🎀 والدین ۴قلوها خانه رایگان می گیرند.
💬 در تبصره ۱۱ بودجه سال آینده آمده است که وزارت راه مکلف است یک قطعه زمین یا واحد مسکونی به صورت رایگان (در قالب شرایط ماده ۴ قانون حمایت از خانواده) به خانوادههای صاحب فرزندان ۴ قلو و بیشتر اختصاص دهد.
📱 بیشتر بخوانید.
#خانومانه
___________📺📢___________
🆔 @MAHYA_BAN00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏀🏐🎾 رنگی رنگی
💫 وصل کردنی ها
وسایل مورد نیاز :👇
کاغذ رنگی، کاغذ یا مقواA4، چسب ماتیکی
1⃣ با مقواهای رنگی دوتا دوتا دایره های هم رنگ ببرید و روبه روی هم بچسبانید.
2⃣ نوارهای های رنگی (همرنگ دایره ها) آماده کنید.
3⃣ از کودک خود بخواهید با نوارهای رنگی دایره های هم رنگ را بهم متصل کند.
📍برای دلبندان ۴ تا ٧ ساله ☺️
#هم_بازی
__________🏀🏓__________
🆔 @MAHYA_BAN00
مهدی+رسولی-+آن+زمان+که+نه+زمین+بود-+میلاد+حضرت+زهرا+سلام+الله+علیها.mp3
5.37M
☀️ ألا أهل العالم نور زهرا تابید
🌹سلام دلیل خلقت
🌹سلام نور هدایت
🌹سلام مادر سادات
🌹سلام شرف عصمت
#آوا
__________🔊🎙__________
🆔 @MAHYA_BAN00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
🦋به سوی جانمازش می رود سلانه سلانه
🦋شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
🦋از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
#تماشا
__________🎥🎞__________
🆔@MAHYA_BAN00
سلام ✋....
حال دلتون خوب😇
.
.
.
خواستیم عرض کنیم " محـیــــــا " هرازگاهی روایت هایی می نویسه و با شما به اشتراک میگزاره....
با هم بخونیمـ😌👇
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸نگاه قریب🔸
اولین بارم نبود برای سخنرانی در چنین مراسمی می رفتم ولی نمی دانم چرا حس غریبی «نگاه قریبی» را به رخ دلم می کشید، همین حس عجیب سبب شده بود قلبم مثل پرنده تازه شکار شده محبوس خودش را به میله های قفس سینه ام بکوبد. در همین حال بودم که خود را جلو در ورودی مجلس دیدم، بوی خوش اسفند و گل نرگس و عطر میوه های پوست انداخته به دست حضار گویی مرا از خواب پراند، تلنگری به خودم زدم: «بچه شدی؟ دلشوره برای چه؟ ترس از چی؟ از تو بعیده، به خودت مسلط باش.» نفسی عمیق کشیدم چشمانم را برای ثانیه ای بستم دست روی قفس دلم زیر لب زمزمه کردم «پس خودت هر آنچه خواهی را بر زبانم جاری کن» تمام مطالب از پیش آماده کرده ام را ته کیفم گذاشتم و داخل شدم.
ضمن سلام و احوالپرسی آهسته آهسته به سمت صندلی جایگاه رفتم....
نگاهی همراه با لخند به میهمانان انداختم کمی روی صندلی جابجا شدم، لشگری از چشمهای خیره روی نگاه تنهای من هوار شده بود ولی سنگینی این همه نگاه ذره ای از اُبهت آن یک «نگاه قریب» را نداشت.
شروع کردم زبان در اختیارم نبود هرچه در گوشم زمزمه می شد تکرار می کردم.... «بسم الله فاطِرِ السَمواتِ و الاَرض» «فاطر»؟؟؟ شکافنده، ایجاد کننده، آفریننده!!!
همانطور که چهره ها را، لبخندها و نگاهها را زیر و رو می کردم تا ارتباط صمیمی با حضار برقرار کنم ادامه دادم «امروز نه قرار است سخنی گفته شود نه قرار است مطلبی خوانده شود نه قرار است آیه و روایتی قرائت و تفسیر شود فقط قرار است....» گرد شدن چشمها را یکی پس از دیگری می دیدم، سوال ذهنشان را می خواندم، پس قرار است چه اتفاقی بیافتد؟ گفتم «خیلی منتظرتان نگذارم بروم سر اصل مطلب امروز قرار است یک مهمان خیلی خیلی خیلی مهم داشته باشیم که بنده تا دقایقی دیگر ایشان را به شما معرفی می کنم فقط لطفاً با من همراهی کنید و به سوالم پاسخ دهید.» حس خوشایند همراه با کنجکاوی را می شد به وضوح در سخنان تک تک حضار لمس کرد، حالا دیگر جو جمع در دستم بود و بر روند کار مسلط شده بودم. خانم سن و سال داری با صورت گرد و سفید و چروکیده که به قول خودشان سرخاب سفیدآبی هم بر گونه هایش زده بود با موهای سپید یکدست که گل سر قرمزی مثل یک گل سرخ میان انبوهی از برف خودنمایی می کرد با لحن مهربانی گفت «بپرس مادر جون بپرس من خودم جواب می دهم.» خانم دیگری که از جوانهای مجلس بود همانطور که دختر کوچک چندماهه اش را به آغوش می کشید گفت «خیلی هم عالی کلا ما خانمها دوست نداریم ساکت بنشینیم هرچه پر سر و صدا تر بهتر» دختر بچه ای هم با پیراهن دورچین صورتی و موهای بور فرفری اش دوید جلوی میز و گفت «خاله من جواب بدم؟ من جواب بدم؟ من بگم؟ جایزه هم میدی؟»
سوالم اینست «مهمان با ارج و ارزش امروز ما فردی است که یک منصب فوقالعاده مهم را داراست، به نظر شما منصب ایشان کارش، شغلش چه می تواند باشد که از مناصب مهم است؟» در کسری از ثانیه مجلس منفجر شد، انواع جوابها بود که به گوشم می رسید، دختر بچه ی جلوی میز گفت «خب معلومه خاله دکتره، دکتره» هر کسی شغل و منصبی را نام می برد، معلم، پزشک، مهندس ساختمان، پرستار، استاد دانشگاه،کشاورز، مدیر یک ارگان بزرگ..... جدی و شوخی به هم آمیخت حتماً رئیس یک کارخانه بزرگ، بابا پولدار، ژن خوب، وزیر، آقازاده، شاید هم منظورتان آخوند بود؟ خلاصه هر چه منصب و شغل در عالم انسانها بود گفته شد و من با لبخندی سرم را تکان می دادم و به نشانه رد جوابها ابرویی بالا می انداختم. یکی گفت «هر چه بود و نبود گفتیم چیزی باقی نماند سرکاریه؟» یکی دیگر گفت «بابا مُردیم از فضولی بگویید دیگر»
ادامه دارد....
🖌صُراحی
#به_روایتِ_محیا
__________📝✍__________
🆔 @MAHYA_BAN00
⛔️اخلاقیات جنسی آمریکایی
✍طی چند دهه ی گذشته، شمار قابل توجهی از اصول اخلاقیِ لذت گرایانه تایید شده و به کار گرفته شده اند. این اصول جدید با بازگویی این جمله ی معروف که "بیشترین لذت برای بیشترین تعدادِ افراد، بالاترین ارزش اخلاقی است"، آن را برای روابط جنسی به کار می گیرند. این اصول به ما می فهمانند که خویشتن داری و پاکدامنی و ایمان غیر عقلانی و نکوهیده اند، چون دشوار و پر مشقت اند و ما را از لذت محروم می کنند. آنها به ما یاد می دهند که همه ی روابط جنسی لذت بخش، از نظر اخلاقی خوب اند و آشکارا به موجب این اصول افراد حق دارند که از آمیزش جنسی در هر زمان و با هر شریکی لذت ببرند.
این خوشبختی های جدید که البته در کسوت زبان علمی بیان میشوند و اغلب صدها جدول و نمودار آماری مدرک و سندی برای آنها می شوند، در سرتاسر آمریکا گسترش یافته اند.
در یک کلام، این ارزش گذاری مجدد انقلابی بوده است، به طوری که آنچه سابقا از نظر اخلاقی سرزنش پذیر بود، امروزه به مثابه ی ارزشی مثبت توصیه می شود.
📕 انقلاب جنسی آمریکا، پیتریم سورکین
#دو_دقیقه_مطالعه
#انقلاب_جنسی
___________📙⏳__________
🆔 @MAHYA_BAN00
💟 ولادت با سعادت حضرت زهرا سلام الله علیها بر شما بانوی گرامی مبارک 💐
#روز_زن #روز_مادر #مادر
📲به محیا بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/1424163086C9a0d4ebce9
21.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑غرب دویست سال است که می گوید زن با قیود اخلاقی و شرعی نمی تواند پیشرفت کند❗️
آیا ما پیشرفت نکردیم⁉️
#تماشا
#روزِ_زن #روزِ_مادر
________🎥🎞__________
🆔 @MAHYA_BAN00
زندگی خیلی کوتاهه
تو زندگیِ بقیه زندگی نکن!
بهزندگیخودتبرس ...🌱
#روز_زن #روز_مادر #میلاد_حضرت_زهرا
#صبح_بخیــــر
__________🌝✋___________
🆔 @MAHYA_BAN00
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه 🔸نگاه قریب🔸
..... گفتم «منصب این فرد بالاترین منصب است منصبی است که به مهمترین فرد در عالم نزدیکش کرده است کاری که ایشان بر عهده دارد از عهده فرد دیگری بر نمی آید خدایی نکرده اگر ایشان از منصب خویش انصراف دهد دیگر کسی نمی تواند جایگزین او شود خلاصه مهمترین کار، روی زمین می ماند.....» بُهت و تعجب خانم های حاضر در مجلس بیشتر و بیشتر می شد یک نفر که چهره اش برایم خیلی مشخص نبود از انتهای سالن گفت «بابا کار خیلی سخت شد دیگر اصلاً نمی توانیم حدس بزنیم.»
گفتم «من هم دیگر خیلی منتظرتان نمی گذارم از شما هم پاسخی نمی خواهم فقط یک خواهش دارم و آن اینکه لطفاً به احترام ایشان از جایتان برخیزید تا.....» بی درنگ تمام افراد برخاستند، دستهایشان هم آماده برای به هم خوردن بود، برق شوق تمام چشمها را می دیدم همراه جمعیت برخاستم، سعی می کردم حلقه اشک چشمانم را پنهان کنم، از پشت میز بیرون آمدم، چند ثانیه ای گذشت و همه چشم انتظار بودند، میکروفن را برداشتم، همانطور که آهسته آهسته به سمت جمعیت می رفتم با اشاره سر نشان دادم که متوجه چشم به راهی تان هستم بعد از لحظاتی که به مکان مورد نظرم رسیده بودم گفتم «منتظر چه کسی هستید؟ به جایی که ایستاده اید نگاهی بیاندازید، جایگاه خودتان را نظاره کنید، در حالیکه خم شده بودم و لبانم را نزدیک دستان چروکیده مادرم کرده بودم ادامه دادم مهمان عزیز ما اینجاست، تک تک مادرهایی که الان به احترامشان ایستاده ایم و خودشان نیز به احترام ایستاده اند.»
صدای دستهایی که با انرژی بی نهایت به هم می خورد، اشکهایی که تمام گونه ها را خیس کرده بود و روبوسی ها و دست بوسی هایی که همه نشان از رضایت بود تمام فضای سالن را آکنده از مهر و محبت و معنویت کرده بود. با صدایی لرزان و بغض ته گلو گفتم «زن! مادر! تو وزیر دست راست خالق عالم و آدم هستی، چه کسی مهمتر از تو؟ چه منصبی والاتر از منصب تو؟ کدامین فرد محل خلقت بهترین مخلوق آفریننده است غیر از تو؟ مراقب و محافظ منصب خودت باش که کسی جایگزین تو نیست بهترین مخلوق خدا.......»
🖌صُراحی
#روز_زن #روز_مادر #میلاد_حضرت_زهرا
#به_روایتِ_محیا
__________📝✍________
🆔 @MAHYA_BAN00