eitaa logo
مَه گُل
661 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
👏👏👏دوستان منتظریم هنوزم هفت سینهایتان راارسال کنید👏👏👏
👏👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👏👏👏🌸👏👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚💫💚 مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رســــ💚ــــول اللّه‏! دستانم را بگیر 👋👋 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
مداحی آنلاین - تو عالم پیچیده طنین صلواتت - میرداماد.mp3
4.76M
🌸 عید مبعث 💐تو عالم پیچیده 💐طنین صلواتت 🎤 سید مهدی میرداماد 👏 سرود 👌بسیار زیبا 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
عصرونهههه 😁 عصرونه ☺️ مه گل پاتوق دختران فرهیخته🌱 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 بیا زینبت را ببر تا بیمارستان 》 🖇هزار بار مردم و زنده شدم … چشمهام رو بسته بودم و فقط صلوات می‌فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می‌خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می‌فرستاد … چشمشون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی‌امان، گریه می‌کردن …مثل مرده‌ها شده بودم … 🔹بی‌توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر گرفته بود … چشمهاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی‌داد … حتی زبانش درست کار نمی‌کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش … – زینبم … دخترم … ⭕️هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن …دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی‌زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود … 💢 من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه‌ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می‌کرد … من باهاش جون می‌دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون … 🍀رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی‌اختیار از چشمهام فرو می‌ریخت … 🔸علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه‌ام رو نمی‌تونم ببینم … 💠 یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می‌بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می‌کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست … 🔻اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … ✍ ادامه دارد ... مه گل پاتوق دختران فرهيخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
هدایت شده از m.z