eitaa logo
『مـهموم』
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام جواد علیه‌السلام: اگر جاهل سكوت مى‏‌كرد، مردم اختلاف نمى‏‌كردند. 📚 بحارالانوار: ج۷۵، ص۸۱ امروز شنبه ۱۳ آبان ماه ۱۹ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۴ نوامبر اکتبر۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 مدافع حرمی که برای رفتن به سوریه گریه کرد و به التماس افتاد👇 من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می کردم، دلم به حالش می سوخت. گفتم حالا بمون اگر نری بهتره. دیدم گریه کرد و به التماس افتاد.😭 من هم گریه‌ام گرفت😢. آخرش نتونستم مقاومت کنم. گفتم باشه ایراد نداره. حتی به شوخی هم گفتم نری شهید بشی!خند‌ه‌اش گرفت. گفت نه الان زوده😊. من میخواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم.☺️☝️ با این حرف هاش می‌خواست من را آرام کنه. گفت هیچ خطری نیست. نگران نباش. اما من می‌دونستم که آقاسجاد ماندنی نیست.💔 پدر: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامه‌اش📝 جمله تکان‌دهنده ای نوشته بود. نوشته بود که اگر می‌ماندم و بچه‌ام دنیا می‌آمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود.😔 می‌تونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم☝️ 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تغییر در فتنه خروج سفیانی ‼️ رهبری به یکی از علما فرموده‌اند که فتنه‌ی بزرگ ، از علائم حتمی ظهور ، به برکت نیروهای و مجاهدت و خون پاک ، تغییر کرده است. 🔸️( به این معنی است که کیفیت و کم و زیادن شدن روایات را می‌گویند بداء یا بِدا ) 👈 لذا وقتی که نائب امام به این نکته اشاره می‌کنند، خود، به بسیار نزدیک بودن نیز اشاره دارد. همان‌گونه که در فرمایشات اخیر ایشان، مبنی بر نزدیک بودن به ها هستیم ، تحلیلگران گفتند که قله همان ظهور است‌‌ و ما هستیم 🔴 جهت تعجیل در فرج صلوات بفرستید @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 مثل پسر نداشته خودم دوستش دارم! اما واقعا تصمیم سختیه من همین یه دونه دخترو بیشتر ندارم! این همه داراییه منه تو این همه سال زندگی! با این حرفای بابا تو دلم قربون صدقش میرفتم! ادامه داد +: سپهر به من چه تضمینی میده که مطمئن باسم دخترمو خوشبخت میکنه!...؟ نگاه ها چرخید سمت سپهر خواست چیزی بگه که زنعمو گفت -: چی مهم تر از دوست داشتن ؟ من مطمئنم پسر من به شما قول شرف میده که میتونه آوای عزیزمو خوشبخت کنه! و رو به سپهر گفت +: درست میگم سپهر جان؟ سپهر با اطمینان گفت -: بله ! عمو پشت بندش گفت +: راجع به خونه هم که طبقه بالا فرش قرمز پهن میکنم براشون انشالله به خوبی و خوشی زندگی کنن! بابا رو به سپهر گفت +: میخوام چند لحظه باهات صحبت کنم! بعد اینکه با سپهر به سمت تبقه بابا رفتن دل شوره گرفتم بعنی الان بابا داره بهش چی میگه؟ گرم صحبت با سهیلا شدم و خودمو سرگرم بازی با مهدی و نرگس کردم تا بابا و سپهر حرفاشون تموم بشه!! یک ربعی گذشت ! صدای قدم هاشون از پله ها میومد! اما بابا تنها امد ! ترس همه وجودمو گرفت. نکنه بابا سپهرو کشت؟؟ چرا تنها امد؟؟ پس سپهر ؟؟ به فکر های بچه گانه و احمقانم خندم گرفت همه منتظر بودن تا بابا حرف بزنه که رو بهم گفت +: برو بالا حرفاتونو بزنین!... با این حرفش دلم آروم گرفت! تو دلم گفتم +: یعنی همه چی تموم شد؟ یعنی سپهر قراره برای همیشه بشه برای من؟ سنگینی نگاه ها رو حس میکردم از جا ام پا شدم به سمت پله ها قدم برداشتم و یکی یکی پله هارو پشت سر گذاشتم تو اتاقم بود در زدم و واردش شدم همونطور که عروسکم رو تو دستش گرفته بود خندیدو گفت +: تو اتاق خودتم در میزنی! چقدر من گیج و سربه هوا بودم ! اولین سوتیمو دادم! خودم ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨ ᯽ 🌸 🍃 📖 خندم گرفته بود ! نشستم کنارش ! یه نگاه به عروسکم انداخت و گفت -: عروسکشو نگاه!!! بعد عروسکو به سمت صورتم گرفت و ادامه داد -: تو هنوز عروسک بازی میکنی؟ با مزه حرف میزد با موهای عروسکم که به سرو صورتم میخورد صورتمو جمع کردمو گفتم +: نه !!!واسه بچه گی هامه!!!! بعد اینکه عروسک و سر جاش کنار تختم گذاشت پرسیدم -: میشه یپرسم بابا چی بهت گفت؟ با یه لبخند جواب داد +: یه سری حرفای مردونه بود بین منو عمو ! وقتی فهمیدم قرار نیست راجع بهش صحبت کنه سکوت کردم و دیگه چیزی نپرسیدم اما داشتم از کنجکاوی سکته میکردم! که گفت +: آوا؟ انقدر قشنگ اسممو صدا میزد که دلم میخواست خودمو بزنم به کَری که دوباره صدام کنه و اسممو از روی زبونش بشنوم! -: بله؟ +: مطمئنی کنار من احساس خوشبختی میکنی؟ با این حرفش ترسیدم نکنه بابا گفته بود باهام حرف بزنه و نظرم و راجع بهش عوض کنه!!! تو چشماش نگاه کردم معلومه که مطمئن بودم! اونقدر مطمئن که نمیتونستم حتی یک لحظه به چیزه دیگه ای جز بهش فکر کنم!! -: مطمئنم!... هر دو سکوت کرده بودیم! که بی هوا پرسیدم -: به نظرت من میتونم همسر خوبی برات باشم؟ با خنده گفت +: این چه سوالیه؟ خب معلومه! اگه غیر ازین بود که من الان الان اینجا نبودم!... تو نه تنها میتونی همسر خوبی برای من باشی بلکه میتونی مادر خوبی هم برای بچه هامون باشی!... با شنیدن کلمه (بچه هامون) خندم گرفت !! -: بچه هامون؟؟ سر شو انداخت پایین و چیزی نگفت عاشق بچه بود!.. بعد اینکه حرفامون تموم شد گفت +: بریم پایین ؟ الان میگن اینا سه ساعته دارن چی میگن! خندیدمو گفتم -: اره راست میگی بریم! وقتی از پله ها پایین رفتیم همه با لبخند نگاهمون میکردن! که زنعمو به سمتم ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚 @MAHMOUM01 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۱۹🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امیرالمؤمنین عليه السلام: كسى كه دنيا با آرزوهاى محال بفريبدش و با اميدهاى دروغين گولش زند، برايش كورى و كوردلى بر جاى گذارد و از آخرت جدايش سازد و در هلاكت گاه ها فرودش آرد 📚غررالحكم حدیث ۳۵۳۲ امروز یکشنبه ۱۴ آبان ماه ۲۰ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۵ نوامبر اکتبر۲۰۲۳ →@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های فرو می افکند و گاه، تا عشق و بالا می برد.همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل یاران جاودان، دلتنگ عِطر بهشت و دلتنگ "او" و عاقبت، همین دلتنگی ، رَه گشود. وَه که چه زیباست، آنقدر عاشق باشی، که دلت بشود مسبب . آنقدر پاک باشی که معشوق، سوختن تار و پود روحت در هُرم شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین . دل تنگ خویشتن را به تو می دهم نگارا بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم* و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و .آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او". 📅تاریخ تولد : ۱ بهمن ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 امدو گفت +: مبارکه عزیز دلم ! برگشتم و یه نگاه به سپهر انداختم و رو به زنعمو با خجالت تشکری کردم! که از تو یه جعبه زرشکی مخمل یه انگشتر که شبیه یه حلقه بودو یه نگین فیروزه ریز وسطش بود تو دستم کرد سهیلا از جاش پا شد و امد طرفم بغلم کرد و محکم منو تو آغوشش فشرد بابا با یه لبخند تلخ نگاهم میکرد! نشستم روی مبل سپهر نشست کنارم و منصور قرآن رو باز کرد عباش رو روی تنش مرتب کردو رو به بابا گفت +: با اجازه اتون! بابا اجازه داد و منصور شروع کرد ختبه محرمیت رو خوندن! بله رو گفتم ! عمو پیشونیم رو بوسید و بهمون تبریک گفت! ماهور خانم بغلم کرد و کلی برای خوشبختیمون دعا کرد! جو خوبی بود تا اینکه زنگ در به صدا در امد بابا رو به مامان گفت +: منتظر کسی بودین؟ مامان جواب داد -: نه !! نمیدونم کیه! ماهور خانم به طرف در حیاط پا تند کرد! همه باهم مشغول صحبت بودن وقتی ماهور برگشت آروم به بابا چیزی گفت که بابا از جاش پا شد پالتوش رو تنش کرد و رفت سمت در حیاط هنوز نمیدونستم کی پشت در بود! بی خیال مهدی و تو بغلم گرفتم و باهاش بازی میکردم ! خیلی وقت بود که بابابیرون بود منتظر بودم برگرده دلشوره عجیبی تو دلمو خالی میکرد!!! وقتی صدای باز و بسته شدن مخکم در امد نگاه ها برگشت سمت بابا که از عصبانیت رنگ به رخش نبود!! قرمز شده بود! کسی جیکشم در نمیومد !... نگاهش چرخید سمت سپهر اونقدر عصبانی بود که کارد میزدی خونش در نمی امد!.. رو بهش گفت +: تو دختر منو مجبور کردی طلاهاشو بفروشه بخاطر تو؟؟؟؟ با این حرفش دلم ریخت ! از کجا فهمیده بود؟؟!!!! سپهر از همه چی بی خبر از جاش ایستاد خواست چیزی بگه که بابا سیلی حواله گوشش کرد سهیلا هییی کشید و دستشو جلوی دهنش گذاشت! ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚 ᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 چشمامو بستم انگار به قلبم چنگ زده بود با دیدن آرش که تو چهار چوب ایستاده بود و لبخند پیروزمندانه روی لبهاش بود ! خواست سرش فریاد بزنه که نتونستم خودمو کنترل کنم سپری شدم جلوی سپهر و رو به بابا گفتم +: بابا ...! بابا!... سپهر از هیچی خبر نداره! .. من خودم خواستم. هیچکس مجبورم نکرد بابا به جون مامان قسم!!! بابا با تشر رو بهم گفت -: تو خفه شو...! برو طلاهاتو بیار ببینم!!!! چرا گوشواره هات نیستن؟؟ بغض کرده بودم قیافه آرش بیشتر حرصمو در میاورد! خواستم به طرفش حمله کنم که دستی مانع شد با نفرت گفتم +: چرا دست از سر منو زندگیم بر نمیداری؟؟! تو مردی؟؟ تو از نامرد هم نامرد تری! حالم ازت به هم میخوره طلاهام که سهله اون قدر دوستش دارم که همه. زندگیمو به خاطرش میدم ! چون از خیلی از تو و امثالت مرد تره تو یه حیوونی منم تو اون کار سهیم بودم سپهر جای من شکنجه شد جای من کتک خورد جای من گرسنگی کشید تشنگی کشید ! !!حالا خیالت راحت شد !!! ؟ گریم گرفته بود! نمیتونستم خودمو کنترل کنم سیلی که سپهر از بابا خورده بود خیلی برام سنگین تموم شده بود... سپهر کلیدی شبیه سوییچ از جیبش در اورد و داد به منصور و بدون حرفی از خونه زد بیرون ! با پشت دست اشکام و پاک کردم آرشو کنار زدم و و به دنبالش رفتم غرورش له شده بود ! بهم نیاز داشت! با چشم گشتم دنبالش تو خیابون هم نبود دوییدم سمت راست شب بود و هوا تاریک و خیابون خلوت وارد پارک محله شدم از دور دیدمش دوییدم سمتش و چند بار اسمشو صدا زدم اما به راهش ادامه میداد! هیچکس تو پارک نبود بهش نزدیک شدم دستشو گرفتم که برگشت نفس نفس میزدم! با دیدن بغضی که تو چشماش بود گفتم -: چرا هرچی صدات میکنم ‎‎‌‌‎ '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚✨' ᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽'‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۲۰🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام صادق عليه‌السلام: دل، حرم خداست. پس در حرم خدا، جز خدا را جاى مده. 📚 جامع الأخبار، صفحه ۵۱۸ امروز دوشنبه ۱۵ آبان ماه ۲۱ ربیع‌الثانی ۱۴۴۵ ۶ نوامبر ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 مدافع حرم" " او رود جنون بود که دریــا می‌شد با بیرق آسمـــــان بر پا می شد پـــــرواز اگر نبود ، معلوم نبود این مرد چگونه در زمین جا می‌شد 🔹 ولادت : ۱۳۵۳ خرمشهـر 🔹شهادت : ۹٤/۸/٤ حماه سوریه 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 🕊🕊 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این آقاااا نمیذاره!!!! آفرین به این جوون آفرین به جهاد تبیینش👏👏 ✍ این آقا آقاست ... سرت سلامت .... @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂🍂 💥 🔴آرزوهای پس از مرگ 🔸9 آرزویی که انسان بعد از مرگ می‌کند و در قرآن ذکر شده است: 1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می‌بودم. (ﺳﻮﺭه نبأ‏، آیه 40) 2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش می‌فرستادم.(سوره فجر، آیه 24) 3⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی‌شد. (ﺳﻮﺭه حاﻗﺔ، آیه 25) 4⃣ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمی‌گرفتم. ‏(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه 28) 5⃣ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را می‌کردیم. ‏ (ﺳﻮﺭه أﺣﺰﺍﺏ، آیه 66) 6⃣ يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه 27) 7⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمً؛ ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها می‌بودم، حال کامیابی بزرگ حاصل می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه نساء، آیه 73) 8⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمی‌آوردم. ‏(ﺳﻮﺭه کهف، آیه 42) 9⃣ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانی‌های رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم‏. (ﺳﻮﺭه أﻧﻌﺎﻡ، آیه 27) اینها آرزوهایی هستند که انسان بعد از مرگ دارد در حالیکه در آن زمان، دیگر فرصتی برای جبران وجود ندارد؛ پس امروز به فکر باشیم. والعاقبه للمتقین @mahmoum01