20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #نماهنگ #حماسی #غزه
🍃قدس از کرببلا میگذرد میدانی؟
🍃غزه از خون خدا میگذرد میدانی؟
🎙حاج #صادق_آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐وقتی چترت خداست ...
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
وقتی دلت با خداست ...
بگذار هر کسی میخواهد دلت را بشکند
وقتی توکلت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند با تو بی انصافی کنند
وقتی امیدت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میخواهند ناامیدت کنند
وقتی یارت خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند نارفیق باشند
بگذار آسمان ببارد...
باکی نیست...
تو با #خدا بمان
چون چتر خدا بزرگترین چتر دنیاست...
شهید معز غلامے توی آخرین مداحیش گفت:" یعنی قسمت میشه منم شهید بشم تو سوریه؟!"
اون آخرین باری بود که این جمله رو گفت.
بیبی همونجا قبولش کرد...علمدار همونجا پذیرفتش🍃(:
#دلانه
#شهیدانه
#پدیده_بانو
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚داستان_کوتاه
#قدرت_عشق
گویند که ...
در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان
مردم به سیاه خان شهرت داشت
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد
او جزئ یکی از بهترین کارگران آن دوران بود
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت
بنابرین استادان معماری به کارگران
تنومند و قوی و با استقامت نیاز
داشتند تا مصالح را به دوش بکشند
و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد
و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و ور دستانش آجرها
را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت
میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت
و همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته
سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد
اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب می افتد
او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت
و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا
پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود
بعد رو به همراهان کرد و گفت
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان
آدم برای هرچیزی باید انگیزه داشته باشه.
🍃🍃🍃🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1