eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
116 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
دراستانه سی وچهارمین سالگردشهادت🕊بزرگ سردارسپاه اسلام مفتخربه حضوریاران ویادگاران به ویژه جناب اقای سیدمجیدایافت راکانال شهیدکاوه هستیم🌸 @mahmodkaveh
حاج اسماعیل دولابی : ‏از هر چيز تعريف کردند، بگو مال خداست و کار خداست نکند خدا را بپوشانی و آن‌ را به خودت يا به ديگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ‌ تر از اين نيست ... اگر اين نکته را رعايت کنی، از وادی امن سر در می‌آوری! 🏴 🏴🏴🏴🌷🌷🌷🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفته ولی شک نکنید مالک اشتر علی هنوز کنار رهبره ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه کاوه۲ نوجوانی بودکه وقتی شیپور🎺جنگ نواخته شد،بدون لحظه ایی درنگ راهی دیاری شدکه بعدهاازاوانسانی ساخت متفاوت باادم های دیگر.🤔 گرچه مانندبسیاری ازهم سن وسالهای خودجوانی میکرد،جست وخیزداشت،فوتبال بازی⚽️ میکرد،میخندید،گریه میکرد،عصبانی میشد،زندگی وهمه مواهب دنیوی رادوست داشت،اماانچه اورابه میدان رزم وکانون خطرکشاند،چیزی است که سراسر تاریخ دفاع مقدس مامشحون ازان است ادامه دارد..... @mahmodkaveh .
 «محمود» تک و تنها روی قله ۲۵۱۹ چه می‌کرد؟ «بیست و پنج، نوزده» فقط یک عدد نیست، یک کوه غم است از فراق شهدا،🕊 یک کوه حسرت است ازغم شهادت سردار رشید اسلام شهید کاوه، قله «بیست و پنج، نوزده» برای هر کسی شاید معنی و مفهومی داشته باشد، این قله برای بعثی‌ها🙀 دید تیر مناسب بود بر پیرانشهر و تسلط بر خاک ایران، برای ایران دید تیری عالی است تا موصل و سر حدات عراق، اما «بیست و پنج، نوزده» برای مفهومی وسیعتر داشته؛ تسلط بر «بیست پنج، نوزده» برای یعنی غیرت، یعنی کوتاه کردن دست دشمن 🙀از جان مردم پیرانشهر و غرب کشور، یعنی امنیت برای مردم، تسلط بر «بیست و پنج، نوزده» برای کاوه ادای تکلیف بود و گرامیداشت و به ثمر رساندن خون شهدای قله، همچون سرداران شهید علیرضا موحدی دانش‌ها و مصطفی ردانی پورها و دیگر بسیجیان گمنام، یعنی جگر شیر مردان حاج عمران و میشلان و فرمانده و تمیز مرد از نامرد؛ «بیست و پنج، نوزده» یوم الحربی است که بر راس آن کربلایی به پاست که یزیدیان زمان در سنگرهای بتونی و سنگی و تیربارها و آتشبارهای آماده بر بالای آن چنبره زده و دندان طمع بر جان جوانان ایران تیز کردند،۲۵۱۹ یعنی شهادت🕊...پایان ماموریت...لقاء‌الله...یعنی کربلای دو با رمز یا ابا عبدالله، یعنی حسین وار شهید شدن، سلام بر قله رفیع «بیست و پنج، نوزده» که نگهبان خون سردار دلاوری چون شهید است...سلام بر یادمان شهیدان حاج عمران. 🕊 @mahmodkaveh
🌹ای خوشا سوختن و دم نزدن،دود شدن سرتسلیم برافشاندن و شدن🌹🕊🕊🕊 🌷۱۱شهریور سالروز مالک اشتر سپاه اسلام،سردار گرامی باد.🌷 💐هدیه به ۱۴ شاخه گل صلوات💐 به ما بپیوندید👇👇 @mahmodkaveh
....😢 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 قصه توبهانه ای بودبرای دقایقی بیرون امدن ازپیله تنهایی.🦋 ورهاشدن ازدغدغه های زندگی خاکی. وقتی خودم رامی نگرم دلم ازترس می لرزد.😭 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 یادبی قرارهای تووهم رزمانت درپشت خاکریزهای ایثار،شرم رادرسرتاپای ماماندگان برقرارمی کند. اه کجاییدشما ای مردان بی ادعا.😭 زمین ازاین همه آشفتگی وبی سامانی به تنگ آمده است. زمین تشنه حضورسرداران افتاب است... زمین شماراکم دارد...😢 @mahmodkaveh
وقت رفتنت بـاران گرفت تكه ای ابر از آسمان كنده شد و تكه ای از دل مـن .. ابر را من برداشتم دل را تــو .. و از آن پس آسمان زندگی ام هميـشه بارانيـست..... 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای ما ❤️ هزاران جان عاشق هزاران قلب مشتاق هزاران چشم امید هزاران دست دعا هزاران بغض در گلو مانده هزاران روح حسرت زده در انتظار روز سپیدے ڪہ طنین قدمهاے مقدست در گوش آسمان بپیچد و نواے دلنشینت،جهان را پر ڪند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس، اینجا به تو مانند نشد.. @mahmodkaveh
..............امروز............... سالروز عملیات: کربلای ۲ زمان اجرا: ۱۳۶۵/۶/۱۰ مکان اجرا: منطقه عملیاتی حاج عمران عراق اهداف عملیات: تصرف قله ۲۵۱۹ و ارتفاعات شهید صدر و خارج ساختن خطوط خودی از اشغال دشمن رمز عملیات: یا اباعبدالله الحسین (ع) از جمله ویژگی‌های مهم این عملیات حضور یک گردان از اسیران داوطلب عراقی درزیر مجموعه تیپ ۹ بدر در این عملیات است که به نوبه خود برای اولین بار در طول جنگ این اتفاق افتاد. دومین ویژگی، شهادت شهید محمود کاوه فرمانده لشگر ویژه شهدا که آوازه شجاعت و دلاور مردی آن زبانزد همگان بود. شرح مختصر عملیات    عمليات کربلای ۲ در ۱۰ شهريور ۱۳۶۵ در منطقه حاج عمران، با شرکت يک تيپ از لشکر ۱۰  سيدالشهدا(ع) و تيپ ۹ بدر، ۱۲ قائم، ۲۱ امام رضا، ۱۰۵ قدس، تیپ ۱۵۵ ویژه شهداء که در مجموع به ۲۸ گردان از سپاه انجام شد. در شب اول عملیات، تپه شهید صدر، تخته سنگی و مقر فرماندهی دشمن به تصرف نیروهای خودی درآمد و در جناح چپ، به علت عدم دستیابی کامل به هدف‌ها، رزمندگان عقب‌نشینی کردند.   در شب دوم، باردیگر نیروها از محور چپ دست به حمله زدند، اما موفقیتی به دست نیامد و عملیات با تصرف نیمی از هدف‌ها، به پایان رسید.  یاد وخاطره شهدای عملیات کربلای ۲ گرامی باد شادی اروح مطهرشان صلوات🌹
با نگاه آخرش خنده کرد ماندگان را تا ابد شرمنده کرد @mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت چهارم) صخره ای نزدیک سنگر تیربار وجود داشت که اگر از آن سمت می کشیدیم بالا، شاید می توانستیم کاری کنیم. کاوه تصمیم گرفت از همان راه که تنها راه هم بود، برای خفه کردن تیربار استفاده کند. دویست سیصد متر بیشتر با آن فاصله نداشتیم. همراه محمود و دو سه نفر دیگر از بچه های تخریب و عملیات یک نفس کشیدیم بالا. همانطور که داشتیم می رفتیم بالا، یک دفعه دیدم محمود ایستاد. جلوی پایش، چشمم افتاد به پیرمردی که مجروح شده و معلوم بود از شب قبل همانجا افتاده است. کمی که دقت کردم، فهمیدم خون زیادی از او رفته و رمق چندانی ندارد. کاوه خیلی گرم و با احساس احوالش را پرسید و گفت پدرجان منو میشناسی؟ پیرمرد با خنده گفت بله شما برادر کافه ای. محمود از شنیدن کلمه کافه خنده اش گرفت. من هم خندیدم. رو کرد به من و گفت ببین چناری، آخر عمری، کافه هم شدیم. گویی از روحیه بالای پیرمرد، انرژی مضاعفی گرفته بود. با همان حالت خنده، دستی بر سر او کشید و گفت پدرجان، ما می ریم بالا، إن شاءالله برمی گردیم تو رو هم با خودمون می بریم، نگران نباش. از او خداحافظی کردیم و این بار، آنقدر جلو رفتیم تا درست رسیدیم زیر سنگر تیربار و همانجا نشستیم. بدون شک، آنها حاضر و آماده، به انتظار ما نشسته بودند. آهسته دم گوش محمود گفتم باید این کالیبر رو خاموش کنیم و نیروها رو از دو طرف آرایش بدیم و بعد بزنیم به خط. محمود هم به همان شیوه من، خیلی آهسته و معنی دار پرسید خب دیگه باید چیکار کنیم؟ گفتم بیشتر از این به ذهنم نمیرسه. راستش حسابی مستأصل و درمانده شده بودم. کاوه باز به حرف آمد و گفت یک کار دیگه هم هست که باید انجام بدیم. گفتم چه کاری؟ گفت توسل، اگه توسل نکنیم، همه اینها که گفتی راه به جایی نمیبره. باز هم این من بودم که گرفتار غفلت شده بودم. به هر حال، ساعت نزدیک سه نیمه شب شد و ما هنوز تصمیم قطعی نگرفته بودیم. تا روشن شدن هوا چیزی نمانده بود. نهایتاً قرار شد از همانجا بزنیم به خط. حالا باید برمی گشتیم و نیروها را می آوردیم. ادامه دارد... 🕊🍂 📚 حماسه کاوه (📝حمیدرضا صدوقی) @mahmodkaveh
می‌دهند، اما فقط به اهلِ درد؛ باید مثل باشی تا خدا خریدارت شود؛ امروز روز پر کشیدنت به سوی معبود است. روز شهادتت مصادف شده با شهادت پیام آور حماسه کربلا سیدالساجدین (علیه السلام)؛ ای یار آخرالزمانی حسین(علیه السلام)، تو ندای هل من ناصر ینصرنی او را پاسخ گفتی؛ شهادت گوارای وجود پاکت ای مجاهد راه خدا 🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ (شهادت سردار شهید محمود کاوه؛ قسمت آخر) شش دانگ حواسم به اطراف بود که یک دفعه صدای سوت خمپاره ای آمد و بعد صدای انفجار و ناگهان همه چیز ریخت به هم. از شدت انفجار، حدس زدم گلوله باید خورده باشد چند قدمی مان. با این که انفجارها در جبهه یک چیز طبیعی بود، ولی نمی دانم چرا گرفتار دلهره و تشویش شدم. بیشتر نگران کاوه بودم تا بقیه. سر که بلند کردم، دیدم کاوه به پهلو روی زمین دراز کشیده. اولش فکر کردم شاید با شنیدن صدای سوت خمپاره، درازکش شده، اما زود یادم آمد که تا به حال از کسی نشنیده ام او با سوت خمپاره و یا تیر قناسه، حتی سر خم کند؛ چه رسد به این که بخوابد روی زمین! وقتی خوب دقت کردم، دیدم خون مثل فواره از بینی اش می زند بیرون. کم مانده بود سکته کنم. وحشت زده سرش را بلند کردم و گذاشتم روی زانویم. از خیسی دستم فهمیدم که ترکش به پشت سرش خورده، به زودی متوجه شدم که ترکش دیگری هم روی شقیقه راستش خورده است، درست همان جایی که دو سه ماه پیش هم تو تک حاج عمران ترکش خورده بود. چیزی نگذشت که تمام پیراهن نظامی اش غرق خون شد. خواستم یکی از بچه ها را بفرستم دنبال امدادگر که دیدم آخرین نفسش را کشید. معبودی که سال ها محمود تلاش می کرد و به عشقش نفس می کشید و دنبال لقایش بود، به همین راحتی او را طلبیده بود. حالا آرامش چهره اش نشان می داد که گویی از این وصال راضی و خشنود است. با این که یقین داشتم به پرواز او، ولی تو آن شرایط حاد، به تنها چیزی که نمی خواستم فکر کنم، واقعیت بود. دلهره شدیدی تمام وجودم را فراگرفته بود. بچه های دیگر هم حال و روز بهتری از من نداشتند. در آن لحظات، حس و حالی به من دست داد که هیچ وقت نتوانسته ام آن را توصیف کنم. فقط می دانم بعد از شهادت محمود، اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که به بچه ها بگویم آن جنازه مطهر را کمی ببرند عقب تر. با تأکید به آنها گفتم فقط مواظب باشید بچه ها از این جریان بویی نبرند و الا ادامه کار مشکل میشه. هنوز مشخص نبود که آیا به قیمت خون محمود، عملیات انجام می شود یا نه. به هر حال، نیروها نباید می فهمیدند کاوه شهید شده. مطمئناً اگر می فهمیدند، دیگر باید قید عملیات را می زدیم. موقعی که بچه ها می خواستند جنازه محمود را بلند کنند و ببرند عقب، چهره متبسم و نورانی اش را بوسیدم. می دانستم بعد از این، دیگر دستم به تابوتش هم نمی رسد، چه رسد به آن که بتوانم زیارتش کنم. با اوضاع و احوال به هم ریخته ای که داشتم، گوشی را از بی سیم چی گرفتم و به قرارگاه گفتم محمود هم مثل قمی شد! گفت گوشی رو بده خودش صحبت کنه! فهمیدم پیام را نگرفته، گفتم قمی اومد و محمود رو برد. نمی تونه صحبت کنه! او باز هم نفهمید و حرف قبلش را تکرار کرد. چیزی نمانده بود که رمزی صحبت کردن را کنار بگذارم و بگویم محمود شهید شد، ولی باز خودم را کنترل کردم. این بار گفتم قمی اومد دستش رو گرفت برد، فهمیدی؟ حالا دیگر چیزی به صبح نمانده بود. یقیناً برای اجرای عملیات، خیلی دیر شده بود. تا می آمدیم بجنبیم، در تاریک و روشن هوا، می افتادیم تو تیررس عراقی ها و درو می شدیم. بالاخره قرارگاه هم از خیر انجام عملیات گذشت و دستور داد برگردیم عقب. آن شب بچه ها حسابی مایه گذاشتند تا جنازه محمود را به محل امنی برسانند؛ محلی که دیگر احتمالش نمی رفت عراقی ها تا آنجا جلو بیایند. وقتی خاطر جمع شدم که جای محمود مطمئن است، خودم هم رفتم کمک بچه های دیگر تا بقیه جنازه ها و مجروحان را از روی ارتفاعات بیاورم پایین. با روشنایی هوا برگشتیم عقب. برای آوردن جنازه ها باید تا غروب صبر می کردیم، اما هنوز ظهر نشده بود که خبر رسید علی خلیل آبادی و یکی دو نفر دیگر، خودشان را رسانده اند جلو و جنازه کاوه را زیر دید و تیر عراقی ها آورده اند عقب. در واقع آن ها نتوانسته بودند تا شب صبر کنند و به همین خاطر، از هستی و همه چیزشان گذشته بودند تا آن دُرّ قیمتی را به اهلش برسانند... (به نقل از همرزم؛ علی چناری) 🕊🥀 📚حماسه کاوه (📝حمیدرضا صدوقی) 🏴 @shahidkaveh