eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎖🎖🤩🤩 ✅ پاسخ👇👇👇 14 vs 8 1 ve 15 اینا باهم برابرند ‌ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضرب‌المثل جالبی میگه : 🌸🍃 اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند و اگر آرام بگویی به حرفت.... قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گلها می شود نه رعد و برق...🌸🍃 🦋|↬❥ شب به خیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 🌸امروز همه نيلوفران 🦢مشتاق روی دلبرنـد 🌸جمع شقايقها همه 🦢مست می پيغمبرند 🌸امروز تمام قدسيان 🦢مهمان بزم سرمدند 🌸جمع ملائک تا سحر 🦢مشغول ذكر احمدند 🎊🎈سلام، عید همگی مبااااارک🎈🎊 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - اصول زندگی پیامبر اکرم.mp3
2.55M
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اصول زندگی پیامبر اکرم‌صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🎙حجت‌الاسلام‌رفیعی 🎙 آیت‌الله‌وحید‌خراسانی ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
1_563808842.mp3
5.6M
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دوباره صحن چشای عاشق شده دریایی دریایی دریایی 🎤 محمد فصولی ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: لَیْسَ مِنِّی مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ، لا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ لا وَاللهِ. آن که نمازش را سبک بشمارد از من نیست، به خدا سوگند در قیامت کنار حوض [کوثر]بر من وارد نمی‌شود.) من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۰۶ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
اعمال روز میلاد پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 .... لبخند خوشحالی زدم و نفس بلندی کشیدم _ولی امیرعلی جدا از حرص خوردن من دیگه این حرف ها رو نگو ناشکریه... خدا قهرش میگیره ها!چرا فکر می کنی کمه؟! نفسش رو با یک آه بیرون داد _من ناشکری نکردم... هر وقت می خوام گله کنم از خدا، میرم این موسسه هایی که افراد بی سرپرست و معلول رو نگه می دارن، اونجا از خودم شرمنده میشم و خدا رو شکر می کنم و عذرخواهی... می دونم افرادی هستن که زندگی ساده تر و بدتر از ماهم دارن.... اونا رو هم می بینم محیا! خدا رو هم روزی هزار بار شکر می کنم که زندگی ساده ای دارم و روزی حلال درمیارم حتی اگر کم باشه. _پس تو خوشت نمیاد من رو تو این روزی حلال شریک کنی؟ براق شد _نه عزیز من این چه حرفیه؟! همه زندگی ام رو به پات می ریزم! _پس بیا و دیگه از این حرف ها نزن... چون من فکر می کنم برات غریبه ام! از این به بعد از هر چی دلخور شدی یا من دلخور شدم بیا دوستانه بهم بگیم نه کنار واژه پشیمونی! باشه؟ قول بده! انگشت کوچیکم رو گرفتم جلوی صورتش _قبول؟ انگشت کوچیکش رو حلقه کرد دور انگشتم _باشه قبول! اینم شد پیمان دوستی ما کنار عهد همیشگی با هم بودن!... چه قدر خوبه که حس دوستی باشه کنار همسر بودنت! ‌‌‌‌‌‌ *** عطیه هول کرده تو ماشین نشست و جواب سلام من و امیرعلی رو داد روی صندلی جلو به سمت عقب چرخیدم و رو به عطیه گفتم: مداد برداشتی؟ پاک کن؟ عطیه داشت ذکر می گفت و به گفتن یک آره اکتفا کرد دوباره گفتم: راستی کارت ورود به جلسه ات که یادت نرفته؟ غر زد _میزاری دعام و بخونم یانه... بله برداشتم! تو که از مامان ها بدتری! بیچاره بچه هات قراره از دستت چی بکشن! امیرعلی ریز ریز خندید... من اخم کردم و با اعتراض گفتم: عطی! متوجه نیم نگاه امیرعلی و ابروهای بالا پریده اش شدم که عطیه وسط دعا خوندنش بلند بلند خندید _آخر سوتی دادی جلوش... بهت هشدار داده بودم... دیگه کارت با کرام الکاتبینه! _عطی یعنی چی اونوقت؟ به صورت جدی امیرعلی نگاه کردم _یعنی عطیه دیگه! ابروهاش و بالا داد _آها! بهتر نیست اسمش رو کامل بگی؟! _از دهنم پرید... یعنی هر وقت اذیتم می کنه... عطیه پرید وسط حرفم _بیا داره میندازه گردن من... به من چه اصلا! چرخیدم سمت عطیه بهش چشم غره رفتم که برام شکلک مسخره ای درآورد! نگاه امیرعلی میگفت خنده اش گرفته _خب حالا با هم دعوا نکنین! روبه من ادامه داد _شماهم سعی کن همیشه اسمها رو کامل بگی... یک اسم نشونه شخصیت یک نفره و حرمت داره پس بهتره کامل گفته بشه! مثل بچه ها گفتم: چشم دیگه تکرار نمیشه! دستش اومد بالا که لپم و بگیره که وسط راه پشیمون شد و یاد عطیه افتاد! عطیه هم انگار متوجه شد و سرفه مصلحتی کرد _راحت باشین اصلا فکر کنین من حضور ندارم! خندیدم و امیرعلی هم باچرخوندن صورتش به سمت مخالف من خنده اش رو مخفی کرد! _اصلا ببینم محیا تو چرا اینجایی؟ مگه نگفتی شب مهمون دارین! _چرا خب... ولی من اومدم بدرقه ات کنم و بهت روحیه بدم کنکورت و خوب بدی. _بگو از کمک کردن فرار کردم! من بهونه ام! چرخیدم سمتش _مگه من مثل توام... یک پا کدبانوام برای خودم! صورتش رو جمع کرد _آره تو که راست می گی!... منو که دیگه رنگ نکن دخترتنبل! وقتی امیرعلی خسته و کوفته اومد خونه و خانوم تازه از خواب ناز پاشده باشین و خونه بهم ریخته که هیچ نهارم نداشته باشی! اونوقت کدبانو بودنت معلوم میشه! باز عصری با پای چشم کبود نیای در خونه ما گله و گله گذاری! امیرعلی که به دعوای زرگری ما می خندید گفت: من روخانومم دست بلند نمی کنم و مطمئنم که محیا، خانوم خونه است و یک پا کدبانو! من خوشحال شدم از طرفداری های امیرعلی حتی وسط شوخی و بلند گفتم: مرسی امیرعلی!عاشقتم! عطیه می خواست چیزی بگه ولی با حرف من دهنش باز مونده بود و بدون حرف! عطیه بعد کمی تخس گفت _چه ذوقی هم میکنه برای من... به پا پس نیفتی فقط! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
|°•🌙•°|: 🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ..... زبونم و براش در آوردم که لم داد روی صندلی –خودم می رفتم راحت تر بودم شما دوتا که نه گذاشتین دعاهام و بخونم... نه روحیه بهم دادین... فقط نشستین اینجا جلو من با کمال پرویی قربون صدقه هم میرین! امیرعلی با اخم از آینه جلو به عقب نگاه کرد و اخطار داد _عطیه! عطیه هم لبخند دندون نمایی زد _جونم داداش... خب راست میگم دیگه... یکم به منم روحیه بدین! امیرعلی نتونست اخمش رو حفظ کنه و خنده اش گرفت _دیشب برات نماز خوندم ... توکل کن به خدا... مطمئنم قبول میشی! نزدیک حوزه امتحانی بودیم که عطیه با دلشوره وسایلش رو چک می کرد... لبخند آرومی به صورتش پاشیدم _هول نکن دختر تو که همه کتاب هات و جوییدی دیگه... پس استرس نداشته باش برو سر جلسه منم برات دعا می کنم و منتظرم خوشحال و موفق بیای بیرون! ماشین توقف کرد و عطیه آماده رفتن شد _دستت درد نکنه... ولی مثل این مامان ها نشینی پشت در برام دعا بخونی ها!... برو با شوهر جونت دور دور همونجوری هم من و دعا کن بعدبیاین دنبالم! فقط خواهشا حرف های عاشقانه اتون رو هم بزنین که وقتی من اومدم دیگه سرخر نباشم! بلند خندیدم و باز ابروهای امیرعلی رفته بود توی هم _برو دختر حواست و بده به امتحانت عوض این حرف ها! پیاده شد و با خنده برامون دست تکون داد و امیرعلی با خوندن دعای زیر لبی که سمتش فوت می کرد دستش رو به نشونه خداحافظی بالا آورد... عطیه هم دوید وسط جمعیتی که می رفتن برای امتحان سرنوشت ساز کنکور! همون طور که با نگاهم بدرقه اش می کردم گفتم: بهش گفتین؟ امیرعلی نگاه از جمعیتی که عطیه وسطشون گم شده بود گرفت _نه... مامان گفت وقتی برگشتیم خونه تو باهاش حرف بزنی! ابروم بالا پرید _من؟؟.. بزرگتر و صالح تر از من پیدا نکردین؟ خندیدو لپم رو محکم کشید _دوستانه دختر خوب... نه پیدا نکردیم! اخم مصنوعی کردم و صورتم و از دست امیر علی بیرون کشیدم _آی کندی لپم و این چه کاریه جدیدا یاد گرفتی به جای جواب با سرخوشی خندید و ماشین و روشن کرد. _آقا امیرمحمد و نفیسه جونم می دونن؟ اخم کم رنگی کرد و بدون نگاه کردن به من جواب داد _آره امیرمحمد مخالفه! نه صد در صد ولی میگه اگه قبول نکنیم بهتره! یک تای ابروم بالا پرید _چرا آخه؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت _محیا یعنی نمی دونی چرا؟ علی پسر عمو اکبره ها! شونه هام و بالا انداختم _خب باشه ربطش؟ امیر علی پوفی کشید و من فهمیدم چه حرف مضخرفی گفتم وقتی می دونم دلیلش رو! _حالا اگه جواب عطیه مثبت باشه دیگه مشکلی نیست؟ خندید به من که این قدر مسخره حرف قبلیم رو پوشوندم... با دست آزادش چادرم رو که روی شونه هام افتاده بود کشید روی سرم! _شما جواب مثبت و از عطیه بگیر... نخیر دیگه مشکلی نیست! آفتاب گیر ماشین رو دادم پایین تا خودم رو توی آینه کوچیکش ببینم! _اگر منم که از حالا میگم جواب عطیه مثبته! با خنده سر چرخوند و به من که داشتم سنجاق ریز روسریم رو باز میکردم نگاه کرد و چادرم که باز افتاد روی شونه هام! الان داری چیکار می کنی محیا خانوم؟ بدون اینکه برگردم گفتم: دارم روسریم و درست می کنم! _تو ماشین؟ وسط خیابون؟ صداش که می گفت اصلا شوخی نداره! خیلی جدی بود! متعجب چرخیدم سمتش و دست هام به دو لبه روسریم! _اشکالی داره؟ از سرم درنیاوردمش که! اخم ظریفی کرد _خب شاید بیفته از سرت! _وا امیرعلی حالا که نیفتاده! مواظبم! پوفی کرد _خانوم من وقتی روسریت و درست می کنی هر چند از سرت نیفته که موهات معلوم نباشه ولی گردنت که معلوم میشه! حالا میشه زودتر مرتب کنی روسریت رو! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃زیارت مجازی حرم پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله وسلم) و ائمه اطهار بقیع (علیهم‌السلام)، بر روی لینک زیر بزنید👇 https://www.panoman.ir/projects/rasolallah/1.html
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ امروز صبح اومدم مثل با کلاس ها، تخم مرغ با اب پرتغال خوردم معدم هرده دقیقه میگه:😐👇 😹 داداش یه گوگل بزن ببین اینو چطوری هضم میکنن من بلد نیستم😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📌 ارزش ثواب شب قدر چه عددی است؟ بیش از ۸۳ سال 📌 خواب اصحاب کهف در قرآن چه مقدار بوده است؟ ۳۰۹ سال است که این خواب در آیه ۲۵ سوره کهف اشاره شده است. 📌 عدد ۲۰ در قرآن در کجا آمده است؟ یک بار در آیه ۶۵ سوره انفال ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدل بستن شال 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ سمیه- گفت (مگه ديوونه شدي؟ اين حرفها چيه مي‌زني) ولي راستش همون موقع خودم از پيشنهادم خوشم اومد. پيش خودم گفتم (چرا نه؟ كي بهتر از محلاتي؟ من كه توي اين چند وقته با چشمهاي خودم وضع اون زن رو ديدم. من كه خودم اين همه براش دعا كردم كه خدا زودتر سر و ساماني به زندگيش و بچه هاش بده. پس حالا كه چنين موقعيت خوبيه، اگه من به اين قضيه راضي نشم، خودخواهي و خود پرستي خودمه) پس ديگه پشت قضيه رو ول نكردم و مرتب توي گوش محلاتي خوندم. اولش بهانه مي‌آورد كه بين دو همسر مشكله. نفس ادم رو ميبره گفتم (اگه در اون باشه چي؟ باز هم جرئت داري ميدون رو خالي كني؟ ) بعد از چند وقت كه ديگه نتونست اين جواب رو بده، گفت: (من اصلا رويم نميشه به صورت اون بچه‌ها نگاه كنم. برم بهشون چي بگم؟ بگم كه من از ترس، جنازه ي بهترين دوستم رو، جنازه ي پدر اونها رو گذاشتم و فرار كردم) گفتم: (چه بهتر! حالا كه موقعيتي برات پيش اومده كه بتوني حق دوستت رو ادا كني. چرا از دستش مي‌دي؟ نذار زير دست يه ادم نامرد بيفتن) حتي يه بار هم با خود من مفصل بحث كرد. طوري كه نزديك بود منصرف بشم. گفت (مي دوني داري چه كار مي‌كني؟ مواظب باش تحت تاثير احساس قرار نگرفته باشي؟ من مجبور ميشم برا هميشه زندگيم رو به دو قسمت تقسيم كنم. آتش به زندگيمون نزن! ) كمي هم پايم سست شد. ولي به خودم گفتم كه نه، فريب نخور خدا مي‌خواد اين طوري منو ازمايش كنه! خلاصه هر چي گفت يه چيز ديگه جوابش رو دادم. شش ماهي طول كشيد تا بالاخره با هزار مكافات راضيش كردم. بعد هم خودم ]رفتم خواستگاري خانم رسولي. تازه اول دردسر بود. چون حالا خانم رسولي راضي نمي شد. مي‌گفت (من گفتم حاضرم ازدواج كنم، ولي نگفتم كه يه زندگي ديگه رو از هم بپاشونم يا خراب كنم. من چه طور دلم مياد پدر بچه هات رو ازت بگيرم) گفتم (ولي تو كه واقعا نمي خواي هيچ كدوم از اين كارا رو بكني. تو فقط مي‌خواي در زندگي ما شريك بشي. به فكر بچه هات باش! كسي رو بهتر از محلاتي پيدا نمي كني كه بچه هات هم قبولش كنن) با كلي دنگ و فنگ هم اون رو راضي كردم. فاطمه در حالي كه متاثر شده بود، گفت: - واقعا چه پيدا ميشن! و چه و دارن سمیه- اتفاقا، مامان من هم خيلي تحت تاثير حرفهاي او قرار گرفت و گفت (خدا خيرت بده زن. واقعا چه فداكاري بزرگي كردي! ) اون وقت خانم محلاتي در اومد گفته كه (چي مي‌گي زن؟ دلم از همين خونه! به محض اينكه محلاتي اين كارو كرد، انگار ما بزرگترين جنايت جهان رو مرتكب شده باشيم، از همه طرف لعن و نفرين شديم. همون كساني كه تا ديروز دعا مي‌كردن تا خدا راهي پيش پاي اين زن و بچه هاش بذاره و از اين وضع در بيان، پشت سرمون صدجور حرف ناجور زدن. صد جور انگ به محلاتي چسبوندن. دوستهاش طردش كردن. خانواده خودش تركش كردن، چه برسه به خانواده من! به خدا اين مردم كاري كردن كه ما هم نزديك بوديم پشيمون بشيم. فقط هر وقت كه ميرم خونه شون و ميبينم كه لبخند روي لبهاي بچه هاش ميشينه، ميبينم كه نجمه خانم ديگه نگران نيست، دلم دوباره آروم ميگيره. مي‌گم خدا رو شكرت. اگر چه ديگه حالا محلاتي رو كمتر مي‌بينيم، آخه مقيده كه سه روز و سه شب خونه ي اونها باشه، سه روز و سه شب خونه ي ما ولي با اين حال باز هم شكرت كه تونستيم به اين خانواده كنيم و اونها رو از در به دري نجات بديم) بابا در حالي كه صورتش مثل كاسه ي خون شده بود، بلند شد و رفت توي اتاق ديگه. مادر هم با پته ي روسري اش اشك هايش را پاك كرد. خانم محلاتي هم چند دقيقه بعد رفت. ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون مي‌رفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن. من ديگر متوجه نبودم سميه چه مي‌گويد. چند لحظه اي را به يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم مي‌توانم به خانم محلاتي و رسولي به خاطر كاري كه كرده اند. راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي مي‌كرد، به آرامي گفت: - همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏 « عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله » فهيمه تذكر داد: - شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون ! و به همين علت كه سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم نگاه مي‌كنن. فاطمه سري تكان داد و گفت: - ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضي‌ها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، اين قانون نيست. حتي تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفاده‌ها رو بگيره! به همين علت هم بين همسرها را چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس مي‌كرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌 فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد: - ولي بچه‌ها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، مي‌دونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولت‌ها و سازمان‌هاي خيريه دست به كار شدن و مكان‌هايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زن‌ها رو اونجا نگهداري مي‌كنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره. فاطمه گفت: - تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن باشه يا بيماري‌هاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه. اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد: - حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اون‌ها بگيره.😕 فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زن‌ها مثل همون زن‌هاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راه‌هاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانم‌هايي كه با اين مسئله مخالفن، مي‌تونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم. صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد. مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن. عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند. - نمي دوني چي كار دارن؟ ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا