یبارم سوار اتوبوﺱ شدم دیدم استاﺩم با عجله میدوعه داد زد گفت بگو نگه داﺭه منم سوار شم ،
گفتم شرمنده کسی بعد من وﺍرد نشه !و چه ﺯیباست انتقام😁😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_هفتاد_وهفت
- پس دليل پرداختن ديه چيه؟
فاطمه- اين طور كه تا حالا علما مشخص كردن، حكم پرداختن ديه بر اساس چند حكمته كه معلوم نيست حكمت قطعي هم باشن يا نه. يعني ممكنه كه حكمتهاي ديگه اي هم باشن كه تا الان به فكر علماي اسلامي نرسيده و در آينده كشف بشه. به هر جهت،
👈يكي از اين حكمتها اينه كه ديه پوليه كه پرداخت ميشه تا قسمتي از لطمه وزياني روكه به خانواده وارد شده جبران كنه. يعني اگه يه فردي دست يا پا و يا چشمش رو از دست بده، اين آسيب او رو از كار كردن باز ميداره. در اثركشته شدن فرد هم #ضربه_اقتصادي ديگه اي به خانواده وارد ميشه كه ديه در حقيقت قصد داره اون ضربه رو جبران كنه.
فهیمه- خب! اما اين چه ربطي به تفاوت ديه مرد و زن داره؟
فاطمه- تفاوتش اين جاست كه چون #مرد، #مسئول و #نان_آور خانواده است، يعني در حقيقت #باراقتصادي خانواده به دوش مرده، از كار افتادن يا از دست رفتن اون ضربه سنگين تري به خانواده وارد ميكنه. در حقيقت، ازدست رفتن زن بيشتر باعث لطمه عاطفي ميشه و از دست رفتن مرد باعث لطمه اقتصادي.
اين با راحله بود كه پرسيد:
- حالا اگه زني كار كنه وحتي مسئوليت نان اوري خانواده به عهده اش باشه، مثلا شوهر نداشته باشه، يا شوهرش از كار افتاده باشه. حالا با توجه به اين كه از دست دادن يه زن مساويه با از دست دادن نان اور خانواده، آيا ديه اون كامله؟
فاطمه- نه خير. من كه گفتم، اين بحث جبران زيان اقتصادي وارد شده به خانواده، يكي از حكمتهاي پرداخت ديه است، علت قطعي كه نيست. پس ما تا وقتي علت قطعي شرعي حكم رو ندونيم، به شرف اون چيزي كه فكر ميكنيم علت حكمه، حق نداريم احكام روتغيير بديم. در ثاني، قانون براي عموم مردم وضع ميشه. نبايد براي #موارداستثنايي قانون رو عوض كرد يا تبصره زد. قانون كه به اندازه تعداد افراد بشر، استثنا يا تبصره داشته باشه كه ديگه قانون نيست.
فهيمه فكر كرد وگفت:
- ببين به نظر تو اين مسخره نيست كه اگه پسر بچه ۹ ساله يه خانواده به قتل برسه، ديه اش كامله، ولي اگه مادر همين خانواده به قتل برسه، ديه اش نصف باشه. آخر زيان ازدست دادن اين بچه بيشتره يا مادرش؟!😕
فاطمه- فهيمه جان ما كه ديديم ديه به هيچ وجه #معادل_ارزش_انساني فرد نيست. پس مطمئن باش دليلش اين نيست. ببين اين قضيه هم پيچيده تر از اين حرف هاست. بذار خودم برات يه مثال ديگه بزنم. آيا زيان از دست رفتن مردي كه حقوقش ماهي ۵۰ هزار تومانه با كسي كه در آمدش ماهي پانصد هزار تومانه. يكيه؟!
- نه!🙁
- يعني اون كسي كه درآمدش ماهي پانصد هزار تومان بود، حالا اگه از دست بره خانوادش بيشتره زيان ميبينن ولي شارع ميگه كه ديه هر دوشون يكيه. چون اومده #حدمتوسطي رو در نظر گرفته كه بشه به #بيشترافرادجامعه_تعميم داد. تازه در نظر گرفتن اين مقدار متوسط هم براي توانايي بالقوه افراده. چون ممكنه همان پسر بچه اي كه در ۹سالگي از دست رفت، اگه بزرگ ميشد، سرمايه دار دنيا ميشد. وهمين طور بر عكس، اون كسي كه الان ماهي پانصد هزار تومان درآمدشه، ورشكست بشه و چند ماه بعد خانه نشين بشه پس دين توانايي بالقوه جنس رو در نظر ميگيره. وچون به خاطر تفاوت در استعداد زن ومرد، توانايي شون براي فعاليتهاي اقتصادي هم متفاوته، دين حد متوسط جنس مردها رو بيشتر از حد متوسط جنس زنها تعيين كرده.
عاطفه با عجله صحبت فاطمه رو قطع كرد:
- راستي بچهها يه چيز ديگه! ديه وقتي كه پرداخت ميشه، چه كسي اون رو دريافت ميكنه؟
سميه با اطمينان جواب داد:
- معلومه ديگه! خانواده مقتول!
عاطفه چشم هايش را به علامت تفكر كمي تنگ كرد:
- يعني اين كه اگه مقتول مرد باشه، ديه اش به زن وبچه اش ميرسه واگه مقتول زن باشه، ديه اش به شوهر وبچه هاش ميرسه. پس در حقيقت اون زن وبچه هاش دو برابر اون مرد وبچه هاش ديه ميگيرن.؟
فاطمه هم تاكيد كرد:
- بله! يكي از اشتباهات ما همينه كه فكر ميكنيم ديه حق مقتوله و به همين علت فكر ميكنيم كه حق زنها ضايع ميشه. در صورتي كه مقتول كه مرده، ديگه حقي نداره.
عاطفه با لحني جدي گفت:
- در حقيقت همون وقت كه مرده، حقش رو گرفت!
فاطمه- به هر جهت اون حق خانواده شه. به همين علته كه وقتي خانواده زني كه به قتل رسيده اگه بخوان قاتل رو قصاص كنن وقاتل مرد باشد بايد نيمي از ديه رو بپردازن. چون خانواده قاتل در اثر از دست دادن نان اور خانواده شان، لطمه بيشتري نسبت به خانواده مقتول ميخورن. در صورتي كه آن ها گناهي نكردن وبايد حقشون روبگيرن.
💭به نظر ميآمد ديگر حرفي براي گفتن نمانده، يعني بچهها قانع شده بودند؟! ولي انگار يك نفر بود كه هنوز هم ميخواست حرف بزند. راحله!
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_هفتاد_وهشت
راحله - همه حرفهايت قبول فاطمه. ما هم قبول ميكنيم كه نظام حقوقي اسلام، يه نظام عادلانه اس! هيچ ظلمي هم به زنها نشده و به هر جنسي با وظيفه هايش و استعدادهايش حقوقي داده شده ولي...
حرفش را قطع كرد. انگار مطمئن بود كه اين بار حق با اوست و بر خلاف اين كه به نظر ميرسيد بچهها از بهانه جوييهاي راحله خسته باشند، منتظر بودند تا ببينند او چه چيزي در چنته دارد. بالاخره بچهها به تنگ آمدند:
فهیمه- ولي چي؟
و راحله آخرين ضربه اش را وارد كرد:
- اون خطبه اي كه از حضرت علي در نهج البلاغه آمده رو چي ميگي؟ همان كه در اون ميگن زنها در عقل و ايمان و بهرههاي دنيوي نقص دارن!😐
اولين بار بود كه چنين حرفي را از قول حضرت علي ميشنيدم. به همين دليل خيلي تعجب كردم. 😳فهيمه و ثريا و عاطفه هم همين طور! 😳😳😳ولي سميه خيلي تعجب نكرد و فاطمه هم همچنان خونسرد و آرام باقي ماند. فاطمه گفت:
- خب!
راحله- آيا رد ميكني كه اين خطبه از حضرت علي است؟
مطمئن بودم كه الان فاطمه اين خطبه را رد ميكند يا دست كم ميگويد در سندش ترديدهايي وجود دارد. آخر اصلا با تصور من از حضرت علي جور در نمي آمد. اما فاطمه آن را رد نكرد.
- خير! من از اونايي نيستم كه تا حرف
عجيبي رو شنيدم، اون رو انكار كنم!
شايد هم از خطبههاي حضرت علي باشه! چون سيدرضي خودش حديث شناسه و اون رو در نهج البلاغه آورده. با اين جمله هم شروع كرده:
«ان النساء نواقص الايمان الحظوظ و...»
نمي دانستم فاطمه چگونه قبول كرده است حضرت علي درباره زنها اين حرفها را گفته باشند. پس گفتم:
- يعني ميخواي بگي خدا زن رو ناقص آفريده؟! اين كه همون حرف ارسطو شد كه خودت قبول نداشتي و ميگفت زنها ناقص اند!😟
فاطمه- هنوز هم قبول ندارم! مشكل ما اينه كه فكر ميكنيم معناي نقص در عربي هم مثل فارسيه.
من- مگه فرقي هم داره؟!
فاطمه- بله! شما در فارسي منظورتون از نقص چيه؟
من- معلومه! نقص يعني كمبود!
فاطمه- ولي در عربي معناش اين نيست. اگه به لغتنامهها مراجعه كنين، نقص رو (خسران من الحظ)معني ميكنند. يعني كاهش در بهره برداري(يا خلاصه تر، به معناي كم بهره گيريه نه كمبود! )
من- مگه چه فرقي داره؟!
فاطمه- ببين در روايات آمده:(اذا ثم العقل، نقص الكلام)يعني هر وقت عقل كامل شد، كلام كم ميشه. اين جا منظورش اين نيست كه هر كي عقلش كامل تره، كم تر ميتونه حرف بزنه! بلكه ميخواد بگه هر كس عقلش كامل ميشه، كم تر حرف ميزنه و اين با كمبود فرق ميكنه.
من- آخرش كه يكي ميشه!🙁
فاطمه- نه اتفاقا! مثلا اگه اردوي ما ۷۰۰۰۰۰ تومان هزينه داشته باشه و بودجه مون ۵۰۰۰۰۰ تومان باشه، ما فارسي زبانها ميگيم، نقص و كمبود داريم. ولي در عربي برعكسه! يعني اگه ۷۰۰۰۰۰ تومان بودجه داشته باشيم فقط ۵۰۰۰۰۰ تومانش رو خرج كنيم، اينجا عرب ميگه ناقصه! يعني كمتر از بودجه بهره گرفته!
راحله با لحني تند پرسيد:
- بالاخره اين نواقص العقول يعني چه؟😠
فاطمه- يعني نوع زنان كمبود عقل ندارند، بلكه از عقلي كه خداوند به طور يكسان در اختيار زن و مرد قرار داده، #كمتراستفاده_ميكنند!
سميه پرسيد:
- چي شده كه كمتر استفاده ميكنند؟
فاطمه- به خاطر اين كه خداوند همراه نعمت عقل به زن و مرد، نعمت #عواطف رو هم عنايت كرده و بارها ديده شده چه در مرد و چه در زن، عقل و عاطفه در برابر هم قرار گرفته اند، كه گاهي بايد ميدان را به عقل داد و گاهي به عواطف. ولي نوع زنان چون از عواطف سرشار برخوردارند و اين هم بخاطر نقش تربيتي و محبتي است كه به زن داده اند، باعث شده در تقابل عقل و عاطفه، عموما زنان طرف عاطفه رو گرفته و كمتر از عقل بهره بگيرن. از يك جنبه ديگه هم حضرت علي ميفرمايند كه عقل دو قسمته: عقل طبيعي و عقل تجربي. عقل تجربي قسمتي از عقله كه شخص بايد پرورش بده. حالا اون چيزي كه زنها معمولا از اون كمتر بهره برداري ميكنند، شايد همين عقل تجربيه. چرا كه زنها بيشتر وقتشون در خونه ميگذره و كمتر در ارتباطات اجتماعي هستند، تجربه كمتري در تدابير اجتماعي دارند. لذا از اين نظر هم كمتر از عقل تجربي شون بهره ميگيرند. البته ميبينيم كه قابل رفعه.
راحله هنوز معترض بود.
- اگه قابل رفعه چرا حضرت علي كل زنها رو مورد خطاب قرار داده اند؟
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
⁉️ تفاوت میان گروهها، ابرگروهها و کانالها چیست؟
✅گروههای ایتا برای اشتراک مطلب بین دوستان و خانواده یا همکاری بین تیمهای کوچک ایدهآل هستند. آنها میتوانند تا سقف 500 عضو داشته باشند و به صورت پیش فرض هر کسی میتواند اعضای جدید را به گروه اضافه کند و نام و عکس گروه را تغییر دهد.
✅امکان ابرگروه(سوپر گروه) به ایتا افزوده میشود و شما میتوانید گروه خود را به یک ابرگروه ارتقا دهید. تعداد اعضا در ابرگروه ایتا نامحدود است. ابرگروهها یک تاریخچه یکسان دارند، بنابراین پیامهای حذف شده از دید همه اعضاء پنهان خواهند شد. همچنین شما میتوانید پیامهای مهم را به بالای صفحه سنجاق کنید تا تمام اعضا آنها را ببینند، حتی اعضایی که به تازگی عضو شدهاند. همچنین کانالها ابزاری برای انتشار پیامهای عمومی برای تعداد بالایی مخاطب هستند. در حقیقت یک کانال میتواند به صورت نامحدود عضو داشته باشد. وقتی در یک کانال مطلبی ارسال میکنید، مطلب بجای اسم و عکس شما با اسم و عکس کانال ارسال میشود.
#آموزش
#آموزش_ایتا
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_چهلونهم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
اخم کردم
_عطیه!
_عطیه و کوفت من می شناسمت اعصاب که نداری فکر حرف هات و نمی کنی همون اول میزنی جاده خاکی!
راست می گفت باید روی این رفتارم تجدید نظر می کردم!
_خب حالا تو بگو چه غلطی بکنم؟
با تخسی گفت: هیچی بدو زود برو دست بوسی داداشم بگو غلط کردم!
چشم هام گرد شد
_بی ادب!
ریز خندید
_خودتی!
صدای یاالله یاالله گفتن که بلند شد من و عطیه دست از حرف زدن کشیدیم و فهمیدیم از جلسه
ختم سوم و سخنرانی هیچی نفهمیدیم!
بالشت امیرسام رو زیر سرش مرتب کردم... عجب خواب سنگینی داشت این بچه... چون همه بعد از جلسه می رفتن سر خاک من مجبور شدم برگردم خونه به خاطر امیرسام و اون هم همینطور خواب بود!
موقع بیرون اومدن از حسینیه فقط از دور امیرعلی رو دیده بودم که صورتش حسابی گرفته بود و من چه قدر دلم می خواست برم نزدیک و بغلش کنم و یک ببخشید غلیظ بگم برای تموم کردن این قهری که حسابی به جای نیروی دافعه نیروی جاذبه و دلتنگی ام رو بیشتر کرده بود!
به صفحه گوشیم نگاهی انداختم و اسم امیرعلی رو لمس کردم و با اولین صدای بوق قلبم بی تاب شد و دلتنگ برای شنیدن صداش!
بغض کردم... دفعه دوم بود که جواب نمی داد یعنی هنوزم قهر بود؟
کنار امیرسام به پهلو دراز کشیدم و ساق دستم شد بالشتم... روی گونه امیرسام و نوازش کردم
غرق خواب بود!
با خودم ولی جوری که انگار امیرسام مخاطبم باشه زمزمه کردم
_یعنی هنوز عموت باهام قهره؟ دلم تنگه براش امیرسام!
امیرسام توی خواب لبخندی زد که لبخند محوی هم روی صورت من نشوند و من باز زمزمه کردم
_وروجک دلتنگی من خنده داره آخه؟؟
اون قدر به صورت امیرسام زل زدم که خوابم برد... دستم خواب رفته بود و گز گز می کرد ولی قبل از اینکه خودم تکونی بخورم دستی آروم سرم و بلند کرد و بعد با ملایمت گذاشت روی بالشت... تا خواستم چشم هام رو باز کنم و از مامان تشکر ، روی پلکم آروم بوسیده شد و قلب من هری ریخت و تازه متوجه عطر امیرعلی شدم که همه اطرافم و پر کرده بود!
دلم می خواست چشم هام رو روی هم فشار بدم از هیجان... ولی می فهمید بیدارم و اصلا دلم این و نمی خواست ...فکر می کردم اگه بیدار بشم اخم می کنه و بازم قهر!
نگاه سنگینش رو حس می کردم و دست آخر طاقتم تموم شد و آروم چشمهام و باز کردم و امیرعلی نگاه از من دزدید و من خجالت زده از یاد آوری دیروزو بوسه یواشکیش آروم گفتم: سلام!
نزدیکم نشسته بود و زانوهاش و بغل کرده بود... سرش و بالا آورد و نگاهش و به چشم هام دوخت سلام.
این بار من نگاهم رو دزدیدم و سرجام نشستم...
_امیرعلی...
موهام و زدم پشت گوشم سکوت کرده بود و منتظر بود انگار حرفم و کامل کنم
_ببخشید... معذرت می خوام... من...
پرید وسط حرفم
_منم مقصر بودم!
این وسط مقصر بودن امیرعلی برام عجیب بود!
هنوز توی بهت بودم که گفت: ببخشید!
همیشه فکر می کردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن عذرخواهی در کار نیست!.. حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذر خواهی می کرد...لبخندی روی لبم نشست! دلش بزرگ بود شوهرم!
_منم یکم عصبی بودم تند باهات حرف زدم!
با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که اومده بود سرزبونم گفته بودم ! بازم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم وخیره شدم به انگشت های گره کردم
_این و نگو بیشتر خجالتم میدی... من واقعا معذرت می خوام!
دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشم هام و یک لبخند مهربون همه صورتش و پر کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش و جواب دادم!
اینم شد خوشی آشتی کنون!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
چونه ام رو از حصار انگشت هاش بیرون کشیدم و بوسه ای نشوندم روی دستش... این بار به جای اعتراض لبخند کم جونی زد و نگاهش مات شد روی صورتم!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
_نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمد گله کرده... اومدن دنبال امیرسام!
چین افتاد روی پیشونیم دلخور بودن از امیرعلی با این همه کمک!
_چرا آخه؟؟ امیرسام کو؟
_امیرمحمد بردش خواب بودی نخواستم بیدارت کنم!
ناراحت گفتم: چی شده؟
_من بابای نفیسه خانوم و غسل دادم!
شکه شدم و نگاهم خیره موند روی امیرعلی که عادت بد من بهش سرایت کرده بود و کلافه موهاش رو بهم می ریخت! مطمئنا این کارو هم فقط برای دزدیدن نگاهی که دلخوری توش داد می زد انجام می داد!
دستش رو محکم گرفتم و دلداری دادمش
_امیرعلی نکن این کار رو توخوبی کردی چرا دلخورن؟
پوزخندی زد
_امیرمحمد که فهمید جوری نگاهم کرد که انگار جنایت کردم... گفت دیگه به اندازه کافی تو اون تعمیرگاه خودم و تباه کردم دیگه اگه این کار رو هم بکنم آبروی اونم میره!.. گفت کسایی هستن که این کار وظیفشونه و اونا انجامش میدن!
قلبم مچاله شد طفلک امیرعلی دیروز اندازه یک کوه غصه داشته و من شده بودم قوز بالا قوز!
باصدای گرفته ای ادامه داد
_امروز که یکی از فامیل های نفیسه خانوم سر خاک گفت من کارهای غسل و کفن و دفن رو کردم که مثلا از من تشکر کنن و ممنون باشن... مامانش به زور تشکر کرد و نفیسه خانوم شکه شد بعد هم به امیرمحمد که انگار بیشتر از دیروز از دستم ناراحت بود و فکر می کرد آبروش رفته پیغام داده بود امیرسام و ببرن پیش خودش! می ترسیده بچه اش اینجا باشه و نزدیک من...!
صداش با این حرف ها هر لحظه گرفته و گرفته تر می شد و من بغض کرده بودم نمی خواستم ببینم امیرعلی رو این قدر داغون بعد این همه محبت کردن! واقعا انصاف بود؟! یعنی وسط داغدار بودن هم آدم باید فکر این خرافات و آبروداری مسخره می بود! این کار امیرعلی لطف بود نه آبرو بردن!
اشک هام سر می خوردن روی گونه ام که بریده گفتم: امیر...علی!
سرش و بلند کردو با دیدن اشک هام دستپاچه دستش جلو اومد و اشک هام رو پاک کرد و من بین گریه بوسیدم دست هایی رو که محبت کرده بودن ولی جوابشون گله شده بود!
_محیا عزیزم گریه چرا آخه؟؟!!!
نمی تونستم حرفی بزنم فقط صورتم و تکیه دادم به کف دستش و هق زدم
_دوستت دارم!
لبخند محوی زد و بازم نگاه رنجورش رو ازم قایم کرد
_چه خوب که امروز سر خاک نبودی... دلم نمی خواست حرف ها و نگاه ها اذیتت کنه... کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا...کاش... من اعتقاد دارم این کار وظیفه همه ماست محیا! نمی خوام این اعتقادهای من داغونت کنه... نمی خوام!
یکی پنچه می کشید روی قلبم با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیرعلی!
دهن باز کردم چیزی بگم... بگم اگه نیومده بود دق می کردم از یک عشق بی حاصل ...بگم من می بوسم دست هاش و به جای همه... بگم اتفاقا کاش دیروز می بودم و جلوی همه داد می زدم دوستش دارم و فدای این اعتقادهای خالص و پاکشم... اما بلند شد و بیرون رفت و فقط زمزمه کرد خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکرد و من حس کردم بغض سنگینش رو که نمی خواست جلوی من فرو بریزه!
***
نگاهی به رنگ پریده ام انداخت و دستم رو کشید
_برمی گردیم محیا پشیمون شدم آوردمت اینجا!
با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم ولی نمی خواستم برگردم... امروز امیرعلی با کلی اصرار من و با خودش آورده بود غسالخونه! فوت بابای نفیسه جون همه اش شده بود برام یک خاطره تلخ... اولین دعوامون و بازم پر تردید شدن امیرعلی!...حالا من خواسته بودم بیام تا ثابت کنم خجالتی ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش!!
سعی کردم شجاع جلوه کنم
_زیر قولت نزن دیگه!
کلافه لپ هاش و باد کردو با صدا بیرون داد
_پس قول بده یک درصد حتی یک درصدم دیدی نمیتونی تحمل کنی بیای بیرون بریم باشه؟
سرم و به نشونه مثبت بالا پایین کردم و باهاش هم قدم شدم... دیدن تابلو غسالخونه پاهام رو سست می کرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو می شنیدم که می گفت اشتباه کرده قول داده من رو آورده!
خانوم میانسالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم احوالپرسی کرد با امیرعلی... برای همین دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم لبخند گرمی صورتم و مهمون کرد
_شما محیا خانومی؟؟
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
شما هم وقتی دارید یه متن انگلیسی میخونید عددا رو فارسی میخونید یا من فقط تباهم؟!😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1