eitaa logo
مَه گُل
620 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ... دستم رو که حصار دست امیرعلی بود بالا آوردم... دست امیرعلی رو بین دودستم گرفتم و گفتم _آخ جون میریم تاب بازی... چقدر دلم می خواست! آروم می خندید _محیا خانوم تاب بازی نداریم! اخم مصنوعی کردم _چرا آخه ؟ یک ابروش و بالا داد _منظورم به خودم بود همینم مونده با این سنم سوار تاب بشم... البته شما هم به شرط خلوت بودن پارک می تونین تاب بازی کنید ها گفته باشم! لب هام رو جمع کردم و گفتم: باشه! ولی عجب باشه ای گفتم! از صدتا نه بدتر بود خداروشکر به خاطر تاریکی هوا پارک خلوت بود و من به زور امیرعلی رو سوار تاب کردم و محکم تابش می دادم! چشم هاش رو به خاطر سرعت تاب روی هم فشار می داد _محیا بسه... بسه... حالم داره بهم می خوره! دوباره محکم تابش دادم و با خنده گفتم: امیرعلی از تاب می ترسی؟؟ وای وای وای! نفس زنون خندید _مگه من از این تاب نیام پایین محیا! نوبت تو هم میشه دیگه؟! با خنده نچی گفتم و اومدم رو به روش _راه نداره اصلا من پشیمون شدم! حوصله تاب بازی ندارم! سرعت تاب داشت کمتر می شد و امیرعلی با خنده ابرو بالا می انداخت _جدی؟!... اگه شده به زور بغلت کنم و بنشونمت روی تاب، باید تاب سواری کنی فهمیدی! من یک دل سیر به خطو نشون کشیدنش خندیدم و با خودم فکر کردم اگه واقعا می شد روی پای امیرعلی بشینم و تاب بخورم چه خوب بود! با کشیده شدن پای امیرعلی روی زمین خاکی، به خودم اومدم... تاب از حرکت وایستاده بود و امیرعلی با نگاه شیطونش خیره به من... سریع به خودم اومدم و با یک جیغ شروع کردم به دویدن و امیرعلی دنبالم! _غلط کردم امیرعلی ببخشید... به صدای بچگونه ام خندید _راه نداره! به خاطر سرعت زیادش نزدیک تر شده بود و من باز جیغ زدم... دستم و گرفت و افتادم توی بغلش... هر دو نفس نفس میزدیم و خیره به چشم های همدیگه با التماس گفتم: ببخش دیگه جون محیا! خنده رو لبش رفت و انگشت اشاره اش به نشونه سکوت نشست روی لبم... نفس عمیقی کشید تا آروم بشه اخم مصنوعی کرد _دیگه جون خودت و قسم نخور هیچ وقت! لب هام با خوشی به یک خنده باز شد! گفت: حالا بریم که نوبت تاب بازی توعه! یک قدم رفتم عقب و دست هام رو به حالت تسلیم بالا آوردم _نه نه... میشه بجاش الاکلنگ سوار بشیم؟؟! بلند خندید _دیگه چی؟ همون تابم به اجبار سوار شدم... بدو ببینم! قیافه ام و مظلوم کردم که دستم رو کشید _قیافه ات و اونجوری نکن زشت میشی! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1