❖
تو "مهربان باش" بگذار 🍃🌺
بگویند ساده است!
فراموش کار است!
زود میبخشد سال هاست
دیگر کسی در این سرزمین
ساده نیست اما تو تغییر نکن!
"تو خودت باش" و نشان بده
آدمیّت هنوز نفس میکشد🍃🌺
❖
شبتون به خیر باشه همراهان عزیز مه گل
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🍃سلام، صبحتون پرانرژی و بانشاط
🌺🍃روزها به سرعت باد گذشت
🌺🍃اگر همه چیز خریدنی بود...
🌺🍃برای مادرم کمی جوانی می خریدم...
🌺🍃برای پدرم عمر دوباره!!
🌺🍃و برای خودم
🌺🍃خنده های کودکی...
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 عبرت آیندگان!
🔻مروری بر تجربه اعتماد به غرب، همراه با گفتگوی منتشر نشده رهبر انقلاب با هاشمی رفسنجانی درباره بینتیجه بودن مذاکره با آمریکا
#عبرت_آیندگان
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
۹ ماه در شکمش،
۲ سال در دامنش،
و یک عمر در زندگیش،
چیز دیگری ندارد
برای اثبات محبتش،
بهشت که هیچ،
همهی آن چه که هست را
باید زیر قدمهایش بدانی❤️
🌹 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋
احـتــرام
مهمترین عامل
شخصیت ماست ...
احترام مثل یک
سرمایهگذاری است
هر چیزی رو که به
دیگران بدیم
با سود و منفعت
به خودمون برمیگرده...🌸🍃
#دنیای.آرامش
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_پنجاه_و_نهم
من شما را به جا نمي يارم
زن به آرامي مي نشيند و انگشت روي قبر مي گذارد
فاتحه اي مي خواندسپس با مهرباني به او نظر دوخته ، مي گويد:
- پسرم منو سر اين قبر مي آورد. نمي دوني چقدر آقا حسين رو دوست داشت
چه درد دل ها و راز و نيازهايي با او مي كرد،
سر قبرش مي نشست و مثل ابر بهار گريه مي كرد
آخرين بار كه سر قبر آقا حسين آمد رو كرد به من وگفت :
«مادر! راضي نيستم سر قبر من بياييد و آقا حسين رو فراموش كنيد وفاتحه نخوانيد»
زن آهي كشيده و در ادامه مي گويد:
- حالا هم از وقتي محمودم شهيد شده ...
محاله سر قبر او برم و اين جا نيام ...
آقا حسين رو هم مثل پسرم محمود دوست دارم ...
سخنان زن بر دل ليلا چون باراني بر كوير تشنه مي نشيند
ليلا با شرم و حيامي پرسد:- شما مادر آقاي لطفي هستين ؟
زن نگاه از ليلا برمي گيرد و به نقطه اي ديگر چشم مي دوزد
سپس از جاي بلندشده جانبي را اشاره كرده و مي گويد:
- اونهاشن ... حميد و فرهاد دارن مي يان اين جا
ليلا بلند مي شود. چادر را بر سر جابه جا مي كند.
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂
#قسمت_شصتم
- خانم اصلاني ! تسليت عرض مي كنم ... تازه خبردار شديم ...
مي خواستيم خدمت برسيم ولي آدرس خونه رو نداشتيم ...
مادر گفتند... بياييم بهشت رضاحتماً شما رو اينجا پيدا مي كنيم
حميد اين پا و آن پا مي كند، پسرش را اشاره كرده و مي گويد:
- پسرم فرهاد
ليلا به پسرك كه نزد مادر بزرگش ايستاده بود نگاه مي كند
و با مهرباني به اوكه صورت گردش چون گلي شكفته شده لبخند مي زند
آنگاه دست نوازش برسر فرهاد مي كشد و رو به حميد مي گويد:
- پسر قشنگي دارين ، خدا براتون حفظشون كنه
مادر حميد، كنار قبر حسين مي نشيند و به آرامي مي گويد:
- خدا شما رو هم حفظ كنه .سپس دستي به قاب آقا حسين مي كشد و بعد از آه كوتاهي مي گويد:
- محمود مي گفت آقا حسين يك پسر داره عينهو شكل خودش ...
آقا حسين عكس پسرش رو كه هميشه تو جيب بغلش بود به محمود نشان مي داد
آنگاه رو به ليلا ادامه مي دهد:
- ببينم مثل باباش ... چشم هاش آبيه ؟
ليلا با متانت مي گويد: - آره ...
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 مرضیه شهلایی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋
مامانه به بچه هه ميگه ميدونم شيطون گولت زد موهاي خواهرتو كشيدي! بچه هه ميگه
آره ولي لگدي كه زدم تو شيكمش ابتكار خودم بود😁😂
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋