☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وسه
فاطمه- چون اون زنها هم نه قبل از ازدواجشون ميدونستن كه چه كاره ان، نه بعد از ازدواجشون فهميدن.
💭من هر چه به زندگي خودم مراجعه ميكردم،
ميديدم هيچ وقت از اينكه مادرم هنر پيشه معروفي بود، خوشحال نشدم دلم ميخواست كمي هم در خانه نقش يك مادر فداكار را بازي كند. ولي هيچ وقت رويم نشد اين را به خودش بگويم.😒 اما به اين بچهها كه ميتوانستم بگويم:
من- به نظر من، مهمترين نقشي كه زن داره، اينه كه #مادرخوبي باشه! حالا در اين زمينه هر كاري كه به اين نقشش كمك كنه هم جزو وظايفش محسوب ميشه و هيچ عيبي هم براي اون محسوب نميشه.
فاطمه پرسيد:
- براي اين حرفت دليلي هم داري؟
من- فكر كنم ما در بحثي كه قبل از اين با هم ديگه داشتيم، به اين نتيجه رسيديم كه #يكي از #هدفهاي تشكيل خانواده #حفظ_بقاي_نسله! به نظر من، اين نسل بايد #پرورش_خاصي هم پيدا كنه و از #سلامت روحي و جسمي بر خوردار باشه. چون اگه #هدف فقط توليد مثل و باقي موندن نسل بود، انسانها هم ميتونستن مثل #حيوانات زندگي كنن و احتياجي به تشكيل يه خانواده دائم نداشتن!
فهيمه پرسيد:
- حالا با اين اوصاف، چرا ما اين نقش رو فقط در وجود زن منحصركنيم؟ اگه مرد و زن با همديگه تشكيل خانواده دادن و هر دو پدر و مادر بچه محسوب ميشن پس #هردوي اونها هم بايد در تربيت بچه نقش داشته باشن!
حرف فهيمه هم خيلي بي ربط نبود. اما به نظرم رسيد كه او در جايي اشتباه ميكند ولي من جوابي برايش نداشتم پس فقط كمي من من كردم. بالاخره فاطمه به كمك اومد.
فاطمه- درسته! مسلما هر دوي اونها در تربيت بچه نقش دارن، اما براي يكي از اونها #نقش_اصلي اش محسوب ميشه و براي يكي #نقش_فرعي!
فهیمه- چرا؟
فاطمه- چون كه زن به خاطر همون #استعدادهايي كه گفتيم خلقت در وجودش گذاشته، #آمادگي_بيشتري براي تربيت و پرورش بچه داره. چون كه رحم در وجود زن قرار داده شده، و اين زنه كه نه ماه #جنين رو در وجود خودش حمل ميكنه و با خون خودش به اون غذا ميده. همين مادره كه در #دوسال_اول زندگي، طفل را از وجود خودش تغذيه ميكنه و شير ميده. حتي از لحاظ #ساختمان_جسماني هم نوع استخوان بندي زن به شكلي طراحي شده كه آمادگي بيشتري براي نگه داري كودك داره! مثلا، استخوان شانه و بازوي او به شكليه كه هنگام بغل كردن كودك كمتر خسته ميشه. حالا شما همه اين مسايل رو بذارين در كنار #محبت_وعاطفه_بينهايت_مادري وجود فرزندش رو از مهرو محبت سيراب ميكنه، و همين عاطفه است كه ميتونه به فرزندش اعتماد به نفس، نيروي مقاومت، عشق به اطرافيان و همه خصوصيات خوب دنيا رو عطا كنه! بچهها فكر نكنين🌸 #مقام_مادري، 🌸مقام كميه. مقام خيلي بلنديه. البته مادر بودن به معناي به دنيا آوردن بچه نيست. 👈 #مادربودن يه #صفته، يه #مرتبه است كه شايد هر زني هم نتونه به اون برسه. ببين! كسي كه مادر باشه، فقط به بچه خودش محبت نمي كنه! بلكه #همه_بچهها رو دوست داره! اگه يه بچه گرسنه اي ببينه، سعي ميكنه هر طوري شده اونو سير كنه! اگه جون بچه اي در خطر باشه، با اين كه گاهي گفته ميشه كه خانمها ترسو ترن، ولي اون كسي كه اول پيش قدم ميشه براي نجات اون بچه، يه مادره. 👈چون در مادر، چيزي به نام بخل وجود نداره.👉 اون زنيه كه وجودش مالامال از حس زيباي مادرانه شده و ...
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_صد_وچهار
فاطمه- ....و دلش ميخواد مرتب اين #فيض رو به همه برسونه. براش فرقي نمي كنه كه اين بچه خودشه يا بچه كس ديگه اس. ممكنه بعضي از زنها هيچ وقت بچه دار نشن، ولي به اين مرتبه برسن. گاهي ديدم كه خانم ۲۵ ساله اي تونسته از نظر روحي مادر مرد بزرگ ۳۵ ساله اي بشه و اون شوهر احساس كنه كه اون همسرش نيست، مادرشه! يعني اينقدر حس مادري و لطف و محبت در وجود او ديده كه اون رو #مادر ميبينه.
راحله لبخند كوتاهي زد و گفت:
- بايد اعتراف كنم كه دست كم توي اين يه قسمت منم با فاطمه هم عقيدم، چون كه خود من از اين كه دستم به زنگ ميرسيد ولي از زير پنجره آشپزخانه صدا ميزدم، "مامان در رو باز كن" چون دلم ميخواست زود تر صدايش را بشنوم كه ميگفت: "اومدي دختر گلم"! و واي به اون روزي كه مادر حواسش پرت بود و "گلم" رو يادش ميرفت بگه. فقط ميگفت: " اومدي دخترم"، اون روز انگار غم دنيا رو توي دل من ميريختن.😊
فاطمه با احساس و هيجان تاكيد كرد:
- بله! چون ما #معناي_دوستي رو اولين بار در #مادر ميبينيم و حس ميكنيم، نه در پدر! حتي خدا رو هم #اول در چهره مادر ميبينيم و بعد كه بزرگتر شديم روي اون فكر ميكنيم. چرا؟
💖چون مادر الهه عشق است.💖خداي محبته! ما اين خداي زميني رو ميبينيم و از طريق اون خداي آسمون رو حس ميكنيم. چون لطف، محبت و رحمت از #صفات_الهيه است كه در #وجودزن #تجلي كرده. به همين علت هم خيلي از بچههايي كه به اندازه كافي از محبت مادرشون سيراب شدن، مومن تر و خدا پرست تر از كساني اند كه از مادرشون اين محبت رو نچشيدن. اين زيباترين نقطه ايه كه زن ميتونه به اون برسه.
فاطمه چند لحظه اي ساكت شد. نگاه آرامي به همه بچهها كرد و انگار نكته تازه اي به ذهنش رسيد:
- شما 🌸حضرت زهرا (س)🌸 رو ببينين! به نظر من #اوج_اين_مقام هستن! زيباترين و بهترين لقب هاشون هم به همين مقام اشاره ميكنه:
"ام ابيها" (س)، "ام الائمه" (س)، "ام الحسنين" (س)،
چون كه حضرت زهرا (س) از #كودكي هم #مادر بود. وقتي كه مشركان روي سرو صورت حضرت رسول (ص) خاك ميريختن، ايشون ميرفتن سر كوچه ميايستادن تا پدرشون بياد و اون وقت ايشون ميدويدن جلو حضرت راه ميرفتن.
از همين جا تا يه چند جمله اي بغض گلوي فاطمه را گرفت:
- اونوقت، اون دستهاي كوچولوشون رو باز ميكردن و جلو حضرت ميگرفتن وسعي ميكردن با دستهاشون جلوي چيزهايي رو بگيرن كه به سمت پيامبر پرتاب ميشه بعد هم حضرت رسول (ص) رو ميبردن خونه و با پارچههاي نرم و كاسه آبي كه قبل اماده كرده بودن، سرو صورت پيامبر رو پاك ميكردن. و روي زخماشون مرهم ميذاشتن. اين حس، حس يه مادره!😢
فاطمه چند لحظه صبر كرد، انگار شك داشت كه حرفش را بزند يا نه.
- و #مهمترين_ابزار اين مقام، #عاطفه ست. چون اين عاطفه است كه زن رو با دست خالي به استقبال همه اين خطرات ميفرسته. همين عاطفه ست كه ميتونه شبهاي زيادي مادر رو بالاي سر فرزندش بيدار نگه داره تا از اون مراقبت كنه.
در همين حين عاطفه هم تند تند به سمت زمين خم و راست ميشد وتواضع ميكرد:
_خواهش ميكنم! خواهش ميكنم! شرمندم نكنين! وظيفه مه! 😁
ولي فاطمه انقدر ناراحت 😞به نظر ميرسيد كه اصلا متوجه حركات عاطفه نشد.
- و اين همان عواطف و احساساتيه كه ما در اين چند روز به خاطر داشتنش خجالت ميكشيديم و اينقدر تحقيرش ميكرديم. مرتب و به بهانههاي مختلف سعي ميكرديم وجودش رو در خودمون انكار كنيم. فقط به خاطر اينكه ثابت كنيم هيچ فرقي با مردها نداريم.😞 درصورتي كه ميخوام بگم فرق داريم چون هيچ وقت، هيچ مردي حاضر نيست دو سال تمام هر شب، چند بار از خواب بيدار بشه تا فرزندش رو شير بده و نه تنها احساس رنج و زحمت از اين كار نداشته باشه، بلكه از اين فداكاري لذت هم ببره.😒
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹تماشایی
🌷 از اخلاق پیامبر مثل یک دستورالعمل باید پیروی کنیم
✂️ بخشی از سخنان آقا در دیدار میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى و جمعی از مسئولان نظام
۱۴۰۰/۰۸/۰۲
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️الهی به امید تو
🌸نمى گویم روزتان به خیر
☕️که خیرى ست
🌸به کوتاهى روز
☕️مى گویم عاقبتتان بخیر
🌸که خیرى ست
☕️به بلنداى سرنوشت
🌸عاقبتتان بخیر
☕️غم هایتان فانى
🌸شادى هایتان باقى
سلام صبحتون طلایی ☕️🌸
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
امروز میتونه یه روز خوب باشه به دوعلت
یکی اینکه خودمون خوبش کنیم😌🧡
یکی اینکه اجازه ندیم کسی خرابش کنه..🌿
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_هفتادوپنجم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
خندیدم
_آها حالا شد... یعنی اینکه دوست دارم بجاش برم یک سفر معنوی و زیارتی!
نگاهش متعجب شد
_اونوقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟!
_خب چرا! ولی من دوست دارم به جای جلسه عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش یادگار می مونه و نمی فهمی چطوری این ساعت ها میره...برم یک سفر زیارتی و یک قلب عاشق هدیه بگیرم و برای اول زندگیمون کلی دعا جمع کنم برای خوشبختی و کنار هم بودن!
چشم هاش و لب هاش مهربون می خندید با یک عاشقانه ناب!
***
این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود... بین الحرمینی که آرزوش رو داشتم...
سر که بچرخونی یک طرف حرم علمدار کربلا باشه و یک طرف حرم آقام امام حسین(ع)!
سرم رو تکیه دادم به شونه امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا می خوند! نگاهم رو چرخوندم روی گنبد طلایی و پرچم سرخش و توی دلم گفتم: ممنونم آقا!
اشک هام ریخت من امیرعلی رو مدیون همین آقا بودم و چه قدر خوشبخت که به جای جلسه عروسی شده بودم مهمون این بهشت و لباس عروسم شده بود چادرنمازم!
با سجده رفتن امیرعلی من هم به سجده رفتم روی سنگ های خنک بین الحرمین و با امیرعلی زمزمه کردم ذکر سجده شکر آخر زیارت عاشورا رو!
سر که بلند کردم امیرعلی اشک هاش رو پاک کرد از روی گونه اشو به صورتم لبخند زد
_قبول باشه.
من هم لبخند زدم
_ممنون همچنین
_راستی مامان زنگ زد گفت هماهنگ کردن حسینیه رو برای شام و استقبال!
لبخند رضایت مندانه ای زدم
_دستشون درد نکنه!
اخم مصنوعی کرد
_ولی کاش جلسه عروسیمون رو هم می گرفتیم؟
خسته شده بودم از این حرف تکراری... کلی التماس کرده بودم تا راضی شده بودبه این سفر معنوی به جای جلسه گرفتن...
اعتراض کردم
_امیرعلیییییییی
خندید به صورت اخموم
_خب راست میگم هر دختری آرزو داره لباس عروس بپوشه!
_لباس عروس بهونه است هر دختری دوست داره خوشبخت باشه و من مطمئنم با این سفر قبل از شروع زندگیمون کنار تو خوشبخت ترینم!
با انگشتش به نوک بینی ام ضربه زد
_فیلسوف کوچولو مطمئنی پشیمون نمیشی که چرا یک لباس پفی و تور توری نپوشیدی؟!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_آخر
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
به شیطنت و شوخیش خندیدم
_بله مطمئنم! بچه بودم لباس عروس پوشیدم دیگه برام عقده نمیشه خیالت راحت تازه عکسم دارم باهاش فقط جای تو خالیه تو عکس!
از ته دل خندید و من دست هام رو حلقه کردم دور بازوش و سرم و تکیه دادم به شونه اش
_خوابت گرفت؟
نفس عمیقی کشیدم
_نه... دارم فکر می کنم عطیه قراره چه ریختی خونه ام و بچینه... هر چند هر جور چیده باشه سر خونه خودش تلافی می کنم!
خندید
_رسیدیم یکی دو روز استراحت کن بعد خودم کمکت می کنم هر جور خواستی خونه ات رو
بچینی!
غرق خوشی شدم از حرفش
_قول دادی ها... باز دوروز دیگه نیای خونه بگی خانوم نهار بده خسته ام!... خانوم شام بده خسته ام!... خانوم حال ندارم فوتبال داره!
دستش رو گرفت جلوی دهنش و از خنده شونه هاش لرزید که گفتم: هرچند که همچینم وسایل
سنگینی ندارم جابه جا کنم... مبل و که حذف کردی... سرویس تخت خواب هم که نذاشتی بخرم!
خنده اش و جمع کرد
_آخه خونه نقلی ما مبل می خواد چیکار عزیزم؟ زمین خدا مگه چشه؟ بعدشم این همه آدم روی زمین می خوابن ما هم مثل اونا... حالا تو روی زمین خوابت نمی بره؟
بی هوا گفتم: تو کنارم باشی من روی سنگم می خوابم!
زد زیر خنده و من از جمله ای که بی پروا گفته بودم گونه هام گل انداخت و خجالت زده گفتم:
ببخشید... نخند دیگه!
با جمع کردن لبهاش توی دهنش سعی کرد نخنده
_چشم...
هنوزم به انگشت هام نگاه می کردم که چونه ام رو گرفت و مجبور شدم به نگاه گرم و مهربونش
نگاه کنم آروم گفت: می تونی ساده زندگی کنی؟
نفس گرفتم این هوای بهشتی رو
_چرا که نه... اصل زندگی کردن یعنی سادگی!
چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد نگاه عاشقش رو به من دوخت و آروم گفت :خیلی دوستت دارم!
این اولین بار بود که لا به لای مفهوم ها، این جمله گم نشده بود... با همه سادگی این جمله از زبون امیرعلی چه رقصی به پا کرد کوبش قلب ملند شد و دستم رو گرفت تا من هم بلند بشم
_بریم زیارت!
رو به حرم حضرت ابوالفضل (ع) سلام دادیم و رو به حرم امام حسین قدم هامون رو دست تو دست هم برداشتیم و این سر آغاز یک خوشبختی بود... پر از عطر عاشقی کنار لمس نگاه خدا!
زیر لب زمزمه کردم... از همه طعم های عشق فقط من عاشق یک طعم شدم اونم عشق با طعم سادگی!
خدایا شکرت❤️
.
پایان
✍🌺🍃🌸🍃
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1