!
نمیدونستم چرا باید شیخ مهدی چنین حرفهایی بهم بزنه! در صورتی که اینجا جز عشق حسین(ع) چیزی پیدا نمیشد!!!
کمی مردد شدم...
آخه وقتی حرف حسین (ع) وسطه چرا باید اینطوری قضاوت کرد!
بالاخره هر انسانی ممکن الخطاست شاید مهدی اشتباه کرده! اما نه مهدی آدمی نیست زود قضاوت کنه!
باید بیشتر با شیخ منصور می چرخیدم تا مطمئن بشم و اول خودم رو راضی کنم که اینها مشکلی ندارند و بعد شیخ مهدی رو...
جلسه که تموم شد پذیرایی آوردن...
جمعشون اومد توی فضای صمیمیت خودمونی...
البته یکم شدت صمیمیتشون از نوع و مدل صمیمیت شیخ منصور بود با ناقص شدن کتف من!
من چون معمولا عادت نداشتم بدون فاطمه چیزی بخورم، چیزی نخوردم که شیخ منصور خیلی اصرار کرد که بخور تبرکه مال روضه ی امام حسین (ع) و من هم در نهایت گفتم: همراهم می برم...
جالب بود که حاج آقا ی خوش تیپی که خیلی خوش بیان بود و شمرده شمرده و با آرامش صحبت میکرد هم ، نشست بین همین جوونها..
البته خوب این صحنه ها برای من غیر طبیعی نبود اما با ذهنیتی که از اینها برام درست شده بود متعجب شده بودم!
با تک تکشون حرف میزد چیزهایی روی برگه ای که دستش بود می نوشت تا رسید به من و منصور...
بوی ادکلن خاصی که زده بود تمام محدوده ی ما رو پر کرد حس خوشایندی بود که نشستن کنارش رو لذت بخش تر می کرد!
شیخ منصور رو که از قبل می شناخت مختصر با هم صحبت کردند، که برای خرید پرچم و بیرق چکار کرد؟ خرید یا نه؟
واینکه برای هیئت چیزی دیگه ای کم و کسری ندارین و از این جور حرفها...
من ساکت نشسته بودم هراز گاهی نگاهم به انگشترهای دستش می افتاد که خیلی جلب توجه میکرد! معلوم بود گرون قیمت هستن!
سنگ شرف شمس بود، عقیق بود، فیروزه بوده با نگین های خیلی درشت!
بعد از تموم شدن صحبت هاشون رو کرد به من ، هنوز حرفی نزده بود که شیخ منصور گفت: آقا مرتضی از رفقای طلبمون هستن تازه اومدن قم...
تا متوجه شد طلبه ام خیلی صمیمی زد روی دستم و گفت: به به، پس هم لباسیم اخوی!
بعد شروع به صحبت هایی کرد که نه تنها من که هر کسی اینجور حرفها رو بشنوه احساس مسئولیت میکنه...
می گفت: چقدر ما به امثال شما نیاز داریم، چقدر میتونید کمک کنید تا شعائر حسینی رو زنده نگه داریم، اسلام رو زنده نگه داریم...
الان طلبه ها دغدغه هاشون فرق کرده فاصله گرفتن از جوونها...
با شنیدن اين حرفها من هم یاد دغدغه هام افتادم که باعث شد راهی قم بشم ولی خوب این هم دغدغه ی مهمی بود که منافاتی با اهداف و دغدغه های من نداشت که هیچ بلکه در یک راستا بود...
از اونجایی هم که من مثل خیلی ها از بچگی عاشق امام حسین(ع) هستن، این حس زنده نگه داشتن یاد و نامش عجیب توی دلم شعله ور شد که بالاخره من هم یه نقشی داشته باشم...! من هم یه کاری بکنم...! هرچی توی این چند وقت جلوتر می رفتم بیشتر میفهمیدم اومدن من به قم بی حکمت نبود! من دغدغه داشتم، دغدغه ی دین! و حالا از گوشه گوشه، این دغدغه ها کنار هم جمع میشدند تا من کاری کنم برای موثر بودنم...
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
🔴وعدههای قابل تحقق
❣رهبر معظم انقلاب:
💢وعدههایی که اهل فن تایید می کنند قابل تحقق است را بدهید، اما این وعدههایی که پشتوانه عملی ندارد را این وعدهها را نباید داد چون موجب دلسردی مردم خواهد شد و این گناه است.
1400/03/14
#انتخابات
#وعدههای_قابل_تحقق
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
🌷✨ شروع هفته تون زیبـا
🌷✨امروزتان پراز آرامش
🌷✨وجودتون سلامت
🌷✨دلتون پر اميـد
🌷✨و لحظاتتون سرشاراز
🌷✨ آرامش و شادی باشه
🌷✨شروع هفته تون زیبا درکنار خانواده
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
#چند_شاخه_لطافت
ثانیه های عمرتون پر برکت
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
مدیریت زمان ۸
سلام بر تک تک شما عزیزان😊
می دونید تفاوت سیر با تیه چیه؟🤔🤔🤔
_نه آقا نمی دونیم 🙄🙃
هر دو اینها نوعی حرکت را بیان می کنند😊
_خوب آقا چه ربطی به بحث ما داره😳
به این نکته دقت کن عزززززززیزم👇
سیر : یعنی انسان مسیری داشته باشد که تا زنده است در آن مسیر سیر کند و حرکت رو به جلو داشته باشه یعنی مسیری که باعث رشد می شود👌👌👌
تیه: یعنی حرکتی که گردش به دور خود است و برگشتن به منزل اول، یعنی صبح تا شب در حرکت است اما شب به همانجایی که بوده رسیده😔😔😔
در قرآن آیه ۲۶ سوره ی مائده به این نکته اشاره میکنه👌
حواسمون باشه برای رسیدن به اهداف صرف اینکه در حرکتیم کافی نیست😌
دقت کنیم این حرکت گردش به دور خود و برگشتن به منزل اول نباشه!!!
هدفمند حرکت کنیم👌
#با_ما_همراه_باشید👌
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
💕#آرامش میخواهی؟!
▪اتفاقات زندگیات را برای کسی تعریف نکن
▪با کسی که مخالف توست، بحث نکن
▪خودت را با کسی مقایسه نکن
▪شکرگزار باش
▪به بقیه کمک کن، تو توانایی
▪با همه بدون هیچ چشمداشتی مهربان باش
▪برای زندگیات برنامهریزی کن و هدف داشته باش
▪سرت به کار خودت، گرم باشد
▪به کسی وابسته نباش
▪عاشق زندگی باش
▪بابت داشتههایت خوشحال باش
به این قوانین پایبند بمان تا آرامش سراغت بیاید.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋