.
🍃 غريب نوازى ثامن الحجج (ع)
شيخ على نامى كه از مردان شايسته و پارسا بود در معيّت حاج شيخ مهدى نجفى عازم زيارت آقا على بن موسى الرضا عليه السلام مىشود.
شيخ على كه كفيل خدمت و امين خرج شيخ مهدى و از ملازمان او بود مى گويد:
ما از شهر بغداد خارج شديم. من بيش از نيم درهم با خود نداشتم.
وقتى وارد مشهد شديم و مدّت زمانى در آنجا مانديم چيزى براى خرجى ما باقى نماند و كسى را هم نمىشناختيم كه از او پولى بعنوان قرض بگيريم.
به همراهانى كه مهمان شيخ مهدى بودند گفتم: امشب چيزى براى خوردن نيست. آنها هم هر كدام از پى كار خود رفتند.
ما وارد روضه مطهّر امام هشتم عليه السلام شديم و نماز خوانديم و زيارت كرديم. ديدم يك نفر پهلوى شيخ مهدى ايستاده و شيخ هم دست به دعا برداشته است.
آن مرد كيسهاى در ميان دست شيخ گذاشت. شيخ اشاره كرد كه شايد اشتباهى كيسه را در دست وى گذاشته است.
امّا آن مرد رو به شيخ نمود و گفت:
مگر نمىدانى براى هر امامى مظهرى
است؟ و براستى امام رضا عليه السلام كفيل حال غريبان است!
آنگاه اشاره به كيسه نمود وگفت: اين از جانب امام رضا عليه السلام است. بعد هم رفت.
مهدى شگفت زده شد. آنگاه به من نگاهى كرد وگفت: بيا كيسه را بگير.
من كيسه را از دست شيخ گرفتم، به بازار رفتم براى مهمانان، غذا و ميوه خريدارى كردم.
مهمانان وقتى طعامها را ديدند گفتند: تو كه سر شب ما را نااميد كردى. اكنون مىبينيم غذاى ما از هر شب بهتر و بيشتر است.
داستان شيخ و مردى كه كيسه اهدايى را داده بود را براى آنها بازگو نمودم. در ميان كيسه سيصد اشرفى بود.
📔 دارالسّلام نورى: ج۲، ص۲۵۸
#امام_رضا #داستان_بلند
🔰https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ #حماسی #غزه
🍃قدس از کرببلا میگذرد میدانی؟
🍃غزه از خون خدا میگذرد میدانی؟
🎙حاج #صادق_آهنگران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐وقتی چترت خداست ...
بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
وقتی دلت با خداست ...
بگذار هر کسی میخواهد دلت را بشکند
وقتی توکلت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند با تو بی انصافی کنند
وقتی امیدت با خداست: ...
بگذار هر چقدر میخواهند ناامیدت کنند
وقتی یارت خداست: ...
بگذار هر چقدر میتوانند نارفیق باشند
بگذار آسمان ببارد...
باکی نیست...
تو با #خدا بمان
چون چتر خدا بزرگترین چتر دنیاست...
شهید معز غلامے توی آخرین مداحیش گفت:" یعنی قسمت میشه منم شهید بشم تو سوریه؟!"
اون آخرین باری بود که این جمله رو گفت.
بیبی همونجا قبولش کرد...علمدار همونجا پذیرفتش🍃(:
#دلانه
#شهیدانه
#پدیده_بانو
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📚داستان_کوتاه
#قدرت_عشق
گویند که ...
در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان
مردم به سیاه خان شهرت داشت
وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد
او جزئ یکی از بهترین کارگران آن دوران بود
در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت
بنابرین استادان معماری به کارگران
تنومند و قوی و با استقامت نیاز
داشتند تا مصالح را به دوش بکشند
و بالا ببرند
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد
و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان تنها کسی بود که میتوانست
آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و ور دستانش آجرها
را در هوا می قاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت
میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمی رسید و می افتد و می شکند
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت
و همه به بالا میرسید!
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
بیخ گوش کریمخان گفت
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او زنش بود
چند روزست که زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه ی پدرش رفته
سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد
اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب می افتد
او تنها کسی است که میتواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فورا به خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد
کریمخان مقدار پول به آنها داد و گفت
امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان مجددا به بازار رفت
و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا
پرت میکند که از سر معمار هم رد میشود
بعد رو به همراهان کرد و گفت
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد عشق بود نه سیاه خان
آدم برای هرچیزی باید انگیزه داشته باشه.
🍃🍃🍃🌼🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی خبر از شهادت پدر!
🔹دیدن این تصاویر به همه مردم به ویژه مسئولین توصیه می شود.
فصل چهارده: عطر خوش خدا
قسمت اول
برعکس من، فاطمه هوویم خیلی سر و زبان داشت. اگر رجب یکی میگفت، او دوتا جواب میداد. کار به جایی رسید که رجب بعضی شبها قهر میکرد و به خانه من میآمد. دو سه روزی میماند. کسی را نداشت منتش را بکشد. دلتنگ عروس جوانش میشد و برمیگشت خانهی او!
بچهها بزرگ شده بودند. امیر شناسنامه نداشت و هیچ مدرسهای ثبتنامش نمیکرد. استشهاد جمع کردم و رفتم ثبتاحوال. چند روز دوندگی کردم تا بالاخره توانستم شناسنامهی بچهها را بگیرم. شناسنامه به دست با یک جعبه شیرینی به خانه برگشتم. رجب بهانه کرد و گفت: «کجا بودی؟ چرا بدون اجازه من رفتی بیرون؟» شناسنامهها را از دستم گرفت و پرت کرد داخل حیاط. گریهام گرفت. آمدم بگویم: «چرا؟» مشت محکمی به صورتم زد. پرت شدم گوشه اتاق؛ دندانم شکست و لبم پاره شد. محمدعلی و امیر خودشان را روی من انداختند و گریه کردند. امیر با گوشه لباسش خونهای روی صورتم را پاک کرد. محمدعلی نوازشم میکرد. خدا میدانست اگر حسین خانه بود، چه اتفاق بدی میافتاد. رجب چند هفتهای پیدایش نشد. میدانست بیاید، این بار حسین جلوی او میایستد. کلی با حسین صحبت کردم تا آرام شد.
بدون پدر تربیت بچه خیلی سخت است. من مادر بودم، پسرهایم همهی خواستههایشان را به من نمیگفتند، میفهمیدم نیاز دارند سایهی پدر بالای سرشان باشد. فاطمه را بهانه کردم و به رجب گفتم: «فاطمه رو بیار اینجا پیش خودمون باشه. تو این شهر غریبه، گناه داره. نذار تو اون خونه تنها باشه.» با تعجب گفت: «یعنی تو راضی هستی؟! چیزی بهش نمیگی؟»
- راضیام. چی بگم؟! هرکی زندگی خودش رو میکنه.
- اگه یکی بیاد بهت حرف بزنه چی؟ اختلاف بینتون بندازن چی؟! من اعصاب دعوای شما دوتا رو ندارم.
- حاجآقا! تا حالا هرکی حرف زده، من نشنیده گرفتم؛ بهخاطر خدا گذشت کردم. مونده به تو و انصافت که چطور بین ما عدالت رو برقرار کنی.
چند روز بعد، فاطمه جهیزیهاش را آورد و در زیرزمین خانه ساکن شد. پیش خودم گفتم: «این بنده خدا چه گناهی کرده! رجب خطاکاره، چوبش رو این زن نباید بخوره.» سینی چای را برداشتم و رفتم کمکش وسایل را چیدیم. رجب بیرون رفته بود. نشستیم کنار هم. از بدبختیهایش گفت، از اینکه هشت خواهر و دو برادر دارد. هر دو برادرش کرولال بودند. پدرش در یکی از روستاهای قزوین سر زمین مردم کار میکرد. دخل و خرجشان جور درنمیآمد. رجب بهازای پرداخت شیربهای زیادی او را به عقد خود درآورده بود. فاطمه هم به این وصلت اجباری راضی نبود. دلم برایش سوخت. بیشتر با هم گرم گرفتیم و کاری کردم ترسش از من بریزد. باورم نمیشد روستایی که زندگی میکرد تا این حد محروم باشد که مردمش احکام دین را هم بلد نباشند.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃🌷🍃
﷽
🔰گناه قدرت اطاعت را از بین می برد
💢آیت الله متجهدی تهرانی (ره) میفرمود:
پیرمردی صد ساله را در حرم امام رضا علیه السلام می شناختم که نوافلش را ایستاده می خواند این قدرت عبادت ، غیر از این قدرتهای دنیائی است ، ممکن است شخص به قول معروف دو پاره استخوان باشد ، ولی یازده رکعت نماز شب و نماز صبح را با نافله اش بخواند ولی دیگری که پهلوان است حال ندارد دو رکعت نماز صبح را بخواند . این قوت و قدرت اطاعت خداوند به وسیله گناه از بین می رود به طوری که انسان حال مثلا نماز خواندن ندارد و اگر هم بخواند نماز برای او مانند بار سنگینی است که بعد از خواندن می گوید راحت شدم و یا به وسیله خوردن لقمه حرام از انسان سلب توفیق می شود .
📘 آداب الطلاب ص 466
آیت الله #مجتهدی_تهرانی
🔴 افرادی که معده تحریک پذیری دارند:
✅کمتر ادویه مصرف کنند
✅خواب منظمی داشته باشند
✅استرس خود را کاهش دهند
✅ این سه عامل بسیار مهم هستند.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
🏖 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
اگر بی دلیل دچار اضطراب میشوید، سردرد میگرنی دارید، یا دچار گرفتگی عضلات میشوید ؛ به احتمال زیاد بدنتان دچار کمبود منیزیم شده !
با تخمه کدو تنبل این کمبود رو جبران کنید👌🏻