eitaa logo
مَه گُل
620 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 عشق یا هوس 》 🖇مغزم از کار افتاده بود و گیج می‌خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه‌مند شده بودم… اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا… 😔 🔹به زحمت ذهنم رو جمع کردم … بعد از حرف‌هایی که اون روز زدیم … فکر می‌کردم … ▫️دیگه صدام در نیومد … 🔸نمی‌تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف‌های شما از یک طرف … و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می‌خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می‌ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می‌شدم … و به خاطر علاقه‌ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می‌کردم … اما اراده خدا به سمت دیگه‌ای بود … 🔻همون حرف‌ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی‌های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی‌تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … 🔹دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … 🔸من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می‌کنم … 💞 🔻هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست… ❤️عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت‌هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم … 😔😔 ✍ ادامه دارد ... مه گل پاتوق دختران فرهيخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .‌‌‌‌... خندیدم _آها حالا شد... یعنی اینکه دوست دارم بجاش برم یک سفر معنوی و زیارتی! نگاهش متعجب شد _اونوقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟! _خب چرا! ولی من دوست دارم به جای جلسه عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش یادگار می مونه و نمی فهمی چطوری این ساعت ها میره...برم یک سفر زیارتی و یک قلب عاشق هدیه بگیرم و برای اول زندگیمون کلی دعا جمع کنم برای خوشبختی و کنار هم بودن! چشم هاش و لب هاش مهربون می خندید با یک عاشقانه ناب! *** این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود... بین الحرمینی که آرزوش رو داشتم... سر که بچرخونی یک طرف حرم علمدار کربلا باشه و یک طرف حرم آقام امام حسین(ع)! سرم رو تکیه دادم به شونه امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا می خوند! نگاهم رو چرخوندم روی گنبد طلایی و پرچم سرخش و توی دلم گفتم: ممنونم آقا! اشک هام ریخت من امیرعلی رو مدیون همین آقا بودم و چه قدر خوشبخت که به جای جلسه عروسی شده بودم مهمون این بهشت و لباس عروسم شده بود چادرنمازم! با سجده رفتن امیرعلی من هم به سجده رفتم روی سنگ های خنک بین الحرمین و با امیرعلی زمزمه کردم ذکر سجده شکر آخر زیارت عاشورا رو! سر که بلند کردم امیرعلی اشک هاش رو پاک کرد از روی گونه اشو به صورتم لبخند زد _قبول باشه. من هم لبخند زدم _ممنون همچنین _راستی مامان زنگ زد گفت هماهنگ کردن حسینیه رو برای شام و استقبال! لبخند رضایت مندانه ای زدم _دستشون درد نکنه! اخم مصنوعی کرد _ولی کاش جلسه عروسیمون رو هم می گرفتیم؟ خسته شده بودم از این حرف تکراری... کلی التماس کرده بودم تا راضی شده بودبه این سفر معنوی به جای جلسه گرفتن... اعتراض کردم _امیرعلیییییییی خندید به صورت اخموم _خب راست میگم هر دختری آرزو داره لباس عروس بپوشه! _لباس عروس بهونه است هر دختری دوست داره خوشبخت باشه و من مطمئنم با این سفر قبل از شروع زندگیمون کنار تو خوشبخت ترینم! با انگشتش به نوک بینی ام ضربه زد _فیلسوف کوچولو مطمئنی پشیمون نمیشی که چرا یک لباس پفی و تور توری نپوشیدی؟! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1