مداحی آنلاین - اوج قدرت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.12M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
اوج قدرت
🎤حجت الاسلام عالی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
💠آمادهسازی شیعیان برای دوران غیبت، توسط امام حسن عسکری علیه السلام
🔺با نزدیک شدن به عصر غیبت، امامان شیعه (علیهمالسلام) کمکم شیعیان را آماده ساختند تا بتوانند خود را در غیاب ایشان حفظ کنند، باقی بمانند و این راه ادامه یابد.
🔺این روند از زمان امامین صادقین و با پایهریزی «سازمان وکالت»1⃣ آغاز شد؛ اهلبیت (علیهمالسلام) با ایجاد و تقویت شبکهای از اصحاب که در اقصینقاط جهان تشیع پراکنده بودند، امور دینی و اجتماعی شیعیان را اداره میکردند.
🔺جالب است بدانید هرچه به عصر غیبت صغری نزدیکتر میشویم، مشاهده میکنیم که شرایط بیشتر به شرایط غیبت صغری شباهت پیدا میکند؛
🔺مثلاً در دوره امام حسن عسکری (علیهالسلام) ارتباط با امام، فقط باید از طریق وکلای ایشان صورت میگرفت. درخواستها حتماً باید بهصورت مکتوب به ایشان رسانده میشد و پاسخها نیز مکتوب داده میشد.
🔺مرحوم کلینی نقل میکند که «سیفبنلیث» که از مصر به سامرا آمده بود تا بهخاطرِ ظلمی که به او شده بود شکایت کند، درخواستش را، به توصیه اصحاب، بهصورت مکتوب به امام رسانید.2⃣
🔺تعداد نامههای منسوب به امام حسن عسکری (علیهالسلام) به قدری زیاد شده بود که «احمد بن اسحاق» (وکیل امام در قم) برای تشخیص صحت انتساب نامههایی که در دست داشت، از ایشان تقاضای نمونه دستخط کرد تا آنها را با دستخط امام تطبیق دهد.3⃣
👌مسعودی در «اثباتالوصیة» نکتهی مهمی نقل کرده است که نشان میدهد پدر و پدربزرگ امام عصر (صلواتاللهعلیهم) چهطور شیعیان را برای پذیرش غیبت فرزندشان آماده ساختند.
👈ملاحظه بفرمایید...
🔶رُوي أنّ أبا الحسنِ، صاحبَ العسكر، احتَجَبَ عن كثيرٍ مِن الشيعةِ إلّا عن عددٍ يسيرٍ مِن خواصِّهِ فلمّا أفضي الأمرُ إلى أبي محمّدٍ؟ع؟، كان يُكلِّم شيعتَه الخواص و غيرَهم مِن وراءِ السِّترِ إلّا في الأوقاتِ التي يَركَبُ فيها إلى دارِ السلطانِ و إنَّ ذلك إنّما كانَ منه و من أبيه قبلَه؛ مقدّمةً لغيبةِ صاحبِ الزمان لتألُّفِ الشيعةِ ذلك و لا تَنكُرُ الغيبةَ و تَجري العادةُ بالاحتجابِ و الاستتارِ.
📚اثبات الوصیة، ص۲۷۲
🔸روایت شده که امام هادی(علیهالسلام)، بهجز تعداد معدودی از اصحابِ خاصشان، از بقیه شیعیان مخفی بودند. وقتی امامت به امام حسن عسکری(علیهالسلام) رسید، ایشان چه با اصحاب خاصشان و چه با سایر شیعیان، از پشتِ پرده سخن میگفتند، مگر زمانی که سوار بر اسب، به خانه سلطان میرفتند.
🔸کاری که ایشان و پدرشان انجام میدادند، برای این بود که مقدمه غیبتِ حضرت صاحبالزمان (عجلاللهفرجه) را فراهم کنند، تا شیعیان با این وضعیت انس گیرند، غیبت برایشان ناخوشآیند نباشد و به پنهان بودن و پشتپرده بودنِ امامشان عادت کنند.
📝پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1⃣پس از شهادت امام حسین (علیهالسلام) و دشوارتر شدن شرایط برای امامان شیعه، آنان مجبور به تقیه شدند و از طرفی با گسترش جامعه شیعی، نیاز به ارتباطی مخفیانه برای اداره امور آنان، احساس میشد. لذا اهلبیت (علیهمالسلام) شبکهای مخفی از اصحاب و علما ایجاد کردند، که مانند درختی از تنه، شاخهشاخه میشد و در کشورها و شهرها و آبادیهای شیعهنشین نفوذ میکرد، تا به رفع نیازهای شیعیان بپردازند؛ نیاز به راهنماییهای اعتقادی، علمی و اجتماعی، قضاوت در اختلافات، پرداخت وجوهات شرعی، تقسیم آن در جای خود و... (برای آگاهی از پیچیدگی های شبکه وکالت، مطالعه کتاب «سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه علیهم السلام» نوشته آقای محمدرضا جباری، توصیه میشود.)
2⃣الکافي، ج۱، ص۵۱۱.
3⃣الکافي، ج۱، ص۵۱۳.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی_آنلاین_امام_زمان_تو_روضه_بخوان_مهدی_اکبری.mp3
4.29M
#شهادت
#امام_حسن_عسکری_علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
امام زمان(عج) تو روضه بخوان
از این غم دوری نمانده توان
🎤 مهدی اکبری
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#قسمت_پنجاهویکم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
لبخندی زدم از روی ادب چون این قدر حالم زار بود که لب هام نخواد بخنده
_بله!
-منم لیلام.. .مسئول غسالخونه قسمت خانوم ها... آقا امیرعلی به من گفته بودن امروز قراره بیای... حالا مطمئنی دخترم؟
قیافه ام داد می زد وحشت کردم!
-میام خاله لیلا!
آروم خندید به خاطر خاله گفتن من و زمزمه کرد
_خاله؟
_ناراحت شدین گفتم خاله لیلا؟
_نه نه دخترم... راستش تا حالا هر کسی اومده اینجا بهم گفته لیلا غسال نگفته خاله لیلا! اتفاقا خیلی هم خوب بود!
این بار لبخندم گرم بود و پر رضایت ...دستم رو گرفت
_بیا بریم!
چند قدم که دور شدیم از امیرعلی... خاله لیلا به عقب چرخید و رو به امیرعلی گفت: نترس پسرم مواظبشم... دیدم نمی تونه زیاد بمونه صدات می کنم... توکه بدتر از این دختر رنگ به رو نداری!
من هم به امیرعلی که واقعا کلافه بود و ترسیده به خاطر من، نگاه کردم و خندیدم تا زیادی دل نگران نباشه!
سرمای غسالخونه همه وجودم و لرزوند و صدای تهویه روی اعصابم بود... خاله لیلا من رو روی صندلی کنار در نشوند
_تو همین جا بشین... معلومه ترسیدی؟ اگه پشیمون شدی....؟
سریع گفتم: نه نه می خوام بمونم!
دست هام و به دست گرفت
_حال و روزت طبیعیه...من هم اینجوری بودم!
لحن مهربونش آرومم کرد
_اگه کمک لازم دارین...
خندید
_بشین دختر همین جوری داری پس میفتی... اینجا بشین به چیزی هم دست نزن... به خصوص وقتی جنازه رو آوردن اینجوری دیگه مجبور نمیشی غسل میت بکنی!
بازم یادم افتاد برای چی اومدم اینجا...روی صندلی کهنه نشستم و خاله لیلا پیشبند سبز به خودش بست و چکمه و دستکش پوشید زیر لب صلوات می فرستادم و ذکر می گفتم... جرئت نمی کردم نگاهم رو بچرخونم
-شوهرت خیلی مرد خوبیه... روزی که اینجا دیدمش و فهمیدم اکبر آقا عموشه و میاد کمک باور نمی کردم... تو این دوره و زمونه کمتر کسی پیدا میشه از این کارها بکنه!
چشم هام رو که روی هم فشار می دادم باز کردم و به خاله لیلا نگاه کردم... نزدیک یک تخته سنگی بود و داشت با شلنگ آب می شستش... حس می کردم نفس کم آوردم... از زیر مقنعه چنگ انداختم به گلوم!
صدای قدم هایی که نزدیک و نزدیک تر می شدن و لاالهالاالله می گفتن... صدای ضجه های بلند گریه، بدنم رو سست تر می کرد در که باز شد بی اختیار نگاهم و چرخوندم و با دیدن تابوت چشم هام و روی هم فشار دادم... معده ام شدید می سوخت و گوش هام از ترس سوت می کشید و نمی فهمیدم دقیق صدای همهمه اطرافم رو!
_باز کن چشمهات رو خاله...مرده ترس نداره...
با صلواتی که می فرستادم چشم هام رو باز کردم و نگاهم روی بدن بی جونه تخت غسال خونه موند... یک مامان بزرگ پیر!مثل مامان بزرگ من! خاله لیلا داشت آماده می شد برای غسل دادن
_نگاش کن لبخند رو لبشه یعنی راحت رفته... بچه هاش میگن وقتی مرده تسبیح بین انگشت هاش بوده و در حال ذکر... خوش به حالش... اول و آخر جای همه ما اینجاست خاله مهم این که چطوری بریم!
همونطور مات به جنازه خیره شده بودم و به حرف های خاله لیلا گوش می کردم مامان بزرگ منم تسبیح توی دستش بوده که تموم کرده... همون تسبیحی که مامان باهاش نماز شب می خوند!
_دیگه نگاه نکن!
نگاه پر بغضم رو به خاله لیلا دوختم که لبخندی به من زد
_می خوای بری بیرون؟
به نشونه منفی سر تکون دادم که گفت: پس تو هم قرآن بخون مثل من! موقع غسل دادن همیشه قرآن می خونم هم دلم آروم میگیره هم یک ثوابی به روح شون می رسه!
خاله لیلا چارقد رو از سر این مامان بزرگ مرده بیرون می کشید
_یعنی بدون اینکه بدونین آدم خوبی بوده یا نه براشون قرآن می خونید؟!
_چه فرقی میکنه دخترم ...قضاوت آدم ها کار ما نیست... کار خدای بزرگ و بخشنده است.!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهودوم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
نگاهم رودزدیدم و به کفشهام دوختم... چه دل بزرگی داشت این خاله لیلای غسال!.... بوی صابون توی دماغم پیچید و با صدای شُر شُر آب توانم بیشتر تحلیل رفت... شروع کردم به قرآن خوندن... آیت الکرسی خوندم , سوره های کوچیک... قلبم داشت آروم می گرفت... فاتحه خوندم برای این مامان بزرگ غریبه و مامان بزرگ خودم نفس عمیقی کشیدم ولی ای کاش این کارو نمی کردم بوی کافور حالم و بد کرد و چشم هام رو باز!
بدن دیگه کفن پیچ شده بود و خاله لیلا هنوزم زیر لب قرآن می خوند!
باصدای تحلیل رفته ای گفتم: خاله...
نگاهی به من انداخت و گره کفن رو محکم کرد و قلب من لرزید
_جانم؟ حالت خوبه؟
خوب نبودم ولی سرتکون دادم به نشونه مثبت
_شما هم که برای اولین بار اومدین اینجا ترسیدین؟ یا من دیگه خیلی...
نذاشت ادامه بدم
_منم ترسیدم دخترم...خیلی هم ترسیدم... می دونی دلیل ترس همه ما از چیه؟ ترس از مرگ... ترس از مردن... ما می خوایم از این فکر فرار کنیم که یک روزی جای هممون اینجاست... همه ما آخرین حمامون و باید بیایم اینجا تا پاک بشیم... واِلا مرده وحشت نداره... اینجا وحشت نداره...
من هم کم کم این رو فهمیدم!
صدام می لرزید
_ولی من هنوزم از مرده می ترسم!
لبخندی به صورتم پاشید
_پاشو بیا اینجا!
با ترس آب دهنم و قورت دادم
_پاشو بیا... بیا ترست بریزه!
قدم هام رو با تردید برداشتم و رسیدم بالا سر جنازه کفن پیچ شده که روی صورتش هنوز باز بود!
_ببین ترس نداره... این آدم یک روز کنارمون زندگی کرده و ممکنه از کنارت رد هم شده باشه... ولی تو نترسیدی... حالا چرا میترسی ...این یک جسمه بی روح... ترس نداره!
نگاهم روی پوست چرو کیده و سفید شده ی جنازه و فکی که با پنبه و شال سفید بسته شده مونده بود... اشکهام بی هوا ریخت و تشییع جنازه مامان بزرگ توی ذهنم تداعی شد.
_ازش نترس... براش فاتحه بخون قلب خودتم آروم می گیره!
بی اختیار لب باز کردم و شروع کردم به فاتحه خوندن و نفهمیدم کی جنازه از اونجا برده شد!
_حالت بهتره؟
سر تکون دادم که خاله لیلا روپوشش رو درآورد
_باز خوبه فقط اومدی اینجا ترست بریزه...روز اولی که من اومدم اینجا کمک کردم...شبش تا صبح از وحشت نخوابیدم ولی خب دیگه عادت
کردم!
با صدای لرزونی گفتم: چی شد که خواستین این کارو انجام بدین؟
_به خاطر شوهرم! اونم یک غساله! من هم مثل تو می ترسیدم خیلی... راستش و بخوای اول محمود آقا اومد خواستگاریم ازش خوشم نمیومد و نمی خواستم قبول کنم ولی خب زمان ما همه هم که چی زوری بود حتی ازدواج! بزرگترها باید می پسندیدن که پسندیده بودن! خب برای ما هم قرار نبود خواستگار دکتر مهندس بیاد! همون شعار همیشگی که کبوتر با کبوتر باز با باز! بیخیال این حرف ها کم کم همه چیز فرق کرد یک دل نه صد دل عاشق محمود آقا شدم و منم مثل تو خواستم من رو بیاره اینجا و من اومدم از سر کنجکاوی ولی نمی دونم چیشد موندگار شدم و همون روز خواستم یاد بگیرم و این کارم بیشتر دامن زد به ترس روز اولم! خانومی که قبل من اینجا بود خانوم با خدایی بود با اینکه وضعیت زندگی خوبی داشت محض ثوابش میومد خدا رحمتش کنه خودم غسلش دادم! همین زهرا خانوم بود این فکر که اینکار فقط مخصوص ما بدبخت بیچاره هاست رو از ذهنم انداخت بیرون!چون از بزرگی این کار برام گفت! خلاصه کنم برات اون روز اول منم خیلی ترسیدم خیلی! می دونی محیا جون مردم فکر می کنن چون شغلمونه دیگه برامون عادی شده نمیگم نشده ولی راستش گاهی هنوزم من و وحشت میگیره... وحشت از مرگ!
چادرش رو از جالباسی کوچیک دیواری برداشت
_بریم که فکر کنم شوهرت دیگه پس افتاده!
لبخندی به صورتش پاشیدم و باهاش هم قدم شدم
_وقتی بهم گفتی خاله لیلا و خودت دست بلند کردی و با من دست دادی خوشحال شدم... راستش به خاطر شغلی که دارم کمتر کسی بهم احترام میزاره همه فکر میکنن وظیفمه این کارو انجام بدم... مردم دیدگاه خوبی نسبت به ما ندارن... تو خیلی خانومی واقعا که تو و آقا امیرعلی بهم میاین!
با خجالت سرم رو زیر انداختم
_ممنون اختیار دارین شما خودتون خوبین خاله لیلا!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#احکام
‼️لمس نام ا...
🔷س ۵۶۸۲: نوشتن اسم جلاله «الله» به صورت «ا...» مرسوم شده است. کسانی که بدون وضو این کلمه را مسّ میکنند، چه حکمی دارند؟
✅ ج: همزه و نقاط، حکم لفظ جلاله را ندارد، و مس آن بدون وضو، جایز است.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#زیبایی⃟👰🏻💍
درمان جوش صورت🌸💚
𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹•𖦹
قبل از رفتن به رختخواب،یک مقدار کمی خمیردندان را روی جوش ها بمالید و اجازه دهید تا تمام طول شب بماند صبح،صورت خود را با آب ولرم بشویید.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
قسمت_هشتاد_ویک
فاطمه-....برين رواياتي را كه به دست ما رسيده نگاه كنين كه از جنبههاي مختلفي به حمايت از زنها پرداختن.
🔺مثلا به پدر و مادرها سفارش كردن كه به فرزندان دخترشون بيشتر محبت كنن. دركتاب #وسايل_الشيعه كه از كتابهاي حديث مشهوره، فصلي در مورد مستحب بودن شروع تقسيم كردن هديهها وسوغاتيها از دخترهاست.
🔺احادیثي هستن كه در اون راجع به مقام مادر وتكريم اون صحبت كردن.
🔺احاديثي هستن راجع به نهي از طلاق دادن زن ها،
🔺احاديثي داريم كه در اون به مردها وعده داده شده كه اگر با زنها به خوبي ونيكي رفتار كنن، مقامات اخروي پيدا ميكنن.
🔺احاديثي هستن كه به مردهايي كه در مقابل اذيت و آزار زنها صبر داشته باشن و مقابله به مثل نكنن، وعده پاداش اخروي ميده.
🔺روايتهايي داريم كه در اونها به مردها توصيه شده در مسائل زناشويي، حال زنها رو رعايت كنن.
🔺حديثهاي بسيار زيادي هم داريم كه در مذمت خشونت عليه زنهاست. يا در قرآن هم وقتي ميخواد نمونه اي براي انسان با ايمان ذكر كنه، از ميان زنها ذكر ميكنه. اون هم دو زن رو، حضرت مريم كه در يك خانواده الهي بود وهمسر فرعون، كه زن شقي ترين مرد دنيا بود. يعني قرآن در صحنه تكامل و معنويت انساني، از پيامبر و مردان بزرگ مثال نمي زنه، بلكه از دو زن مثال ميزه.
فاطمه چند لحظه صبر كرد.
كمي ديگر بچهها را نگاه كرد. آرام آرام سرهاي بچهها بالا ميامد.
فاطمه - از طرف ديگه از لحاظ #عملي ما شخصيتي در اسلام داريم كه تجسم تمام اين حرف ها، تكريمها وارزش گذاري هاست.
🌸حضرت زهرا (س)🌸 بي اغراق، بزرگ ترين زن تاريخه كه تاريخ بشريت ميتونه به اون بباله. شما در طول تاريخ و در تمام اديان ديگه نگاه كنين، آيا دين ديگه اي هست كه تونسته باشه شخصيت زني رو ارائه كنه كه همپاي حضرت زهرا باشه؟
ممكنه حضرت مريم رو در دين مسيح مثال بزنيد. ولي من ميگم كه خيلي از اين فضايل و ويژگي هايي رو كه به بركت قرآن ونگاه اسلام راجع به حضرت مريم قائليم، خود مسيحيها و يهوديها قائل نيستن. يهوديها تعابيري راجع به حضرت مريم دارن كه من شرمم ميشه توي اين جمع عنوان كنم.
فاطمه نفسي تازه كرد.
براي اولين بار از اول بحث احساس كردم كه چشمهاي فاطمه ميدرخشيد.😊
- در عوض ما در اسلام 🌸حضرت زهرا.س.🌸 رو داريم! كوثر پيامبر! #كوثر يعني چه؟ يعني #خير فراوان، #بركت بي حد، #نعمت بي اندازه! « انا اعطيناك الكوثر» اصلا اين سوره به افتخار و بركت حضرت زهرا نازل شده! به پيامبر گفته ميشه كه به خاطر اعطا كردن اين« كوثر» براي ما قرباني كن. چنين تعبيري راجع به تولد پسر پيامبر وارد نشده.
اصلا تمام نسل پيامبر، تمام بركات پيامبر از ناحيه مقدس همين زن ادامه پيدا ميكنه، كدوم پدر ديگه اي در طول تاريخ، دست دخترش رو بوسيد؟ اون هم پدري مثل پيامبر! در دوره اي كه در تمام دنيا زنها بايد براي مردها ركاب ميگرفتن و در جامعه اي كه دخترها زنده به گور
مي شدن، پيامبر براي دخترشون ركاب ميگرفتن.
💖برخوردهاي حضرت علي با حضرت زهرا از يه طرف ديگه هم قابل توجهه. اين زن در دامن دين رشد پيدا كرد. اين رفتارها و برخوردها در اين دين توصيه شده.💖
عاطفه با لحني كاملا جدي كه از او بعيد بود پرسيد:
- فكر نمي كني كه حضرت زهرا معصوم بودن ويه استثنائن؟😟
فاطمه - پس برخورد پيامبر با خديجه رو چي ميگن؟ 😌تعابير پيامبر رو راجع به حضرت خديجه ببين. حتي مدتها بعد از وفات خديجه با اندوه از او ياد ميكردند،
يا برخورد امام حسن (ع) وحضرت ابالفضل (س) با حضرت زينب (س) اصلا اگه كمي دقت كنيم بسياري از مكاتب اجتماعي، در جامعه اي كه به وجود مياومدن، تحت تاثير فرهنگ جامعه عربستان جاهلي قرار نگرفت، بلكه نگاهش به « زن» كاملا مخالف فرهنگ رايج اون زمان عربستان و دنيا بود. ميدونين چرا؟
بذارين خودم جوابش رو بدم. براي اين كه به نظر من مهم ترين تفاوت و امتياز ويژه دين اسلام نسبت به بقيه مكاتب، كرامت و حيثيته كه به زن بخشيده! يعني اين قدر كه در اسلام به (زن) مسائل ومشكلاتش، حقوقش، هويتش و... توجه و راجع به اين صحبت شده، در هيچ مكتب وفرهنگ ديگه اي نشده.
ديگر حالا بچهها هم به شور و وجد آمده بودند انگار شور و وجد فاطمه به بقيه هم سرايت كرده بود. عاطفه كه مدتي نخنديده بود. تقريبا يك ساعت-حالا دوباره ميخنديد و شيطنت ميكرد. فاطمه لبخند رضايت بخشي زد. به نظر ميرسيد فقط مانده بود تا راحله هم حرفهاي فاطمه را تاييد كند:
- بله! البته بايد اعتراف كرد اسلام با اين كه در هزارو چهارصد سال قبل به وجود اومده حرفهاي خيلي خوبي زده ونسبت به زمان خودش، نظريات درخشاني هم داشته.
فاطمه جمله را اصلاح كرد:
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1