eitaa logo
مَه گُل
663 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 به روایت امیرحسین چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره…….. بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا. الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام. با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟ _ یه جایی زیر سقف آسمون یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟ _ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید. پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟ _خوب به جماااااااالت. پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟ _ کمی تا حدودی شاید یه ذره پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟ چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود. _ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟ پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه. سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم…… کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم. هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟ ( من سید امیرحسین حسینی هستم و ۲۱ سالمه. پرنیان خواهرم ۴ سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد… حالا بگذریم) صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون. پرنیان_ امیرحسین _جانم؟ پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟ _ اره پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟ _ نمیدونم خودمم کلافم . واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم.
🤤 ❓❓جواب چه عددی میشه ؟! https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🌺🌺🌺دوستانی که مایلند در مسابقه شرکت نمایند پاسخ را تا فردا شب به ایدی زیر ارسال نمایند👇👇👇 @mariamm313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ شما دوستان خوبم را به عزیز تنهایی می سپارم که هیچگاه بندگانش را تنها نمی گذارد.... ⭐️ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ و او با شما ست هر جا که باشید. 📖 آیه ۴ سوره حدید . ⭐️ شبتون سرشار از انرژی مثبت✨💫 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام گشاینده کارها 🌸ز نامش شود سهل دشوارها ✨با توکل به نام الله 🌸سلام صبح شما بخیر ✨لطف خدا همیشه 🌸شامل حالتـان باد 🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🍃🌸 الهی به امید تو 🌸🍃 ‎‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🍀🍀🍀 ان شالله خوب و خوش و سلامت باشین وپر از انگیزه برای رسیدن به هدف👌🌹 به نام او... ۵ با شناخت دنیای خود چه اتفاقی میفته!!!!! به صورت اتوماتیک‌موقعیت های خطر رو شناسایی می کنیم و خیلی راحت تر می تونیم کنترلش کنیم👍 مثلا من میفهمم وقتی صدای تلویزیون بلنده اعصابم میرزه بهم، خوب به جای داد زدن میرم صدا رو کم میکنم😊 یا مثلا من میفهمم شنیداری بهتر یاد میگیرم به جای تلاش بیخود خوندن کتاب برای یادگیری، فایل صوتی بیشتر گوش میدم👌 یا مثلا من صبح زود هر چقدر هم درس بخونم هیچی یاد نمی گیرم! خوب میذارم شب میخونم که یاد بگیرم نه اینکه خودم رو زجر روحی بدم که همه صبح زود درس می خونن منم باید همین کار رو کنم😆 یا مثلا من میدونم مزاجم صفراوی زود جوش میارم خوب توی دستور غذایم سرکه انگبین میذارم حالم خوب بشه، نه اینکه مدام خودم رو سرزنش کنم🙃 یا مثلا من میدونم نیم کره ی راستم بیشتر از نیمکره ی چپ مغزم فعاله، خوب برای موثر بودن دنبال قاعده و اصول و منطق نمیرم بلکه تاثیر رو با احساسم میذارم🙂 و یا .... خوب الان با این وضع که من خودم رو بهتر شناختم( مزاجم، نوع یادگیریم، فعالیت مغزم، عامل های انگیزشیم و ...) چه اتفاقی افتاد 😎 وقتی ما این اطلاعات رو از خودمون می فهمیم تازه متوجه دو تا اتفاقی که داره می افته میشیم👇 1_ما خیلی به هدفمون نزدیک شدیم و خیلی راحت می تونیم این مسیر رو طی کنیم به همین سادگی! 2_ هدفمون اصلا متناسب با خودمون و روحیاتمون نیست! که خوب برای گزینه ی اول خوش به حالمون 😊 اما در صورت گزینه ی دوم چند تا راهکار هست... خوب حالا عزیزانی که با بررسی علایق، سلایق و عادات روزانشون متوجه شدن که هدفشون متناسب با روحیاتشون نیست!!! اولین کار ارزش گذاری برای اون هدفشون هست که چقدر براشون مهمه! آیاااا ارزشش رو داره به خاطر هدفشون روحیاتشون رو تغییر بدن یا نه؟!😎 (حواسمون باشه منظورمون از تغییر روحیه یکدفعه ای نیست به صورت تدریجی) نکته ی دوم اینه بعضی ها با یه تجدید نظر کوچلو در اهدافشون مشکلشون حل میشه! یادتون باشه این شفافیت مهم ترین قدمیه که برداشتید👌 و حواسمون باشه نا امید نشیم چون قراره هر چند ، کم کم اما به هدف برسیم این یه واقعیته که قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.... این نکته رو هم در نظر بگیرید👇 ‏اگه میخوای زودتر‌ به موفقیت برسی؛به فکر‌ فردا‌ نباش ؛ امروزت‌ قراره‌ فردای‌ تورو‌ بسازه(: نقد رو‌ بچسب‌، نسیه رو‌ ول‌کن! شاید فردایی‌ در‌ کار‌ نباشه! شایدم‌ باشه اماوقتی برای‌ جبران‌ نباشه!!! امروز پنج دقیقه بهتر از دیروز باشی یعنی پیشرفت👌 پیشرفت یعنی ذره، ذره پیش رفتن... هدفمند زندگی کنیم👌 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی‌است که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست. ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
چهل و پنجم مي روم سمت هال. يك دستش به پشت سرش است و كلاسور علي دست ديگرش.تا بخواهم تكان بخورم، علي مي دود و كلاسور را مي گيرد. برق رضايت و اخم، چهره ي من و او را متفاوت مي كند. سعيد مي پرسد: -قضيه چيه؟ -خودخواه هاي بوق، برداشته بودن كه برادران فداكار پيداش كردن. با تشر به مسعود مي گويم: -فيلسوف جان! تو زير مبل چي كار داشتي؟ -من چه مي دونستم گنج شما اين جاست. خودكارم قل خورد رفت زير مبل دولا شدم بردارم كه....هوي علي!ديه ي پس كله ي من رو بده. جايزه اي هم كه براي پيدا شدن دفترت تعيين كرده بودي هم، همين طور. -هوم! خودم نوكرتم. مي آيم سمت هال و دلخور مي نشينم كنار مبل ها و روزنامه را از روي زمين برمي دارن. پيش خودن مي گويم: -امروز، روز من نيست. تا حالايش كه به نفع نبوده. خودكار مسعود را از دستش مي كشم و روزنامه ي تا زده را مي گذارم روي پايم. سعيد از روي مبل سرك مي كشد طرفم. -استاد سودوكو، منم راه مي ديد؟ علي چايي مي گذارد مقابلم. با فاصله از من روي زمين مي نشيند. -كاش اين قدر كه در سودوكو استادي در حل جدول پنج تايي زندگي ات هم قَدَر بودي. سعيد مي گويد: -علي جان! بسه. اين سعيد آبي پوش را دوست دارم تي شرتش را ديشب خريد. بنده ي خدا چقدر هم دعوا شنيد كه چرا تك خوري كرده است. صبح رفت براي هر دوتايشان خريد. حالا كي خود خواه خر است؟ مسعود ژست فيلسوفانه اي مي گيرد و مي گويد: -من يه پنج ضلعي كشف كردم كه مخصوص انسان هاست! اين پنج تا ضلع ليلي رو خدمتتون عرض كنم: ضلع ١: خود خواهي ضلع٢: خودشيفتگي ضلع٣: خود خوري ضلع٤: خرفتي ضلع٥ هم كه از ضلع هاي كاربردي و اصلي و پر نقش در زندگي هر فردي است، خريت است آقا جون. خريت كه قرار بوده اختصاص به الاغ داشته باشه و من نمي دونم چرا انسان ها اين قدر اصرار دارند كه اين صفت رو داشته باشند! كنار روزنامه اين ضلع ها را مي نويسم و به هم وصلشان مي كنم. مسعود چايي اش را سر مي كشد. چرا خود خودخواهش را نمي گويد كه هر چه لباس دارد بايد يقه دار باشد، و الا جنجال مي كند. حتي اين تي شرت نارنجي اش. كله اش خراب است.نارنجي هم شد رنگ آن هم با صورت سبزه اش. فقط زير پوش هايش بي يقه است. سعيد مي گويد: -احتمالا اين همون پنج ضلعي نيست كه من خدمتتون عرض كردم. چون خود شما اين پنج ضلع رو بارها تجربه كردي و حالا اين قدر مسلط داري دفاع ارائه مي دي. مسعود استكانش را زمين مي گذارد و مي گويد: -اتفاقا اتفاقا من و شما نداريم كه.شما فكر كن. من استفاده مي كنم. البته اغلب بلكه نزديك به نود و نه درصد آدم ها اين تجربه شگرف رو دارند، منم روش. علي مرموزانه سكوت كرده است. از علي بدم مي آيد. يك ماژيك بر مي دارم و...... ادامه دارد ...
باز هم خلاقیت یک هموطن به گلاش سرم وصل کرده که وقتی میره مسافرت عید، از تشنگی نمیرن 😃😍 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 به روایت حانیه تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد. بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه. نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد …. _ نجمه من سر کوچه پیاده میشم. نجمه_ باشه. رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم. عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت. کلافه زنگ در رو زدم. صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت. مامان_کیه؟ _بازکن. درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و…. مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟ _ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟ مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم….