eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 تانکـهای دشـمن، بند کرده بودند به لودری که سمت خاکریز ما کار میکرد. چند گلوله در کنار لودر به زمین نشست؛ اما راننده عین خیالش نبود. چهره اش گرچه خـاک گرفته بود اما از بشاش بودن صورتش کم نمیـکرد؛ فقـط لبـخـند میــزد. 🔹 داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که صدای انفجـاری، دیده ها را به سمت لودر چرخاند. لودر در دود و آتش گـم شده بود و اثـری از راننده به چـشم نمیخورد؛ گـویا لبخـند آخــر او را خـریده بـودند. 🌹 تیر مستقیم تانک، مأموریت خود را انجام داده بود. بچه ها کلاه آهنی راننده لودر را آن طرف رودخانه، در حالی که سوراخ سوراخ شده بود پیدا کردند و لـودر همچـنان می سـوخت. 📚 زنده بـاد کمـیل / محسن مطـلق @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 نماهنگ جاماندگان 🌴با دست خالی نوکر اومد از راه 🌴رد نکن سائل رو یا اباعبدالله 🎙 مسعود_پیرایش 👌بسیار دلنشین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ع @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 زدم و یکمی هم ازون عطر گل محمدی روی شونم زدم و بابا با ماشین خودش رفته بود در لولای در حیاطو باز کردمو ماشینمو از تو حیاط در اوردمو به سمت خونه عمو محمد حرکت کردم... آوا...& همه چیز آماده بود لباسامو پوشیدم و آخر سر چادری که مال ماهور خانم بودو سرم کردم چقدر خوشگل شده بودم تو آینه ! با شنیدن صدای زنگ در و صدای همهمه با ذوق اینکه سپهرم امده باشه از پله ها تند تند پایین رفتم اول با عمو و زنعمو و بعد با منصورو سهیلا سلام کردم نگاهم به آخرین نفری بود که وارد خونه میشه اما کسی پشت سرش نبود انگار همه ذوقم زهر مار شد ... بابا میخوایت درو ببنده که. گفتم +: پس پسر عمو؟ سهیلا همونطور که کیفشو روی مبل میزاشت گفت -: خونست یه کاری براش پیش امد نتونست بیاد گفت به جاش خیلی ازتون عذر خواهی کنم!... مامان با لبخند سینی به دست امدو گفت +: نه بابا این چه حرفیه عزیزم! بفرمایین چای! از پله ها بالا رفتم دوییدم سمت اتاقم و نشستم روی زمین و به تخت تکیه دادم و زانوهامو بغل کردم ناخواسته زدم زیر گریه! زدی تو ذوقم بیشعور... من به خاطر تو....اَه... خیلی زشت میشد اگه تا آخرش میموندم تو اتاقم برای همین چادرو روی سرم مرتب کردمو رفتم سمت آشپز خونه با دیدن سهیلا که با ولع کاهو میخورد زدم زیر خنده ! ... همونطور با دهن پر جواب داد +: وااا! خو بچم دلش خواست! ماهور خانم کلی از دوران بارداریش واسه سهیلا تعریف میکرد و سهیلا هم بامزه جوابشو میداد! با شنیدن صدای زنگ سرمو از آشپز خونه بیرون اوردم و با صدای مردی آشنا برگشتم تو آشپز خونه و چادرمو مرتب کردم که بابا امد تو آشپز خونه و گفت -: خانم یه چای بریز آقا سپهر هم امدن! زنعمو با تعجب گفت +: سپهر؟ با شنیدن اسم سپهر دلم ‎‎‌‌‎‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌸 🍃 📖 هُری ریخت! مامان چای رو ریخت و سینیو از دستش گرفتمو گفتم من میبرم! جلوی چادرو تو دستم مچاله کردم که نخورم زمین ! سنی تو دستام میلرزید استکانو ظرف قندو شکلات به هم میخوردن و صدا میدادن! به سمتش رفتم یه پیرهن یشمی تنش بود بهش نزدیک شدم سینیو روی عسلی گذاشتم و سلام کردم! وای همون بوی امام زاده! تا عمق وجودم بو کشیدم ! سلام کردم که متوجه نگاه متعجبش ب چادرم شدم!... جواب سلاممو زیر لب داد که بیشتر از این نموندم و تندی برگشتم سمت آشپز خونه ! عاشق سهیلا بودم تو آشپزخونه کلی با هم خندیدم ! انقدر بامزه حرف میزد آدم دلش میخواست یه خواهر اینطوری داشته باشه اما هیچوقت این سعادتو نداشتم همیشه چوب تک فرزند بودنمو میخوردم ! چقدر دلم واسه نی نیه تو دلیش تنگ شده بود دستمو گذاشتم رو شکمشو شروع کردم حرف زدن باهاش +: خوشگله خاله!؟ کی میای قشنگم؟ بیا دیگه ببین چقدر منتظریم؟؟ ببین مامانت همه کاهو هامونو خورد؟ سهیلا زد زیر خنده! که یه لحظه احساس کردم یه چیزی کف دستم تکون خورد با ذوق گفتم -: وای تکون خورد! همه زدن زیر خنده و زنعمو گفت +: خب از بس نوه ی گلم دوستت داره ! یعنی راست میگفت؟ نی نیه سهیلا دوستم داره؟ منم دوسش دارم ! عاشقشممم! همینطور میخندیدیم که با صدای سپهر خندمو جمع کردم رو به مامان گفت -: زنعمو جانماز و لطف میکنید بهم بدین!؟ مامان با خوشرویی جواب داد +: چرا که نه ! و رو بهم گفت -: آوا؟ برو جانمازو به آقا سپهر بده! چشمی گفتم و از پله ها بالا رفتم به دنبالم میومد ! وارد اتاق مامان و بابا شدم جانمازو از تو کشو برداشتم و تو راهرو منتظرم بود از اتاق بیرون امدم و خواستم خم شمو جانمازو رو به قبله بندازم که روی دوپاش نشستو جانمازو از دستم گرفتو گفت ‎‎‌‌ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14020226002.mp3
10.33M
اگه من گریه برات نکردم اصلا دوتا چشمامو بگیر ..:)) @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بهترین راه گناه نکردن» 👤 استاد 🔸 این کار جلو بسیاری از گناهات رو می‌گیره... @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سحرخیزی لازمه سفر الی الله (عارف بالله آیت الله حق شناس ره) 🔸️تا از راه شب‌زنده‌داری وارد نشوی، غیرممکن است که بتوانی سفر الی الله بکنی. تمام اولیا و علمای اعلام و بزرگان دینی، اهل‌ شب‌زنده‌داری بودند 🔸️همت کن تا سحرها بیدار باشی. اگر هم حال نداری که نماز بخوانی، چایی بخور. به بیداری سحر عادت کن. داداش جون! در روایت آمده پروردگار در سحرها به قلوب بیداران نظر می‌کند. 🌙کانال معرفتی @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان و توصیه های عالم ربانی آیت الله مجتهدی تهرانی ره در ساعات پایانی عمر شریف شان در بیمارستان 🌙کانال معرفتی @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۳۴۷🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 امام على عليه السلام: بسيار خموشى گزين تا انديشه ات بارور شود و دلت روشنايى گيرد و مردم از دست تو در امان مانند 📚غررالحكم حدیث3725 امروز چهارشنبه ۱ شهریور ماه ۶ صفر۱۴۴۵ ۲۳ آگوست ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✍ 🔹 💢خواهر شهید نبی‌لو شهید چنین می‌گوید: عاشق جبهه و جنگ بود. آخرین بار که همدیگر را شب تولد مسعود در خانه خواهرم دیدیم به من گفت: «به ما نگویید مدافعان حرم. چون جنگ سوریه و عراق که تمام شود به ما می‌گویند حالا که حرمی در خطر نیست. حالا این‌ها چه کار می‌کنند؟ما مدافعان حرم نیستیم. ما زمینه‌ساز ظهور هستیم ما تا ظهور آقا (عج) به مبارزه ادامه می‌دهیم. حالا می‌خواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم. هر جا که برای زمینه‌ سازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم. پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم. چون شکر خدا امروز حرم‌ها در امنیت است. ما زمینه ساز ظهوریم. این را به همه بگو» 🔷تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵ 🔷تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶.الدیزور سوریه 🔷مزار شهید : بهشت معصومه قم، قطعه ۳۱ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا