⁉️سیستم تایید هویت دو مرحله اى چطور عمل مىکند؟
💢برای اطمینان از اینکه احدی نتواند به حساب کاربری شما نفوذ کند، از سیستم تایید هویت دو مرحلهاى استفاده کنید تا از حسابتان به وسیله رمزعبور محافظت شود. در این صورت، یک مهاجم حتی با داشتن کد پیامکی هم نخواهد توانست به حساب کاربری شما دسترسی پیدا کند. شما میتوانید تایید هویت دو مرحله اى را از این طریق فعال کنید: تنظیمات، حریم خصوصی و امنیت، امنیت، تایید دو مرحلهای. همچنین در نظر داشته باشید که حساب ایمیل بازیابى به یک رمز عبور قابل اطمینان احتیاج دارد. این قابلیت در نسخه اصلی ایتا ارائه خواهد شد.
#آموزش
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_شصتوسوم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
گفت میره لباس عوض کنه.... رفتم کنار میز و کادوش رو از کیفم درآوردم... با صدای قدم هاش که نزدیک شده بود چرخیدم و کادو رو گرفتم
سمتش
_ناقابله امیدوارم خوشت بیاد!
گردنش رو کج کردو نگاهش توی چشم هام
_این چه کاریه آخه... همین که یادت بود، برام دنیاییه...
گل رز دستش رو نشونم داد و حرفش رو ادامه _تازه این گل خوشگل هم برام بهترین هدیه است!
جلو اومد و گفت ممنون... کادوش رو گرفت و آروم درجعبه کوچیک رو باز کرد... با دیدن انگشتر با نگین شرف الشمسی که روش می درخشید تشکر آمیز گفت: خیلی قشنگ خانومی...دستت درد نکنه... واقعا ممنون!
خوشحال شدم که خوشش اومده
_ببخش ناقابله! حالا میشه من دستت کنم؟
دست چپش رو آورد جلو و من انگشتر رو توی انگشتش فرو کردم و جای حلقه طلایی رو که دیگه بعد از شب عقدمون توی دستش ندیدم رو با این انگشتر پر کردم!
انگشت هام رو بین انگشت هاش فرو کردم و حلقه من و انگشتر امیرعلی با صدای تیکی بهم خورد... نگاه مهربونش رو از دست هامون گرفت و به چشم هام دوخت...
به کیک اشاره کردم
_اینم کیک تولد!
خندید
_مگه من بچه ام محیا جان؟
لب هام رو غنچه کردم
_خودم برات پختم!
_وای ممنون... پس این کیک خوردن داره!
_مطمئن نیستم خوب شده باشه... عطیه و محمد و محسن کلی اذیتم کردن گفتن اگه کیک و بخوری مسموم میشی!
به لحن دلواپسم بلند بلند خندید
_خیلی هم خوبه... حالا میشه این کیک و ببریم خونه بخوریم؟ چون کلی ذوق کردم این اولین دفعه ای که یکی برام تولد میگیره و کیک می پزه!
خوشحال از ته دل خندیدم و بچگانه گفتم: اگه واقعا کیک و خوردی و مسموم نشدی قول میدم هر سال برای تولدت کیک بپزم! فقط اینکه خیلی کوچیکه!
بازم خندید
_عیبی نداره... حالا شما این کیک خوشگلت و بردار که تعطیل کنم بریم.
عطیه با دیدن من و جعبه کیک توی دستم قیافه اش رو ترسیده کرد
_وای خدای مهربون کیکت رو آوردی اینجا... راست بگو چی توش ریختی؟ اومدی همه خانواده شوهرت و باهم نابود کنی؟
هم خنده ام گرفته بود هم عصبانی شده بودم از حرف های مسخره اش جلوی بقیه بخصوص امیرمحمدی که امشب زودتر از همه اومده بود!
نفیسه خنده اش رو جمع کرد حال و روزش بعد از چهلم بهتر شده بود و از سرسنگین بودن با امیرعلی بیرون اومده بود
_واقعا خودت درست کردی محیا جون؟
چپ چپ به عطیه نگاه کردم
_آره ولی واقعا نمی دونم مزه اش چطوری شده!
_من میدونم افتضاح!
دوباره همه خندیدن به حرف عطیه که عمو احمد من رو پهلو خودش نشوند
_ظاهرش که میگه خیلی هم خوبه!
لبخند خوشحالی روی لبم جا خوش کرد که باز عطیه گفت: خب بابا جون مثل خودشه دیگه
ظاهرسازی عالی! از درون واویلا!
این بار امیرعلی که تازه وارد هال شده بود به عطیه چشم غره رفت
_عطیه اذیتش نکن... اصلا به تو کیک نمیدیم!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_شصتوچهارم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
ابروهای عطیه بالا پرید
_نه بابا! دیگه چی؟
امیرعلی خندید و بدجنس گفت: کیک مال منه... منم بهت نمیدم!
خوشحال شده برای عطیه چشم و ابرو اومدم که گفت: بهتر.. بالاخره باید یکی بیاد بالا سرتون باشه تو بیمارستان یا نه!
عمه با یک سینی چایی و کلی بشقاب کوچیک بلور بند انگشتی اومد توی هال
_این قدر اذیت نکن عطیه... خودت از این هنرها بلد نیستی حسودیت شده!
عطیه چشم هاش رو گرد کرد
_نه بابا چند نفر به یک نفر ببینم امیرمحمد تو که جمله ای نداری در طرفداری از زن داداشتون بفرمایین؟
رو کرد به نفیسه که داشت با انگشت شکلات های روی کیک رو به امیرسام می داد
_خانومت که موضعش مشخصه زودتر از همه هم کنار کیک برا خودش و پسرش جا گرفته!
همه می خندیدیم از ته دل و عطیه با صدای زنگ در بلند شد و بیرون رفت ...
عمه هول کرده بلند شد و چادر رنگیه روی پشتی رو برداشت
_فکر کنم مهمونها اومدن!
پشت سر عمه عمو هم بیرون رفت و صدای احوالپرسی ها بالا گرفت...
عمه هدی، عمو مهدی باعروس و دوماداش... مامان بزرگ و بابابزرگ و مامان بابا... خیلی خوب بود که شب های عید مثل همیشه دورهم جمع می شدیم وصدای شوخی و خنده بالا می گرفت
عمه هدی_خوبی عمه ؟
لبخندی به خاطر محبت عمه هدی زدم
_ممنون... حنانه خوب بود؟ چرا امشب نیومد؟
عمه هدی_چی بگم عمه! اونه و کتاباش و از حالا کنکور خوندنش!
من که حسابی از دست عطیه شاکی بودم محکم زدم تو پهلوش و گفتم: یاد بگیر نصف توه از یک سال قبل برای کنکور می خونه!
از درد صورتش جمع شد ولی به خاطر اینکه جلب توجه نکنه لبخند زد
_الهی بشکنه دستت... کجاش نصف منه آخه؟ اصلا چرا خودت یاد نمیگری؟ فکرکردی خیلی رشته خوبی قبول شدی؟
_خیلی هم خوبه حسود!
_وای محسن کیک محیا هنوز اینجاست خدا بخیر کنه!
با صحبت بلند محمد سکوت مطلق شد و بعضی قیافه ها متعجب و بعضی خندون... نگاه منم کیکم رو تو طاقچه نشونه رفت که یادم رفته بود ببرمش آشپزخونه! امیرعلی هم مشخص بود حسابی آماده به خنده است ولی به خاطر من خودش رو کنترل می کنه نخنده!!
بابابزرگ_جریان چیه؟چی میگی بابا؟
عمه خنده اش و جمع کردو گفت: هیچی باباجون امشب تولد امیرعلیه محیا جون براش کیک درست کرده!
با این حرف عمه سیل تبریکات امیرعلی رو نشونه رفت وتحسین ها من رو خوشحال شده بودم که این بار محسن گفت: ای بابا، آقا امیرعلی می خوردینش دیگه فوقش میومدیم بیمارستان عیادتون حالا همه مون بدبخت میشیم... اونجوری فقط خرج یک کمپوت میفتاد گردنمون!
همه به قیافه زار محسن خندیدن... مامان بابا هم میون خنده به محسن و محمد چشم غره رفتن ولی مگر مهم بود برای این دو نفر که همونطور بیخیال نشسته بودن و انگار نه انگار!
این بار عطیه دنباله حرف رو گرفت: بفرما من خواهر شوهرشم یک چیزی میگم میگین نگو بده! اینا که دیگه داداش های خودشن!
صدای خنده ها بالا تر رفته بود و من کلی حرص خوردم!
مامان بزرگ پایی رو که از درد دراز کرده بود و جمع کرد
_خب شماهم... اتفاقا این کیک خوردن داره پاشو مادر محیا برو بیار برشش بدم هرکسی یک تیکه بخوره
با خجالت گفتم:آخه خیلی کوچیکه ...تازه نمی دونم واقعا مزه اش خوبه یا نه؟
مامان بزرگ_خوبه مادر تو اینجوری نگو تا این فسقلی ها هم سربه سرت نزارن پاشو!
با بریده شدن کیک و تقسیمش نگاهم رو به امیرعلی دوختم توی این جمع نظر اون برام مهم تر بود راجع به این کیک پر درد سرم... گمونم سنگینی نگاهم رو حس کرد که سر بلند کرد و با یک لبخند مهربون لب زد
_عالی بود ممنون!
_خیلی خوشمزه بود محیا جون.. انشاءالله شیرینی عروسیتون!
با این حرف زن عمو نسرین تیکه کیکی که تو دهنم گذاشته بودم پرید تو گلوم و کلی سرفه کردم و خجالت کشیدم و نتونستم درست جواب تشکر و تعریف بقیه رو بدم... عطیه هم همونطور که با مشت محکم می کوبید پشتم و عقده هاش رو خالی می کرد آروم گفت: خب حالا چرا هول می کنی زن عمو نگفت شیرینی زایمانت که!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
طرف اومده دزدی خونمون هیچی پیدا نکرده
منو از خواب بیدار کرده میگه: من دارم میرم ولی این زندگی نیست که شما دارین😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند
ایدههای خوشمزه 😋
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مداحی آنلاین - عشق تو تو خونمونه جونمون نثاره - محمود کریمی.mp3
6.23M
#سهروزتا
#میلادپیامبراکرمصلیاللهعلیهوآله
#میلادامامجعفرصادقعلیهالسلام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عشق تو تو خونمونه
جونمون نثاره
🎤 محمود کریمی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_نود_وسه
من گفتم:
-پس اين همه افرادي كه ازدواجشون با مشكل بر ميخوره و حتي ممكنه بعضياشون طلاق بگيرن و يا زجر زیادي رو تحمل كنن، چي؟
- اونها با هم ديگه زوج نيستن! با هم مي سازن، زندگي نمي كنن. چون همديگرو تكميل نمي كنن. چرا؟ چون روحيه هاشون به همديگه نمي خوره. پس اگه قراره خانواده اي تشكيل بشه، بايد هر دو طرف روي انتخاب طرف مقابلشون به اندازه كافي دقت كنن تا دقيقا «كُفوِ» همديگه بشن.
ثريا به علامت تعجب صورتش را كمي در هم جمع كرد:
يعني چي؟
- يعني اينكه چه از لحاظ اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و زمينههاي مختلفي كه به زندگي دو طرف مربوط ميشه، به همديگه نزديك باشن. البته بعضيها «كفو» بودن رو فقط در مسايل اقتصادي ميسنجن كه اشتباهه. چون كفويت در زمينههاي فرهنگي و اجتماعي هم تاثير زيادي روي زندگي آينده ي زوج داره. چون از بحث تكامل خودشون هم كه بگذريم، براي پرورش فرزند، پرورش يك نسل صالح هم كه شده بهتره خانواده اي تشكيل بشه كه اين امكان بالقوه رو به امر بالفعل تبديل كنه.
- پس اين كه استادتون گفته بودن اديان الهي برنامه دقيقي براي پيش از زادواج تا تربيت فرزند دارن، به همين علته!
- درسته، و به همين علته كه انتخاب فرد مناسب براي ازدواج اين قدر اهميت داره.
(يعني اينكه پدر و مادر من انتخاب درستي براي همديگه نبودن؟! ولي اونها كه ميگن عاشق همديگه بودن! حتي از سالهاي اوليه ي زندگيشون هم كاملا راضي به نظر ميرسن. هنوز هم توي تنهايي شون، توي درد دل هاشون، حسرت اون روزها رو ميخورن. پس اشكال كار كجاست؟ )
رو به فاطمه كردم:
- فكر ميكني واقعا تمام مشكل خانوادهها به همون انتخاب نادرست اول بر ميگرده؟
- نه!
- نه؟! پس چي؟ تو كه ميگفتي انتخاب اوليه ي هر دو طرف براي ازدواج خيلي مهمه!
- هنوز هم ميگم. ولي خيلي چيزهاي ديگه هم هست. دست كم يه زندگي، ۲۰-۳۰ ساله. اگه هر دو طرف دقت نكنن، ممكنه توي اين سالها خيلي چيزها رو از دست بدن.
- درست نمي فهمم!
- بذار تا برات مثال بزنم. دانش آموزي كه ميخواد وارد دانشگاه بشه، دو مرحله رو بايد پشت سر بگذاره!
- اوليش انتخاب رشته است. درسته! يك عده در اين مرحله حواسشون رو جمع نمي كنن و رشته اي رو كه با روحيات و استعدادشون نامناسبه انتخاب ميكنن. ولي اين تازه مرحله ي اول بود. مرحله ي دوم هم هست و اون چگونگي درس خوندنه! يعني اينكه چه بسا اون كسي كه انتخاب درستي كرده در اثر بد درس خوندن، خيلي از موقعيتهاي مناسب رو از دست بده. در عين حال اون كسي كه رشته بدي رو انتخاب كرده، با برنامه ريزي مناسب و خوب درس خوندن، موقعيتهاي خوبي رو براي خودش فراهم ميكنه. پس بايد در هر دو مرحله دقت كرد.
(كه اين طور! احتمالا مشكل پدر و مادر من هم همين باشه. اونها نتونستن محبتي رو كه بينشون وجود داشت حفظ كنند، چون كه اونها زندگي جديد رو بازسازي نكردن و سعي نكردند تا ارتباطها و مسايل كاري و خانوادگيشون رو براساس این ارتباط جديد و اين حادثه مهم از نو بازسازي كنن. اونها بايد با يه برنامه ريزي زندگي جديدي رو براي خودشون از نو ميساختن. ولي هيچ كدوم براي بازسازي يك ارتباط جديد، پيش قدم نشدن)
- خيلي خوب فاطمه. حالا بگو ببينم، اين مرحله ي دوم توي زندگي از كجا شروع ميشه و چه طوري بايد حفظش كرد؟
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_نود_وچهار
- ببين عزيزم، براي حفظ و نگهداري خانواده هم مثل هر مجموعه ي ديگه اي به دو چيز نيازه: اول، شناختن حقوق و وظايف همديگه و دوم، رعايت اونها! به همين علت، اسلام قوانيني رو وضع كرده كه اگه هر زن و شوهري اونها رو دقيق بشناسن و رعايت كنن، كمتر به چنين مشكلاتي دچار ميشن.
فهميه پرسيد: - ولي چه طوري؟
يك دفعه متوجه شدم همه ي بچهها دور ما جمع شده اند! ظاهرا بحث براي همه جالب بود. فاطمه در جواب فهميه گفت:
- ببين! استاد ما هميشه تاكيد ميكردند كه احكام و مقررات اسلامي، در مورد ارتباطات زن ومرد در داخل خانه و خانواده بسيار دقيق و ظريفه. برخلاف اون چه كه شايعه، در اسلام به مرد اجازه داده نشده كه به زن زور بگه يا چيزي رو به زن تحميل كنه. براي مرد حقوق معدودي در خانواده قرار داده شده كه از روي كمال مصلحت و حكمته! چون كه مرد و زن در خانواده يه زوج كامل رو تشكيل ميدن. اگه مرد زياده روي كنه، تعادل به هم ميخوره و اگه زن زياده روي كنه، باز هم تعادل به هم ميخوره.
ميگفتن: اسلام در داخل خانواده، دو جنس رو مثل دو لنگه يك در، مثل دو چشم در چهره ي انسان، مثل دو سنگر نشين در جبهه ي زندگي يا مثل دو كاسب و شريك در يك مغازه ميداند. هر كدوم خصوصيات و خصلتهاش، جسمش، روحش، فكرش، غرايزش و عواطفش مخصوص خودشه و نتيجه ميگرفتن كه اگه اين دو جنس با هم زندگي كنن، يعني با همون حدود و موازيني كه اسلام معين كرده با هم زندگي كنن، خانواده شون يه خانواده ی ماندگار و مهربان با بركت ميشه.
به نظر من يك جاي كار ميلنگيد. به همين دليل هم نتونستم اعتراض نكنم:
- ولي به نظر من اون چيزي كه يه خانواده رو خوشبخت ميكنه محبته، نه قانون! چون كه قانون يه چيز خشك و انعطاف ناپذيره.
- تشبيهي كه ميشه براي اون اورد، اسكلته! انسان براي اين كه بدنش قوام و استحكام داشته باشه، بتونه اون رو در مواقع خطر حفظ كنه، احتياج به اسكلت داره. ولي نميشه با اسكلت زندگي كرد. تصور كنيد چنين زندگي اي چه قدر وحشتناك ميشه! در صورتي كه محبت، مودت، رفاقت و اين جور روابط زيباست كه ميتونه بياد و مثل پوست و گوشت كه روي اسكلت رو ميپوشونه و اون رو قابل تحمل ميكنه، با پوشاندن زمختيها و خشكيهاي قانون، اون رو انعطاف پذير و لطيف ترش كنه.
من گفتم:
- در حقيقت ما با اطرافيانمون با قانون زندگي نمي كنيم، همين طور كه با اسكلت هم ارتباط برقرار نمي كنيم بلكه ما با روحش و چهره اش رو به رو ميشويم. همين طور هم در زندگي روز مره بيشتر با اخلاق خودمون و طرف مقابلمون روبرو ميشيم. و با اون ارتباط برقرار ميكنين نه روابط قانوني خشك!
- البته باز هم تاكيد ميكنم، اين قانون كه ازش به حقوق قضايي تعبير ميشه براي استحكام و قوام زندگي لازمه، ولي اون چيزي كه زندگي رو قشنگ و شيرين ميكنه، اخلاق يا حقوق اخلاقيه.
فاطمه لبخند كوتاهي زد:
- همين دليل استادي كه اين قدر روي رعايت اين قوانين تاكيد داشتن، ميگفتن كه البته اگه در محيط خانواده، زن و مرد به هم علاقه داشته باشن، با كمال ميل و شوق، كارها و خدمات هم رو انجام ميدن. اما انجام دادن از روي ميل، غير از اينه كه كسي احساس كنه، يا اين طور عمل كنه كه انگار وظيفه ي زنه كه بايد مثل يه مستخدم به مرد خدمت كنه. ميدوني، اصلا اسلام هم اين قوانين رو وضع كرده كه اين ظلم و برخوردها به وجود نياد و در عين حال چون بخش زيادي از اين قوانين منطبق بر فطرت
اند، رعايت اونها هم به استحكام خانواده كمك ميكنه، البته به شرطي كه به صورت همه جانبه و همه اش رعايت بشه!
راحله با تعجب گفت:
- كدوم قوانين رو ميگي؟
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1