#خوداگاهی
⚡️در حکایتی از گلستان #سعدی می خوانیم:
▪️بر بالینِ تربتِ، یحیی، پیغامبر عَلَیْهِالسّلامُ، #معتکف بودم در جامع دِمشق که یکی از ملوکِ عرب که به #بیانصافی منسوب بود اتّفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.
«درویش و غنی بندهٔ این خاک درند
و آنان که غنیترند محتاجترند»
▪️آنگه مرا گفت: از آن جا که همّتِ درویشان است و صدقِ معاملت ایشان، خاطری همراه من کنید که از دشمنی صعب، اندیشناکم.
▪️گفتمش: بر رعیّتِ ضعیف رحمت کن تا از دشمنِ قوی زحمت نبینی.
به بازوانِ توانا و قوّتِ سرِ دست
خطاست پنجهٔ مسکینِ ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟
که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست؟
هر آن که تخمِ بدی کشت و چشمِ نیکی داشت
دِماغِ بیهده پخت و خیالِ باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و دادِ خلق بده
وگر تو میندهی داد، روزِ دادی هست!
#تماشاگه_راز
👈لطفا در صفحه تماشاگه راز همراه ما باشید🌷