eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... روی زمین نشستم و لبخند محوی روی لبم نشست _خوبه که اصلا به رومم نیاوردی از تو بعیده! کنارم نشست _ایششش... از بس ماهم من! خندیدم _خب خانم ماه پس دیگه احتیاجی به نظر خواهی نیست! قیافه ات جواب مثبتتون رو همراه قند آب کردن تو دلتون رو داد می زنه! پاهاش رو تو بغلش جمع کرد و دست هاش دور پاهاش حلقه شد... یک خط لبخند محو هم روی لبش! _خوبه که به عشقت برسی نه! عاشق شدن قبل ازدواج یک دیوونگی محضه چون اگه نرسی به عشقت و اون تو رو نخواد یک عمر عذاب وجدان برات می مونه و یک دل سنگین! موافق بودم با حرف عطیه! من حتی وحشت هم داشتم از اینکه امیر علی ازدواج کنه با غیر من! دقیقا نمی دونم اگر این اتفاق می افتاد چی میشد تکلیف دلم که توی رویاهاش زیاده روی کرده بود از کنار امیرعلی بودن!... چه قدر سعی کردم برای فراموشی اما دل آدم که این حرف ها سرش نمیشه وقتی بلرزه و بریزه وقتی با دیدن یک نفر ضربان بگیره یعنی عاشقه دیگه حالا هر چی هم تو بخوای انکارش کنی! سرم و بالا پایین کردم _آره دقیقا ! خندیدم _پس عطیه خانوم ماهم عاشق بوده! خوبه بابا علی آقا که اصلا بهش نمیومد اهل این حرف ها باشه! پس بگو چرا تو اون شب اومدی خونه عموت و قید خوندن درس و تست رو زده بودی! عطیه قری به گردنش داد _اولا راجع به آقامون اینجوری حرف نزن! دوما نخیرم می دونستم اون شب نیست! _اوهو شما که می فرمودین ارتباط در حد مشکلات درسی؟! چطوری به اینجا رسیدی؟ خندید _اولش باور کن همین بود... یک سری کتاب تست و اینا برام آورد منم هر جا گیر می کردم زنگ می زدم بهش تا اینکه... یک ابروم بالا پرید _خب تا اینکه چی؟ ابروهاش و بالا و پایین کرد- دیگه دیگه... این قسمتش خصوصیه! مگه تو بهم میگی لحظه های نابت با امیرعلی رو! با خنده آروم زدم توی سرش _حیا کن الان تو باید خجالت بکشی... خوبه عمه سپرد به من که دوستانه مثلا مزه دهنت رو بفهمم اگه الان خودش بود که آبرو واست نمونده بود! خندید _حالا یعنی الان بیام بیرون باید مثل رنگین کمون رنگ به رنگ بشم؟! _بله لطفا اگه نمی خواین دستتون رو بشه! دست هاش و به هم کوبید و ذوق کرد _آخ جون حالا کی قراره بیان... علی خواسته غافلگیرم کنه! با چشم های خندون نگاهش کردم و با تاسف براش سرتکون می دادم که بالشت کنارش رو زد بهم _پاشو برو دیگه! برو جواب مثبتم و اعلام کن منم ببینم می تونم با این لوازم آرایشی کاری کنم صورتم خجال تزده به نظر بیاد یا نه! پاشو! صدای خنده ام بالا رفت _بیچاره علی آقا چی بکشه از دست تو! _مطمئن باش به پای داداش بدبخت شده من نمی رسه! براق شدم بپرم بهش که بالشت و سپر خودش کرد و مشتم به جای شونه اش نصیب بالشت شد و اونم هر هر خندید! از اتاق که بیرون اومدم محکم خوردم به امیرعلی... خدای من نکنه حرفهامون رو شنیده باشه؟!! با ترس سرم و آوردم باال و یک دفعه گفتم : سلام! چشم هاش هم خندون شد هم مشکوک _در روز چند بار سلام می کنی؟ علیک سلام! حالا چرا هول کردی؟ حالتش که می گفت چیزی نشنیده ولی لرزش صدای من دست خودم نبود و نگاهم رو دزدیدم _کی من... نه اصلا! _محیا من و ببین... مطمئنی؟ نمی تونستم به چشم های امیر علی نگاه کنم... نگاه کردن به چشم هاش یعنی خود اعتراف! سرم و چرخوندم و نگاه کردم به چونه اش _هول نشدم... تو اینجا چیکار می کنی؟ یک قدم عقب رفت و دیگه مجبور شدم زل بزنم به صورتش... ابروی هشتی شده اش نشون می داد باور نکرده حرفم رو! _اومدم ببینم چی شد به نتیجه رسیدی یا نه؟ هول گفتم: جوابش مثبته! تک خنده ای کرد و بعد تک سرفه مصلحتی _چه زود! یعنی قبول کرد؟! مطمئن؟ برم بگم به مامان؟! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1