🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی عليهالسلام: راضى باش، تا به آسايش دست يابى.
📚 غررالحكم، حدیث ۲۲۴۳
امروز چهارشنبه
۱ آذر ماه
۸ جمادی الاول ۱۴۴۵
۲۲ نوامبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
شهید عزت الله سلیمانی دوم فروردین ۱۳۴۹ در روستای مرغملک از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری متولد شد.
وی از جمله یادگاران دوران دفاع مقدس در گردان تکاور حضرت امیر(ع) تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم(ع) سپاه چهارمحال و بختیاری و فرماندهان مستشاری ایران بود که برای صیانت از اماکن مقدسه شیعه و جلوگیری از قتلعام مردم بیگناه عازم جبهههای مقاومت شد.
این شهید ماهها و سالها به منظور امنیت مرزهای غرب کشور (کردستان) برای مبارزه با منافقین، گروهکهای دموکرات، کومله و پژاک حضور چشمگیر و مؤثری داشت و در نهایت در ۹ آبان ۱۳۹۴ حین مأموریت در سوریه به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
@MAHMOUM01
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_ششم
+: منم میتونم بزنم!؟
با لبخند جواب داد
-: مردونه زنونه نداره تو هم میتونی استفاده کنی!
بعد اینکه اجازه گرفتم به سمت میز رفتم وعطرشو برداشتم درش و باز کردم کمی به لباسم زدم وکمی هم به ساعد دستم!
بوی گل محمدی کل اتاق و پر کرده بود!
در کتابش و بست و سینی چای رو برداشتیم و بردیم سمت پذیرایی تلویزیون و روشن کردیم که خبر نگار شبکه خبر یه چیزایی راجع به جنگ و بمب گذاری میگفت!...
کمی زوم کردم تا بهتر حرفاش و متوجه بشم!
مثل اینکه عراق قصد حمله مرزی به ایران و داشت...
دلشوره ی عجیبی داشتم...
چند ماهی میگذشت
اطرافیان درباره بارداری ازم سوال میپرسیدن و من با پیچوندنشون مجبور بودم از زیر سوال هاشون در برم!...
چادرم و سر کردم و سینی کاسه حلیمی که درست کرده بودم و به دست گرفتم و از پله ها پایین رفتم خواستم چند تقه به در خونه عمو علی بزنم که با حرف های سهیلا از کارم منصرف شدم که میگفت
+: نمیشه که تا کی میخوان اینطور پیش برن!؟ سپهر آرزو نداره؟ اون باید خیلی عاقل تر از این حرف ها باشه !! اصلا از اولشم گفتم این وصلت اشتباهه بفرما دیدی مادر من؟ اگه از همون اولش با دختر خاله منصور ازدواج میکرد الان حداقل دوتا بچه داشت!!! گوش نکرد گفت الا و بلا آوا!!! حالا چی شد دیدم خانم اجاقش کوره!
با حرف های سهیلا تموم بدنم قفل کرد
از همون راهی که امده بودم به زحمت برگشتم طبقه بالا کاسه حلیم و روی اپن گذاشتم. سپهر یا دیدنم دویید طرف و گفت
+: حالت خوبه آوا؟؟؟
نای حرف زدن نداشتم تموم دست و پام شروع کرد به لرزیدم ام اس ام اوت میکرد باید قرص میخوردم به یخچال اشاره کردم و گفتم
-: قرص هام ....
دستامو ول کرد و به سمت آشپز خونه پا تند کرد !
لیوان آب و
'🌱✨'
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_هفتم
زیر شیر ظرف شویی برد و گرفت سمتم
قرص و روی زبونم گذاشتم و آب رو یک نفس سر کشیدم
نشستم روی مبل آرنجم و به دسته ی چوبیش تکیه دادم که با نگرانی پرسید
-: آوا عزیزم چت شده؟
دست هاشو روی دو طرف صورتم گذاشتم بغض کردم بی هوا زدم زیر گریه !
-: آوا!! آوا جان چی شده به من بگو!!
آب دهنم و قورت دادم وبا چشما خیسم تو چشماش نگاه کردم و جواب دادم
-: من اجاقم کور نیست ! فقط مشکل ژنتیکی بینمون هست ! من. وتو اگه با کس دیگه ای ازدواج کنیم میتونیم پدر مادر باشیم!... من دوستت دارم من نمیتونم بدون تو یه لحظه هم زندگی کنم ! من به تو عادت کردم! چطور میتونم ازت جدا شم! ؟
سپهر!!! تو رو خدا نزار کسی تو زو از من بگیره!
دیگه نتونستم ادامه بدم اشک تو چشماش جمع شده بود! دور چشماش حاله قرمز رنگی افتاده بود!
آروم موهامو نوازش کرد و پرسید
-: کسی چیزی گفته!!!
اشکهام و با پشت دست پاک کردم
+: چرا به سهیلا و مادرت گفتی بچه دار نمیشیم ؟چرا گفتی مشکل از منه! تو که میدونستی این یه مشکلیه بین من و تو!!!
یا تعجب انگشت اشارش و به سمت سینش گرفت و گفت
-: من ؟ آوا به جان خودم اگه من حرفی زده باشم!!
میدونستم وقتی میگه نگفتم یعنی نگفته ! از جاش پا شد کلی عصبانی بود
به سمت در پا تند کرد مچ دستشو گرفتم و گفتم
+: میخوای چی کار کنی؟
چشماشو بست نفس عمیق کشید و جواب داد
-: برو کنار آوا! من باید بفهمم این اراجیف و کی باره این ها کرده! سهیلا حق نداشته به تو توهین کنه!
+: سپهر! سهیلا هیچ چیزی بهم نگفته من فقط داشتم حلیم و میبردم پایین صداشونو شنیدم!
دستی به محاسنش کشید و گفت
-: آوا ! من باید باهاشون صحبت کنم باید قانعشون کنم که دارن اشتباه فکر میکنن!
دستمو پس زد و حریفش نشدم
'🌱✨'
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
خدااگهمیخواستمارونبخشه
کهبهمونامامرضانمیداد:)!
‐استادپناهیان،
↴
‹@MAHMOUM01›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 امام رضا منو دوباره دعوتم کن... ♥️
#دلتنگ_حرمم💔
#چهارشنبههای_امام_رضایی💚
⭐️@MAHMOUM01⭐️
💥💥💥
🌺رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
👈بر هر مسلمانی است که هر روز صدقه بدهد؛
🖊عرض شد : کسی که مال ندارد چکارکند⁉️
حضرت فرمودند :
🔰نشان دادن راه به کسی صدقه است
🔰عیادت بیمــار صدقه است .
🔰امر به معروف صدقه است .
🔰نهی از منکر صدقـه است .
🔰و جـواب سـلام دادن صدقه است
🔰برداشتن چیزهای آسیب رسان
از ســر راه صـدقـه است.
📚 بحارالانوار
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
💠اهمیت نماز شب
💎مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی:
🔹درروایات داریم که روزقیامت ابتدا نمازشب خوان هابه بهشت می روند، سپس به حساب بقیه مردم رسیدگی می شود.
____________
▪️ کانال معرفتی |🍀
@mahmoum01
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: همه تشنه مى ميرند، مگر ذاكر خدا
📚"ميزان الحكمه ج4 ص224"
امروز پنجشنبه
۲ آذر ماه
۹ جمادی الاول ۱۴۴۵
۲۳ نوامبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
سلام بر سيدالشهدا........😭 به ياد
🌹شهيد مدافع
🌹شهيد محمد زهره وند
(شهيدي با شهادتي حسيني)
شرایط سختی بود ، آتش دشمن سنگین بود، موقع عقب اومدن متوجه عدم حضور محمد شدم ،😭 باهاش تماس رادیویی گرفتم ،که پشت بیسیم می گفت :
من جفت پاهام تیرخورده ،شما برید کسی برنگرده دارن میان سمتم 😭😭 داشتم گریه می کردم از اینکه نمی تونستم کمکش کنم. (يا زهرا)
بعد چند دقیقه که باهاش تماس گرفتم صدایی غیر صدای محمد شنیدم. 😭😭 محمد هم مثل ارباب بی کفن ابا عبدالله عليه السلام 🌹
بدون سر به سوی معشوق پرکشید.😔😭
روحش شاد و یادش گرامیباد
#سالروز_شهادت:۱۳۹۴/۸/۹
تدفین: ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
محل دفن:گلزارشهدای اراک
🕊🌸
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
@MAHMOUM01
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_هشتم
از پله ها پایین رفت تو راه پله نشستم و فقط به صدا هاشون گوش میدادم
سهیلا به سپهر سلام کرد که سپهر گفت
-: خواهر من! شما فکر نمیکنی داری اشتباه قضاوت میکنی؟
+: چه اشتباهی؟ چی شده؟
-: من نمیدونم کی گوش شمارو پر کرده که من و آوا بچه دار نمیشیم اما این و بدونین اگر مشکلی هست مشکل از منه نه آوا !
اون که باید به خاطر مشکل از من جداشه آواست نه من!!
+: اصلا به من چه ربطی داره! دکتری که آوا پیشش ویزیت شده دوست منه! من فقط خواستم کمکی بهت کرده باشم ! که حسرت بچه دار شدن و باخودت نبری تو گور!
-: سهیلا احترام خودت و نگه دار من برادر بزرگ تر تو ام!!
+: مگه حرف بدی زدم؟ از اولشم این دختره مریض بود گفتم باهاش ازدواج نکن! گوش نکردی! حالا هم خودت بسوز و بساز!
-: اونقدر زنم و دوست دارم که حاضرم سرپرستیه بچه دیگه ای رو به عهده بگیرم اما از دستش ندم!
+: برو بگیر ولی خیلی باید بی عرضه باشی که نتونی بچه ای از وجود و خون خودت داشته باشی!!!
با صدای زنعمو که بی خبر پرسید
-: چی شده ؟
سپهر سکوت کرد و صدای قدم هاش و شنیدم که از پله ها بالا میومد...
نگاهمون در هم گره خورد از جام پا شدم و رفتم تو اتاق درو محکم پشت سرم بستم نشستم روی تخت و زدم زیر گریه!
تو دلم به زمین و زمان فحش میدادم با صدای باز شدن درپتو رو روی خودم کشیدم دیگه دلم هیچکس و نمیخواست !
نشست کنارم زانوهام و تو بغلم جمع کردم
+: آوا؟ من نمیزارم کسی بین منو تو جدایی بندازه!من عاشقانه به تو رسیدم ... من زندگیه کنار تورو بدون بچه ترجیح میدم تا زندگی با کسی که هیچ حسی بهش ندارم...!
هیچوقت حس وابستگیت و بهم فراموش نمیکنم!
اون روزایی کهمن دست ساواک بودم و تو هر روز از نبودم اشک میریختی! من
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
⿻⤶╮╮
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_دویست_و_نهم
احساس میکردم ! همه ی اون دوست داشتنت رو،!!
تو کنار من باش ... ! این زندگی برای من مثل بهشته حتی بدون بچه!
حرف هایی میزد که تو دلم هزاران بار قربون صدقش میرفتم...!
دیگه داشتم زیر پتو خفه میشدم پتو سرمو از زیر پتو بیرون کشیدم و گفتم.
-: وای داشتم خفه میشدم هاا!
نمیدونم چرا زد زیر خنده !
موهای خیسم و از روی صورت اشک آلودم کنار زد و به پشت گوشم گیر داد و گفت
+: خانم خوشگلم پاشو آماده شو بریم رستوران !، باشه؟
با شنیدن کلمه خوشگلم خندیدمو گفتم.
-: چشم آقا سیّد جان!
خندیدو پیرهنش و از روی چوب لباسی برداشت و رفت طرف پذیرایی در اتاق و بستم و لباس هامو عوض کردم یه روسری قهوه ای سرم کردم و چادرمو برداشتم
کلید هارو برداشت در و قفل کرد و دوییدیم سمت ماشین. درو مثل همیشه برام باز کرد!
رفتیم به سمت رستوران خودش آقا بابک هنوز اونجا کار میکرد سپهر غذارو سفارش داد و نشستیم روی همون میز دونفره ای که تو اون روز بارونی بعد خرید سیسمونی نشسته بودیم!
که گفتم
+: سپهر یادته اون روز ؟؟؟
هنونطور که لیوان آب و سر میکشید پرسید
-: کدوم روز؟
+: همون روز بعد خرید سیسمونی؟
-: خب ؟
-: من اونروز دوستت داشتم! از وقتی به دلم نشستی که این چادر و سرم کردی! از اون روز تو یه خونه ساختی گوشه قلبم!
با ذوق به حرفام گوش میکرد!
تو این یک سال و خورده ای که ازدواج کرده بودیم حتی یک بار هم روم نشد این حرف هارو بزنم!
با همون لبخند مهربون همیشگیش گفت
-: تو قشنگ ترین هدیه خدایی!
دیگه نمیدونستم چی بگم فضای رمانتیکی شده بود!
بعد شام برگشتیم خونه !
چادرم و روی گیره آویزون کردم ولباس هامو با یه دست لباس راحتی صورتی عوض کردم
یه دستی به خونه کشیدم
رو فرشی هارو مرتب کردم
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
💠 اهمیت نماز
✍رسول الله صلی الله علیه و آله می فرماید:
شفاعتم فردای قیامت نصیب کسی نمی شود که نماز واجبش را به تاخیر می اندازد.
حضرت عزرائیل سلامالله علیه، شبانه روز پنج بار به هر خانه نگاه میکند، پیامبر اکرم فرمودند: این پنج بار در اوقات پنجگانه نماز است تا ببیند آنها در موقع نماز، چه میکنند. هر خانه که در آن به نماز، در پنج وقت خود اهمیت داده شود، حضرت عزرائیل شهادتین را تلقین صاحب آن خانه میکند! خود حضرت عزرائیل شهادتین رو تلقین میکنن!!!
📚 امالی طوسی ،ج ۱، ص ۴۴۰
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام على عليه السلام: همه ی بدی ها در مجالست با همنشينِ بد است.
📚"غررالحكم حدیث4774"
امروز جمعه
۳ آذر ماه
۱۰ جمادی الاول ۱۴۴۵
۲۴ نوامبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#فرازی_از_وصیت_نامہ
🔰پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید.
🔰همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست.
#شهید_سعید_مسلمی🌷
●ولادت : ۱۳۷۰/۱/۱۹ اراک ، مرکزی
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۹ حلب ، سوریه
@MAHMOUM01