مسابقه #من_کاوه_هستم(۲)🌿
#باید_سینه_خیز_بروید
1⃣
سال۵۹ در"باغ میرزاناظر" واقع در "شاندیز" مشهد،اردویی آموزشی تدارک دیدیم.معمولاََ در این اردوها،وقتی رزمایش سنگینی داشتیم،یکی از شخصیت ها را دعوت می کردیم.در یکی از رزمایش ها که قرار بود تخریب و انفجار پل داشته باشیم،از"آیت الله واعظ طبسی"دعوت کردیم به محل اردو بیاید.🌱
ایشان آمدند و بعداز اقامه نماز ظهر و عصر،به محل رزمایش رفتیم.از قبل تنه چند درخت بزرگ را روی رودخانه ای قرار دادیم و پل مصنوعی درست کردیم.به نیروها که حدود ۳۰۰نفر می شدند، چگونگی موادگذاری برای انفجارِ پل را آموزش دادیم.🍃
بعد آن ها را از پل عبور داده و در فاصله ۱۰۰ متری آن نشاندیم.قرارمان این بود که "آیت الله طبسی" منیتور انفجار مواد را فشار دهد و پل به دست ایشان منفجر شود."#محمود" به همراه "علی طیاری"(شهید) مامور توجیه آقای "طبسی"برای فعال کردن منیتور شدند.🌿
منیتور با سیمی به طول ۳۵متر به مواد منفجره پل وصل شده و همه چیز آماده بود.هیچ صدایی به جز صدای باد شنیده نمی شد.آقای"طبسی" عبای خود را درآورد و از "#محمود" پرسید:"کجا باید بروم؟" "#محمود"محل منیتور را به ایشان نشان داد.🍀
ادامه دارد...
راوی:سیدهاشم موسوی
📚#من_کاوه_هستم
🆔@mahmodkaveh
مسابقه #من_کاوه_هستم(۲)🌿
#باید_سینه_خیز_بروید
2⃣
هنوز قدم اول را برنداشته بود که "#محمود" نهیب زد و گفت"حاج آقا! این جوری که نمی شه!" آقای"طبسی" کمی تعجب کرد و پرسید"چه کار باید بکنم؟" "#محمود" گفت:"اگر شما این طوری راست راست بخواین راه بروید و پل رو منفجر کنید،دشمن شما رو می بینه و سریع می زندتون.🌿
حتماََ باید سینه خیز برید." آقای"طبسی" جا خورد.مانده بود چه کند.کمی این دست و آن دست کرد اما وقتی دید چاره ای نیست،قبایش را بالا زد و روی زمین افتاد.بنده خدا تا آن روز چنین کاری نکرده بود و نمی دانست چطور باید سینه خیز رفت.🍀
به هر زحمتی که بود،در حالتی بین سینه خیز و چهار دست و پا،خودش را جلو کشید.ما همه این طرف پل داشتیم تماشا می کردیم.چندمتری که جلو آمد،دیدم "#محمود"و "علی" بالای سر آقای "طبسی" ایستاده اند و سینه خیز نمی روند.🌱
آقای"طبسی" داشت عرق ریزان،با رنج و زحمت فراوان به طرف منیتور می رفت، اما آن دو خیلی راحت با اسلحه ایستاده بودند.بچه های مربی کُفری شده و همه به آن ها ایما و اشاره می کردند که سینه خیز بروند، اما "#محمود" و "علی" توجهی نمی کردند.🍃
ادامه دارد...
راوی:سیدهاشم موسوی
📚#من_کاوه_هستم
🆔@mahmodkaveh
مسابقه #من_کاوه_هستم(۲)🌿
#باید_سینه_خیز_بروید
3⃣
وقتی آقای"طبسی" کمر راست کرد تا خستگی در کند و دوباره ادامه دهد،من بلافاصله یک تیر وسط پای "#محمود" شلیک کردم.مثل برق از جا پرید.سرش را این طرف و آن طرف چرخاند و دنبال تیرانداز می گشت.🍃
با حرکات دست و با عصبانیت،اشاره به سینه خیز رفتن می کردم و علاوه بر این، به او فهماندم من تیر زدم.آقای"طبسی" حدود ۱۵،۱۰ متری را با همان حالت جلو آمده بود و ۳،۲ متر با منیتور فاصله داشت که"#محمود" و"علی" هم سینه خیز رفتند.🍀
بعد از رسیدن،ایشان منیتور را زد و پل رفت روی هوا و به دنبال آن نعره ی تکبیر نیروها بلند شد.آقای"طبسی" از جا بلند شد و کمی خودش را تکان داد.معلوم بود او هم مثل ما از انفجار خرسند است.🌿
ادامه دارد...
راوی:سیدهاشم موسوی
📚#من_کاوه_هستم
🆔@mahmodkaveh
مسابقه #من_کاوه_هستم(۲)🌿
#باید_سینه_خیز_بروید
4⃣
موقع رفتن هم از ما به دلیل سپردن این کار به ایشان تشکر کرد.نیروها به طرف چادرهایشان رفتند و مربیان هم به طرف چادر فرماندهی.هنوز"#محمود" وارد چادر نشده،هرکس به نحوی سربه سرش می گذاشت.🌱
یکی توی سرش می زد،یکی پس گردنش می زد،یکی آرام لگد می زد، یکی هُلش می داد،من به او گفتم:"مرد حسابی!آقای طبسی رو خوابوندی روی زمین،می گی سینه خیز برو،خودت راست راست داری راه می ری؟"🍃
گفت:" اگه سینه خیز نمی رفت،دشمن اونو می دید." گفتم:"پدر آمرزیده! دشمن اونو می دید،ولی تو رو نمی دید؟!" خندید گفت:" حالا یه کم سینه خیز یاد گرفتن،اشکالی نداره!" خندیدم و هُلش دادم داخل چادر.🌿
پایان این قسمت
راوی:سیدهاشم موسوی
📚#من_کاوه_هستم
🆔@mahmodkaveh
با سلام خدمت اعضای محترم کانال
#سردارشهیدمحمودکاوه🌷
به اطلاع می رساند
#مسابقه_من_کاوه_هستم(۲)
در تاریخ ۳۰ دیماه در کانال برگزارخواهد شد.
لذا امروز و فردا مطالب مربوط به مسابقه در کانال بارگذاری نخواهد شد؛و ادامه این مطالب بعد از برگزاری مسابقه در کانال گذاشته می شود.
👈لازم است توجه بفرمایید که
#مسابقه_من_کاوه_هستم(۲)
از روی مطالبی است که از تاریخ چهارشنبه ۱۵ آذرماه تا تاریخ ۲۷ دیماه ۱۴۰۲ در کانال گذاشته شده است.
یعنی از مطلب باعنوان
#باید_سینه_خیز_بروید
تا پایان عنوان
#سرباز_مین_یاب
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌿