❤️قسمت شصت و شش❤️
.
از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند. با همه احوال پرسی می کرد،
پی گیر مشکلات مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی دانشجوها.
واسطه آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود.
خانه ما یا محل #خواستگاری های اولیه بود یا محل آشتی دادن زن و شوهرها.😍
کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت:
"من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم"
بالاخره جوابمان کرد.
با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد.
کار خودم بود.
چیزی هم به #کنکور_کارشناسی نمانده بود.
شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند.
جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس می خواندم.
☺
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت شصت و هفت❤️
.
نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود.
#روزنامه خریدم و رفتم بیمارستان.
زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه #کاکائو بود حتی ایوب.
خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت.
روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند.
انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد.
با ایوب هم دانشگاهی شدم.
او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم.
روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت: "خانم غیاثوند؟درست است؟"
چشم هایم گرد شد: "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
-نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند.
می نشیند می گوید شهلا، بلند می شود می گوید شهلا😍
من هم کنجکاو شدم.
اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم.
خیلی دوست داشتم ببینم این خانم شهلا غیاثوند کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند. 😍
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الکی قسم نخور!
🔺اگه قسم شرعی خوردی باید بهش عمل کنی!
♦️دیگر قسمت ها: yun.ir/o84t3d
#احکام
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اين روزا به هركى بگى "اين چه خوشگله، چند خريدى؟"
سريع ميگه ببين اون موقع كه من خريدم دويست تومن بود الان فكر كنم يه تومنى شده باشه😐😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش
ساخت جعبه 🎁
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#سم_مهلک
#قسمت_پنجم
#بر_اساس_واقعیت
گفتم: یاعلی...
که فریده چپ چپنگاهم کرد ولی هیچی نگفت!
تازه دستم اومد عمق فاجعه بالاتر از چیزی که می کردم!
اما چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که وقتی صدای زنگ گوشی فریده بلند شد فهمیدم این حالت فریده تازه فاجعه نبود که! فاجعه در راه است!
بماند که زنگ تماسش خیلی ناجور بود اما ناجورتر از اون، این بود کسی که پشت خط داشت زنگ میزد پسری به اسم داریوش بود( که به نظر من وافعا هم معلوم نبود اسمش داریوش باشه یا نه)
فریده با حالت خاصی یه نگاهی به مهسا کرد و گفت: این لعنتی هم بی خیال ما نمیشه مهسی! چکارش کنم؟
بعد با ریتم خاصی گفت به قول اخوان ثالث:
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را!
مهسا یه نگاه با بغض به فریده کرد با حالت بین خشم و کینه گفت: غلط کردی تو با ....(حرف زشتی بود دیگه من ننوشتم(:
بعد خیلی جدی تر ادامه داد: فریده دیگه اسم این آشغال رو جلوی من نیار!
من هم که محو و محصور نوع حرف زدن با الفاظ زیبای(منظورم بسیار افتضاحه) این دو نفر شده بودم در سکوت تمام منتظر موندم ببینم که بالاخره با خودشون چند چندن؟
مهسا بعد از این جمله بی توجه به فریده برگشت سمت من و با حالت درد دل گفت: بخاطر همین عوضی من تا دم مرگ رفتم و برگشتم و ده روز توی بیمارستان خوابیدم!
من تنها کاری که برای مهسا توی این موقعیت تونستم کنم این بود که دستهاش رو محکم فشار دادم و گفتم: ولش کن گذشته ها گذشته...
فریده با کنایه رو به من گفت: ولی مهسی جون میدونه، غلطای گذشته تا اخر عمر با آدم می مونه حالا که عمرمون به دنیا بود معلوم نیست تا کی باید یدکشون بکشیم!
هر چند بی خیال دنیا و کل جماعتش!
با نوع رفتار و حرفهای فریده هیچ جوره نمی تونستم براشون جا بندازم که تا آدم نفس می کشه فرصت برگشت که داره هیچ! تازه می تونه تمام بدی های گذشته اش رو هم جبران کنه تا جایی که تبدیل به خوبی بشن!
نه نمی تونستم !
نه اینکه نشه نه!
حداقل اینجا به این شکل گفتن، جاش نبود!
و ترجیح دادم کمی صمیمی تر بشیم بعد اصل این دنیا را براش جا بندازم، بدون اینکه بدونم این صمیمیت اصل دنیای خودم رو هم کم کم میبره زیر سوال!
تنها کاری که کردم لبخندی زدم و گفتم: از این باقی مونده حیاتتون همین که با من آشنا شدید خودش یه اتفاق بکرِ، که برای هر کسی نمی افته خانما!
بعد هم مثلا با لحن خودشون ادامه دادم: من که نمیشناسم این بنده خدا رو، ولی داریوش کیلویی چنده؟! کورش کبیر هم اگه باشه نباید بذاری کسی حال دلتون رو خراب کنه!
مهسا لبخند رضایت بخشی زد و گفت: دمت گرم هدی...
اصلا حالا که دارم خوب فکر میکنم ، من دلم میخواد از این به بعد هما صدات کنم اشکالی نداره؟
فریده با تمسخر خنده ای کرد و رو به مهسا گفت: چیه نکنه فک کردی این (منظورش از این، دقیقا من بودم!)، همای سعادتته!
آخ که چقدر تو ساده ای مهسی!
مهسا یکدفعه با حالت عصبی(که حقیقتا من از حالتش ترسیدم) برگشت سمت فریده و گفت: منِ احمقِ خاک برسر اگر ساده نبودم که گیر اون عوضی نمی افتادم! بعد هم اشکهاش ریخت...
فریده که دید هوا خیلی پسه دیگه چیزی نگفت!
من برای اینکه حال مهسا رو عوض کنم توی چند لحظه تمام محتویات ذهنم رو گشتم تا جمله ای پیدا کنم که با لحن مهسا و فریده جور در بیاد و بالاخره جستجو توی حافظه ی بلند مدت مغزم جواب داد و یاد یه جمله افتادم و گفتم: بی خیال رفقا، خون نجس خودتون رو کثیف نکنین که با گفتن این حرفم ....
ادامه دارد....
نويسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است
خوش به حالم نامِ من ام البنینِ خادمه است
قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام
زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا گشته ام
#یا_ام_ٱلعباس
#وفات_حضرت_ام_البنین
#تسلیٺ_باد
مداحی آنلاین - ام البنین حقیقت ادب - استاد دارستانی.mp3
6.35M
#وفاتحضرتامالبنین
ام البنین حقیقت ادب
🏴🏴🏴
🎤حجت الاسلام دارستانی
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🖤🖤🖤 با عرض تسلیت به مناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله
ارسال پاسخ مسابقه به فردا شب موکول خواهد شد😞😞
❄️آرامش آسمان شب
🌼سهم قلبتون باشد
❄️و نور ستاره ها
🌼روشنى ِ بى خاموش ِ
❄️تمام لحظه هاتون
🌼خدایا نور شبمان باش
❄️و ستاره هاى آسمانت را
🌼سقف خانه دوستانم کن
❄️تا زندگیشون مانند ستاره
🌼بدرخشـد ..
🌙شـــب_زیــــباتون_بخیر✨
❤️🍃بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🍃سلام صبحتون بخیر و موفقیت
💢موفقیت به معنای این نیست که مدام اتفاقات عالی برایت رخ دهد، بلکه یعنی هر روز صبح از خواب بلند شوی و بهترین استفاده را از هر روزت بکنی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❣﷽ ❣
سلام و نور
صبحتون بخیر و نیکی
🌞امروز یکشنبه 👈۲۶ دی ۱۴۰۰
🌝👈 ۱۳ جمادی الثانی۱۴۴۳
🎄👈 ۱۵ ژانویه ۲۰۲۲
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤وفات خانم ام البنین بر همه شیعیان تسلیت باد
#ام_البنین
#مادر_ادب
#وفات_حضرت_ام_البنین
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️قسمت شصت و هشت❤️
.
کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد.
اخم کردم:
"باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟"
خندید:😁
"حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟
استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم.
خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند.
می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست.
وقتی نامه می آمد برای استاد که: "به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند بی اجازه، کلاس را ترک کنم. 😔
#ادامہ_دارد
.
❤️قسمت شصت و نه❤️
.
وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند، #اتاق_مراقبت _های_ویژه
از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمی دیدم چه کار می کنند.
از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم.
چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم.
دکترها هنوز توی آی سی یو بودند.
پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد:
"خانم این را ببرید آزمایشگاه"
اشکم را پاک کردم.
لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه
خانم پشت میز گوشی را گذاشت.
لوله را به طرفش دراز کردم:
"گفتند این را آزمایش کنید."
همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت:
"""مریض شما فوت شد"""
😦😢
#ادامه_دارد
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#احکام
‼️ برخورد با متنجس
🔷 اگر بدن یا لباس خونی نشود ولی به واسطۀ برخورد با خون، متنجس شود؛ مانند اینکه دست یا لباس نمازگزار که خیس است به خون خشک شدهای، برخورد کند و متنجس شود ولی عین خون منتقل نشود، اگرچه مقداری که نجس شده، کمتر از یک بند انگشت باشد، نمیتوان با آن نماز خواند.
📕 منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۷۱
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🖤اشکحماسی
🏴رهبر انقلاب اسلامی: دربارهی مصیبت حضرت اباالفضل "علیه الصّلاة و السّلام" به نظرم میرسید که یکی از بخشهای مهم و جذابی که میتواند این مصیبت را بیان کند، همان زبان حال مادر حضرت اباالفضل است؛ همان «لا تدعونی ویک امّ البنین» مادری است؛ صورت قبر چهار جوانش را که در کربلا شهید شدند در بقیع میکِشد و نوحهسرائی میکند و حماسه میآفریند. همهاش اشک ریختن و تو سر زدن هم نیست - البته اشک ریختن هست، اشکالی هم ندارد - بلکه حماسهآفرینی است، افتخار به این جوانهاست.
۱۳۹۰/۰۳/۲۵
#حماسه
#ام_البنین
#وفات_حضرت_ام_البنین
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #تماشایی | شاه دزد
💰 دزدی ۳۵میلیارد دلاری که معادل درآمد حاصل دو سال فروش نفت کشور در سال۵۶ بود تازه با آن میزان بالای فروش در آن سالها...
🤑 و حالا شاهزاده با این پولها برای ما قیافه میگیرد!
🏃♂️ *انتشار به مناسبت ۲۶ دیماه سالروز فرار محمدرضا پهلوی*
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃نقش مسجد در حال خوش روحی و معنوی انسان
🎙سخنران: محمد رضا هاشمی
🦋نماز اول وقت
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#سم_مهلک
#قسمت_ششم
#بر_اساس_واقعیت
با تعجب نگاهی بهم کردن و فریده زودتر به حرف اومد و گفت: به به هدی خانم!
نه اونقدری هم که فکر میکردیم علیه السلام نیستی!
نه نگاه خوشم اومد!
لبخندی زدم با ژست خاصی گفتم: تازه کجاش رو دیدید!
میخوام ببرمتون یه جایی معجونی بدم بخوردین که هوش از سرتون بپره!
فریده نیم نگاه ریزی بهم کرد و گفت: نه معلومه کم کم داری اون روت رو هم نشون میدی!
بعد با یه حرصی دستش رو زد به زانوش و با حالت تاسف و ذوق(که من واقعا موندم کدوم رو بپذیرم ) ادامه داد: همتون همینطورین!
زیر ریش و چادر قایم میشین تا کارتون پیش بره، اما وقتی به خلوت میرین آن کار دیگر می کنید!!!
با اینکه از حرفهاش و این همه متلک بهم گفتن ناراحت شدم کمی ابروهام رو کشیدم توی هم، گفتم: صبر کن داداش، یه کم ترمز بگیر!
اولا که توی یه کتاب خوندم در هر حالتی همه ی، یه قشر رو با هم جمع نبند، دوما هرچقدر دوست داشتی ما رو متلک بارون کن غمی نیست، ولی جهت اطلاع میگم خدمتتون من یه ویژگی مهمی دارم اونم اینه که از رو نمیرم!
دیدم فریده ساکت شد!
فکر کردم قلدریم براش جواب داده و به قول گفتنی پشت حریف رو به خاک مالیدم، اما نگو که سکوتش بی حکمت نبود!
چون اون شخصی رو دید که من ندیدمش و با برخورد دستش به شونه ام متوجهش شدم!
بله متاسفانه مسئول کتابخونه بود که از پشت سر به شونه ام زد و گفت: معلومه که از رو نمیرید!
هر چی صبر کردم شاید ساکت بشید دیدم نخیر ظاهراً نمیدونید اینجا کتابخونه است،بفرمایید بیرون...
لبخند ملیحی روی چهره ی فریده نقش بست!
مهسا هم داشت لبش رو می گزید...
سه نفری بلند شدیم و اومدیم توی فضای باز
کمی خودم رو به فریده نزدیک کردم و گفتم:فریده خانم ما تو رفاقت خنجر رو پشت سر رفیقمون ببینیم دست کم بهش ندایی میدیم!
تو همین فضا مهسا داشت می گفت: هما جون به دل نگیر!
من که هنوز داشتم با فریده صحبت می کردم و اصلا متوجه این نبودم که مهسا با منه!( آخه واقعا قریب بیست و چند سال من رو به اسم هدی صدا زدن واینکه به این سرعت با تغییر اسمم انس بگیرم برام نامأنوس بود!)
در همین حین فریده بدون اینکه نگام کنه با حرفی که زد سنگ روی یخم کرد و دوباره با کنایه گفت: زود پسر خاله شدی!
هنوز کو تا رفاقت!
ضمنا مهسی جون با شماست سعادت خانم!
دیگه خدایش اینهمه تحقیر یکجا به ستوهم آورد با یه حرکت خشن رو به مهسا و با اشاره به فریده گفتم: مهسا جان واقعا چطوری با فریده کنار میایی اییییییش!
اینقدر آدم نچسب! روی تفلون هم کم شد والا!
فریده که اصلا فکر نمیکرد جلوی خودش صاف صاف به مهسا اینجوری بگم، اخم هاش رفت توی هم اساسی!
مهسا خندش گرفت و گفت: نه اینجوری نبینش و بعد لحنش ناراحت شد و ادامه داد: فقط کمی بخاطر اتفاقات اخیر بهم ریخته است!
گفتم: عه اینجوریاست!
طی یه حرکت که خود فریده هم غافلگیر شد دستم رو انداختم گردنش و گفتم: به قول حشمت فردوس: غصه ی هر اتفاقی رو یه بار باید خورد فریده خانم، نه همه ی عمر!
اینکه خدا گاهی وقتا یه آدمایی رو از زندگیمون حذف میکنه، چون حرفایی میشنوه و کارایی رو میبینه که ما نمیشنویم و نمی بینیم!
هنوز جمله ام تموم نشده بود که فریده با یه حرکت خیلی سریع....
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
هدایت شده از Amir Reza Khosrozade
سلام جواب تست هوش
کاموای شماره ۳
امیررضا خسروزاده از ایلام