eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
113 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد درد فراق یار به درمان نمی رسد... 🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد.. 🆔@mahmodkaveh
💟حواستان باشد. دور امام زمان ارواحنافداه خیلی خلوت است. امام زمانِ ما غم و غصّه‌ی تنهایی و غربت زیاد دارند. ❗️مبادا شیطان شما را جدا کند، مبادا دنیا در نزدتان زینت پیدا کند، مبادا آداب و رسوم، و افکار و خیال باطل، شما را ببرد.!!!!! 🎙استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله 🆔@mahmodkaveh
8⃣ به خلبان گفت"برو جلوتر." هواپیماهایشان بالا بودند،داشتند بچه ها را بمباران می کردند.رنگ همه مان پریده بود از ترس.خلبان بیشتر از همه.زیر پای ما شیاری بود که انگار آتشش زده بودند. گفتم"تمام شد.غزل را بخوانید." گفت"باید این ها برسد دست منصوری،به هر قیمتی که هست."🍀 رفتیم رسیدیم به ارتفاع،نمی شد وسایل را پیاده کنیم.همه شان را پرت کردیم پایین.با این فکر من که"حتماََ با هلی کوپتر🚁 برمی گردیم." دیدم هم پرید پایین،بلند شد علامت داد "برگردید."🍃 قبلش به من گفته بود باید برویم کجا. -سه چهارتا از بچه ها شهید شده اند مانده اند توی شیار.بروید برشان دارید با هلی کوپتر ببریدشان.هرچی به خلبان اصرار کردم با دست می گفت نه.آخرش هم آمد توی پد پیاده مان کرد.🌿 آمدند گفتند" پشت خط منتظرت است." گفت"آوردی بچه ها را." گفتم"هرچی قسمش دادم قبول نکرد." گفت"بگو بیاید خودم بروم بیاورم شان." گفتم. رفتم به گفتم خلبان گفته نمی آید.گفت"هلی کوپتر خودم را بفرستید بیاید."🌱 ادامه دارد... راوی:حمیدعسگری 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولای خوبم سلام✋💚 🍂من از تو می‌نویسم و از اشک جاری ام از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام 🍂تعجیل کن در آمدنت ای صبور من گسترده نیست دامنه‌ی بردباری ام.. 🆔@mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 (س) ♨️عظمت حضرت زینب (س) به چیه؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🆔@mahmodkaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9⃣ صیادشیرازی داده بود بهش‌.هلی کوپتر رفت پیش ،سوارش کرد بردش توی شیار،آن سه چهارتا شهید را برداشت آورد عقب،برگشت رفت پیش نیروهایش، توی شیار آتش،تا کنارشان باشد و با هم بروند به جنگ کسانی که تا دندان مسلح بودند و زیرک و کاری.🌱 هیچ وقت هیچ کس ندید نخواهد پیش نیروهایش باشد.حتی موقع شناسایی ها. یادم هست قرار بود سردشت عملیات شود،شناسایی هم انجام شده بود.ولی برای هنوز... گفت"باید خودم بروم شناسایی را تمام کنم."🍀 منصوری هم بود.گفت"من می روم." می گفت"فرمانده ات منم.پس دستور می دهم بمانی.با این تصمیم کوتاه آمدند که"باشد.هردومان با هم می رویم."فرمانده و جانشین تیپ با هم، یعنی خطر جدی برای همه مان.🌿 آن هم ساعت یازده دوازده شب.رفتم پای را چسبیدم گفتم"بیا باهات کار دارم."نشاندمش از خاطره ام گفتم.از سرپل ذهاب و از اول جنگ و با فرماندهی بروجردی.🍃 ادامه دارد... راوی:حمیدعسگری 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! 🆔@mahmodkaveh
🔴 اضطرار برای فرج 🔵 چگونه ﻣﻀﻄﺮ ﺷﻮﯾﻢ؟ 🌕 ﺩﻭ ﺷﺮﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻀﻄﺮ ﺷﺪﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. 1⃣ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺟﺎﻝ ﻣﻨﺸﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﻧﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻑ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻭ ﺯﻫﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ. 2⃣ ﺷﺮﻁ ﺩﻭﻡ ﺧﻠﻮﺕ،ﺍﻧﺲ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ(عجل الله فرجه) ﺍﺳﺖ، ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ. 🔹 ﺗﻤﺪﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ۸ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ. 🔹 ﺍﻫﻞ ﺑﯿت علیهم السلام ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ.ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ، ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺭﺩ ﻓﺮﺍﻍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﻋﺎﻡ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺷﺨﺺ ﺍﺳﺖ. 🎙 🆔@mahmodkaveh
1⃣0⃣ که نابلد به اسلحه و ناآشنا به منطقه و با سن و سال کم چطور رفتیم پنجاه شصت نفر عراقی را اسیر گرفتیم آوردیم عقب. گفتم"بروجردی هدیه هم به ما داد.به هر نُه نفرمان" گفت"مرخصی؟" گفتم"نه.یک قبضه کلاشینکف تاشوی روسی،که تازه از روغن درآمده بود."🍀 پایین را نگاه کرد گفت"اه این که رفت پایین." منصوری توی شیار بود داشت می دوید.برگشت اخم کرد به من گفت"حالا وقت خاطره تعریف کردن بود،مرد حسابی؟" گفتم"هنوز تمام نشده که. بعدش می دانی آمد چی به ما گفت؟"🍃 گفت"آی مخت را بروم که خوب بلدی دست و پای آدم را بگذاری توی پوست گردو." گفتم"کی را داری می گویی؟به منی؟" گفت"نه پس من.ببین خودت. منصوری رفت." این جور وقت ها خودمانی می شد می نشست او هم از خاطره هاش می گفت.🌱 عملیات بدر را در همین وقت ها برام گفت.که چطور چندبار زخمی شد،تا پای مرگ هم رفت،رفت خودش را رساند به بیمارستانی جایی و حالا هم که سُر و مُر و گُنده است و از همین حرف ها.من هم خودم آنجا بودم.ولی نه پیش .🌿 ادامه دارد... راوی:حمیدعسگری 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 چگونه امام از ما خبردار... 🎤 حجت‌الاسلام (عجل الله تعالی فرجه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ بازار دنیا....عجیب شلوغ است.... و ما، راه نور را گم کرده ايم! و تو.... تنها راه بلد جاده نوری... بر تاریکیهای دلمان، خط بکش... سلام یگانه طلوع زمین بیا... چشم انتظار ظهور زیبایت هستیم... ♡ 🆔@mahmodkaveh
از آیت الله مصباح یزدی خواستن که با دست خطِ خودشون یه موعظه و نصیحتی کنند؛ ایشون نوشتن که: آسان‌ترین، شیرین‌ترین و مفیدترین کاری که می‌شناسم، توجه به وجودِ مقدسِ ولی عصر عجل الله فرجه است.. :) 🆔@mahmodkaveh
1⃣1⃣ فرقی هم نمی کرد.از زمین و آب و همه جا داشت آتش می جوشید.همه آمدند عقب.فقط من ماندم و ایافت و منصوری و نوری.با منصوری تماس گرفتم ببینم چه خبر است که گفت"تو برو قرارگاه بگو ما می خواهیم بچه هایمان را ببریم جلو." 🍃 رفتم.همین که پام را گذاشتم توی قرارگاه،آقای شمخانی آمد گفت" چرا نیامد؟" گفتم چی شده.گفتم"گمانم بردندش." گفت"سالم؟" گفتم"دعا می کنم باشد.شما هم دعا کنید." به آقا رحیم گفتم منصوری چی گفته‌.گفتم گفته"ما نمی خواهیم منطقه را ترک کنیم."🌱 آقای شمخانی گفت"ما باید بگوییم کی چی کار کند.سپاه برای خودش مسئول دارد.این طور که نمی شود." را اهواز پیدا کردم دیدمش.بعد هم تهران، توی بیمارستان ساسان.و بعد مشهد،سال ۶۳ را این طوری گذراندیم.برگشتنا رفتیم پیش آقا رحیم،توی قرارگاه کربلای چهار.🌿 آقا رحیم گفت"چطوری،؟" سینه و دستش هنوز خوب نشده بود،یعنی دستش اصلاََ از کار افتاده بود،اما گفت خوبم.خیلی خوب.آقا رحیم گفت"یعنی می توانی آر پی جی شلیک کنی؟" گفت"آر پی جی احتیاج به یک دست دارد که من هنوز دارمش."🍀 ادامه دارد... راوی:حمیدعسگری 📚