|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_چهلوهفتم
🌸🍃🌺🍃🌸
....
چه حرف ها می زد امیرعلی عاشق شدن من که به این حرفها ربط نداشت... قلب آدم هر لحظه ممکن بود بلرزه و عاشق! نمیشد؟؟ می شد و من چه قدر می ترسیدم از این اتفاق!
امیرعلی با سکوتم ادامه داد
_دست آخر مجبور شدم بهش بگم قراره انصراف بدم و به حال من فرقی نمیکنه برای خودش بد میشه... از نفیسه هم خواستم دیگه ادامه نده... مریمم چون فکر می کرد خیلی براش بد شده شروع کرد به تمسخرم... از شغل بابا و عمو جلو دوستاش می گفت و با صدای بلند می خندید باز شایعه کرده بود که اون من و نمی خواد وقتی فهمیده یک زندگی ساده داریم اونم پایین شهر!... نفیسه هم که بعد انصرافم همش طعنه می زد! طعنه هایی که این قدر تلخیش زیاد بود که متنفر بشم از عاشق بودن و ازدواج کردن! همون حرف روز اولم نه تو نه هیچکس یادته محیا؟؟!!... نتیجه کارها و حرف های همین مریم بود نه عاشق بودن من!
گیج بودم و خجالت زده نگاهم رو به دست هام دوختم... حرف های کی درست بود؟!
_مریم چی بهت گفته بود که اینجوری بهم ریختی؟
من من کردم
_گفت که تو عاشقش بودی و اون چون موقعیتت رو می دونسته ردت کرده!
پوزخندی زد
_خوبه همون حرف لعنتی که بیزارم کرد از هر چی عشق و عاشقیه! و دیگه؟
سکوت کردم که گفت: اگه حرف هام و باور نداری حاضرم باهاش رو در رو بشم و همین حرف ها رو بگم تا بفهمی کی درست میگه و راست!
این بار بیشتر خجالت کشیدم به خاطر محکم حرف زدن امیرعلی و قضاوتی که خودم بی هیچ منطقی انجام داده بودم!
صدام لرزیدو بازم گریه
_من ...
پرید وسط حرفم
_از صبح دلم برات پر می زد صدات کرده بودم ببینمت به تلافی دیشب که نصفه شب دلم نیومد بیدارت کنم و تا دم در خونه اتون اومدم و دلم گرفته بود حسودی ام کردم به امیرسام که کنارته!
لب پایینم رو گزیدم... شرمنده شدم با حرف های امیرعلی... این حرف ها معنی اش همون دوستت دارم بود دیگه!
لب زدم
_ببخشید من خب... من دیشب خیلی دلتنگت بودم... صبحم که زنگ نزدی من خیلی دلگیر شدم...مریمم که...! شرمنده!
نفس پر آهی کشید
_محیا خانوم من خیلی زود باورت کردم و همه فکر های بد و تردیدهام و کنار تو ریختم دور... جوری رفتار کردی که من از خودم شرمنده شدم که همه رو با یک دید می دیدم! من بهت ترحم نکردم من خودمم احتیاج دارم به آغوش گرمت که محرمه با تن و قلبم... می فهمی! من آرامش می گیرم از حضورت! من نفسم بد شده به نفس هات بی معرفت!
حرفش رو ادامه نداد و عوضش پوف بلندی کشید و من از خجالت جرئت سربلند کردن نداشتم... دونه های عرق هم سر می خوردن روی پشتم! اولین دفعه بود امیرعلی این قدر بی پروا حرف می زد از رسم عاشقی کردن!
ماشین و روشن کرد
_می برمت خونتون!
نتونستم چیزی بگم جز یک ببخشیدی که زمزمه کردم... انگار زبونم دوخته شده بود توی دهنم! روی تختم وا رفتم... من و امیر علی بی هیچ حرفی از هم جدا شدیم... توی سکوت... من چه قدر پشیمون بودم... چرا ازش نخواستم با من بیاد توی خونه و استراحت کنه خستگی از سر و روش می بارید ولی نتونستم... نشد... از سر خجالت.
وقتی که رفت من با خودم فکر کردم الان امیرعلی کجا میره؟!... به کل امیرسام روهم فراموش کرده بودم که مثلا سپرده بودنش به من... ولی برام مهم نبود فقط حالا دلم امیرعلی رو می خواست...
بازم گریه رو از سر گرفتم و از زور گریه پلک هام سنگین شد!
مریم نگاهش رو از من دزدید و من کلی حرص خوردم... اون باعث و بانی اولین دعوای من و امیرعلی شده بود! حالا هم انگار نه انگار که به من چه دروغ هایی گفته بود پس یعنی هنوز امیرعلی رو می خواست و پشیمون شده بود... فقط اینطوری خواسته بود اون حس سنگین پشیمونی روی قلبش و کم کنه که باید اعتراف می کردم موفق هم شده بود و من از دیروز امیرعلی رو ندیده بودم و حتی از زور خجالت جرئت نمی کردم بهش زنگ بزنم! چون من داد زده بودم و تهمت بدون اینکه بپرسم ...خب دیروز حساس بودم و دلتنگ سخت بود لمس عشقی کنار عشق دیرینه ام!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|:
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_چهلوهشتم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
_خوردی دختر مردم و بسه دیگه!
به عطیه که کنار من تازه نشسته بود نگاه کردم
_چی میگی تو؟
ابروش رو هشتی بالا برد
_میگم مریم و داری با نگاهت آتیش می زنی! چه خبره؟چرا این قدر اخمو نگاهش می کنی؟
دوباره چشم غره ای به مریم که نگاهش افتاده بود روی ما رفتم و به عطیه گفتم : می شناسیش؟
عطیه متعجب از رفتارهای من گفت: آره دختر عموی نفیسه است!
_فقط همین؟
متعجب از لحن دلخورم گفت: آره فقط همین مگه قراره نسبت دیگه ای هم داشته باشه؟
قبل جواب من کمی فکر کرد و تند گفت: صبر کن ببینم دیروز که یک دفعه با امیرعلی غیب شدین
قبلش با مریم بودی و حسابی آتیشی چیزی بهت گفته بود؟
پوفی کردم و بی مقدمه گفتم: عاشق امیرعلی بوده!
بلند گفت: چی؟
نگاه چند نفر نزدیکمون که در حال قرآن خوندن بودن چرخید روی ما و چپ چپ به عطیه نگاه کردن که خودش رو زده بود به اون راه و اصلا سر بلند نکرد! خوبه عمه نزدیکمون نبود و برای خوش آمد گویی مهمون های جلسه سوم خدابیامرز بابای نفیسه جون دم در حسینیه ایستاده بود وگرنه حسابی توبیخ می شد!
_آروم تر آبرومون و بردی!
بی خیال از حرف من گفت: جدی که نمیگی؟!
نگاهی به امیرسام که توی بغلم خوابش برده بود و از صبح سپرده بودنش به من انداختم و گونه اش رو با پشت انگشت اشاره ام نوازش کردم.
_چرا اتفاقا خیلی هم جدی ام!
عطیه مبهوت گفت: یعنی خودش بهت گفت!
نگاه از امیرسام گرفتم و کمی پام رو که خواب رفته بود آروم تکون دادم که امیرسام بیدارنشه.
_آره خودش گفت ولی یک جوره دیگه گفت که امیرعلی عاشقش بوده... برای همین من و امیرعلی دیروز باهم... باهم دعوا کردیم!
نگاهش رنگ سرزنش گرفت
_چه حرف ها تو که امیرعلی رو می شناسی اهل این حرف ها نیست... تو چرا باور کردی!
بعد هم نگاهی به مریم انداخت که مشغول تعارف حلوا شده بود
_دختره پررو بگو پس چرا همه اش از من و مامان روز اول احوال امیرعلی رو می پرسید به جای اینکه گریه و غش و ضعف کنه برای مرگ عموش!
اول بازم حسادت کردم از احوال پرسیدن مریم ولی بعد خنده آرومی روی لب هام نشست اون عاشق بود نه امیرعلی من! پس من پیروز بودم و حسادت باید می شد سهم مریم!
زمزمه کردم
_امیرعلی خوبه؟
عطیه پوفی کرد
_هنوز باهم قهرین پس؟!
فقط سر تکون دادم به نشونه مثبت
_دلم براش تنگ شده!
عطیه_خب بهش زنگ بزن... چرا کشش میدی؟
بی فکر گفتم: دیروز امیرعلی برگشت خونه آقای رحیمی وقتی من رفتم؟
براق شد
_صبر کن ببینم نکنه تو به امیرعلی هم شک داری؟
نه نداشتم ولی این سوال از دیروز مغزم رو می خورد که بعد من برگشته اونجا یا نه؟ شاید یکی از دلایل زنگ نزدنمم همین بود که اگر بفهمم اونجاست حس حسادتم شعله بکشه حسی که هیچوقت نداشتم و فقط روی امیرعلی فعال شده بود!
_نه خب...
عطیه سری از روی تاسف تکون داد
_واقعا که خُلی محیا... نخیرم دیروز که یکدفعه غیب شدین دیگه امیر علی نیومد حتی امروز صبحم یک راست اومد حسینیه!
دلم از خوشحالی ضعف رفت و روی لب هام اثر گذاشت... آرنج عطیه رفت توی پهلوم و من با صورت جمع شده از درد تند نگاهش کردم که اخم کرد!
_عقل کل حالا که خوشحال شدی یک زنگ به شوهرت بزن قهر و دعوا بسه!
لب چیدم
_روم نمیشه!
_خدا می دونه دیروز چه حرف ها که بار داداشم نکردی که روت نمیشه!
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔴فشار دادن لباس نجس
⁉️پرسش: آیا برای تطهیر لباس ، فشاردادن لازم است؟
💬پاسخ: چنانچه تطهیر با آب کر باشد ، بنابر احتیاط واجب باید آن را پس از فرو بردن در آب ، فشار و یا تکان بدهند ولی فشار یا تکان دادن ، لازم نیست خارج از آب باشد بلکه داخل آب هم کافی است. در تطهیر با آب قلیل باید آب آنرا فشار دهند تا آب از آن جدا شود.
🔺️استفتائات آیت الله خامنهای
#احکام
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#پروفایل
دخترونه پاییزی
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
یبارم سوار اتوبوﺱ شدم دیدم استاﺩم با عجله میدوعه داد زد گفت بگو نگه داﺭه منم سوار شم ،
گفتم شرمنده کسی بعد من وﺍرد نشه !و چه ﺯیباست انتقام😁😂
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ شمیم حرم🌱🌱🌱
میخورد بر گونهام از جانب صحنت شمیمی
میدهی اذن دخول، این بار آقا با نسیمی
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️
#قسمت_هفتاد_وهفت
- پس دليل پرداختن ديه چيه؟
فاطمه- اين طور كه تا حالا علما مشخص كردن، حكم پرداختن ديه بر اساس چند حكمته كه معلوم نيست حكمت قطعي هم باشن يا نه. يعني ممكنه كه حكمتهاي ديگه اي هم باشن كه تا الان به فكر علماي اسلامي نرسيده و در آينده كشف بشه. به هر جهت،
👈يكي از اين حكمتها اينه كه ديه پوليه كه پرداخت ميشه تا قسمتي از لطمه وزياني روكه به خانواده وارد شده جبران كنه. يعني اگه يه فردي دست يا پا و يا چشمش رو از دست بده، اين آسيب او رو از كار كردن باز ميداره. در اثركشته شدن فرد هم #ضربه_اقتصادي ديگه اي به خانواده وارد ميشه كه ديه در حقيقت قصد داره اون ضربه رو جبران كنه.
فهیمه- خب! اما اين چه ربطي به تفاوت ديه مرد و زن داره؟
فاطمه- تفاوتش اين جاست كه چون #مرد، #مسئول و #نان_آور خانواده است، يعني در حقيقت #باراقتصادي خانواده به دوش مرده، از كار افتادن يا از دست رفتن اون ضربه سنگين تري به خانواده وارد ميكنه. در حقيقت، ازدست رفتن زن بيشتر باعث لطمه عاطفي ميشه و از دست رفتن مرد باعث لطمه اقتصادي.
اين با راحله بود كه پرسيد:
- حالا اگه زني كار كنه وحتي مسئوليت نان اوري خانواده به عهده اش باشه، مثلا شوهر نداشته باشه، يا شوهرش از كار افتاده باشه. حالا با توجه به اين كه از دست دادن يه زن مساويه با از دست دادن نان اور خانواده، آيا ديه اون كامله؟
فاطمه- نه خير. من كه گفتم، اين بحث جبران زيان اقتصادي وارد شده به خانواده، يكي از حكمتهاي پرداخت ديه است، علت قطعي كه نيست. پس ما تا وقتي علت قطعي شرعي حكم رو ندونيم، به شرف اون چيزي كه فكر ميكنيم علت حكمه، حق نداريم احكام روتغيير بديم. در ثاني، قانون براي عموم مردم وضع ميشه. نبايد براي #موارداستثنايي قانون رو عوض كرد يا تبصره زد. قانون كه به اندازه تعداد افراد بشر، استثنا يا تبصره داشته باشه كه ديگه قانون نيست.
فهيمه فكر كرد وگفت:
- ببين به نظر تو اين مسخره نيست كه اگه پسر بچه ۹ ساله يه خانواده به قتل برسه، ديه اش كامله، ولي اگه مادر همين خانواده به قتل برسه، ديه اش نصف باشه. آخر زيان ازدست دادن اين بچه بيشتره يا مادرش؟!😕
فاطمه- فهيمه جان ما كه ديديم ديه به هيچ وجه #معادل_ارزش_انساني فرد نيست. پس مطمئن باش دليلش اين نيست. ببين اين قضيه هم پيچيده تر از اين حرف هاست. بذار خودم برات يه مثال ديگه بزنم. آيا زيان از دست رفتن مردي كه حقوقش ماهي ۵۰ هزار تومانه با كسي كه در آمدش ماهي پانصد هزار تومانه. يكيه؟!
- نه!🙁
- يعني اون كسي كه درآمدش ماهي پانصد هزار تومان بود، حالا اگه از دست بره خانوادش بيشتره زيان ميبينن ولي شارع ميگه كه ديه هر دوشون يكيه. چون اومده #حدمتوسطي رو در نظر گرفته كه بشه به #بيشترافرادجامعه_تعميم داد. تازه در نظر گرفتن اين مقدار متوسط هم براي توانايي بالقوه افراده. چون ممكنه همان پسر بچه اي كه در ۹سالگي از دست رفت، اگه بزرگ ميشد، سرمايه دار دنيا ميشد. وهمين طور بر عكس، اون كسي كه الان ماهي پانصد هزار تومان درآمدشه، ورشكست بشه و چند ماه بعد خانه نشين بشه پس دين توانايي بالقوه جنس رو در نظر ميگيره. وچون به خاطر تفاوت در استعداد زن ومرد، توانايي شون براي فعاليتهاي اقتصادي هم متفاوته، دين حد متوسط جنس مردها رو بيشتر از حد متوسط جنس زنها تعيين كرده.
عاطفه با عجله صحبت فاطمه رو قطع كرد:
- راستي بچهها يه چيز ديگه! ديه وقتي كه پرداخت ميشه، چه كسي اون رو دريافت ميكنه؟
سميه با اطمينان جواب داد:
- معلومه ديگه! خانواده مقتول!
عاطفه چشم هايش را به علامت تفكر كمي تنگ كرد:
- يعني اين كه اگه مقتول مرد باشه، ديه اش به زن وبچه اش ميرسه واگه مقتول زن باشه، ديه اش به شوهر وبچه هاش ميرسه. پس در حقيقت اون زن وبچه هاش دو برابر اون مرد وبچه هاش ديه ميگيرن.؟
فاطمه هم تاكيد كرد:
- بله! يكي از اشتباهات ما همينه كه فكر ميكنيم ديه حق مقتوله و به همين علت فكر ميكنيم كه حق زنها ضايع ميشه. در صورتي كه مقتول كه مرده، ديگه حقي نداره.
عاطفه با لحني جدي گفت:
- در حقيقت همون وقت كه مرده، حقش رو گرفت!
فاطمه- به هر جهت اون حق خانواده شه. به همين علته كه وقتي خانواده زني كه به قتل رسيده اگه بخوان قاتل رو قصاص كنن وقاتل مرد باشد بايد نيمي از ديه رو بپردازن. چون خانواده قاتل در اثر از دست دادن نان اور خانواده شان، لطمه بيشتري نسبت به خانواده مقتول ميخورن. در صورتي كه آن ها گناهي نكردن وبايد حقشون روبگيرن.
💭به نظر ميآمد ديگر حرفي براي گفتن نمانده، يعني بچهها قانع شده بودند؟! ولي انگار يك نفر بود كه هنوز هم ميخواست حرف بزند. راحله!
#ادامه_دارد...
نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1