eitaa logo
مجله کودکان
18.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
122 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/B69m.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕 لاک‌پشت کوچولو عصبانی‌ست مناسب چهار تا شش سال در یک جنگل سرسبز و زیبا یک لاک‌پشت کوچک زندگی می‌کرد. لاک سبزرنگ و زیبایش مثل یک دیوار محکم از او مراقبت می‌کرد. لاک پشت کوچولو در جنگل دوستان زیادی داشت وآنها هرروز در جنگل بازی می‌کردند. روزی لاک‌پشت کوچولو با حلزون مشغول آب‌بازی کنار دریاچه بودند. حلزون خیلی ذوق‌زده شده بود و با سطل به لاک پشت کوچولو آب پاشید. ناگهان لاک‌پشت کوچولو به شدت عصبانی شد و شروع کرد به جیغ و فریاد کردن سر حلزون. حلزون که خیلی ترسیده بود، پا به فرار گذاشت. لاک‌پشت کوچولو دوست نداشت با یک سطل آب خیس شود و این او را عصبانی کرده بود. او هم حسابی جیغ و داد کرد. روزی دیگر لاک‌پشت کوچولو با کرم سبز در جنگل مشغول توپ‌بازی با گردوها بودند. کرم سبز ناگهان توپ را بلند پرتاپ کرد و توپ افتاد روی سر لاک‌پشت کوچولو. ناگهان لاک‌پشت کوچولو عصبانی شد و داد و فریاد راه انداخت. کرم سبز که خیلی ترسیده بود، فرار کرد و رفت زیر برگهای درختان پنهان شد. تا اینکه یک روز که لاک‌پشت کوچولو که با پروانه روی چمن‌ها بازی می‌کردند، پای لاک پشت کوچولو به یک سنگ کوچک گیر کرد و افتاد. لاک پشت کوچولو ناگهان شروع کرد به داد و فریاد کردن. اخم کرده بود و از شدت خشم،‌دندان‌هایش را به پروانه نشان می‌داد. پروانه خیلی ترسید و زود پرواز کرد و رفت روی گلهای بالای تپه. همه دوستان لاک‌پشت کوچولو از او ترسیده بودند. چون او همیشه داد و فریاد می‌کرد و عصبانی بود. دیگر هیچ‌کس نمی‌رفت تا با او بازی کند. چون همه دوست داشتند با کسی بازی کنند که مهربان باشد و عصبانی و بداخلاق نباشد. لاک‌پشت کوچولو خیلی تنها شده بود. هیچکس با او بازی نمی‌کرد. او کنار برکه نشسته بود و به صورت خودش در آب برکه نگاه می‌کرد. ناگهان صدایی شنید. کرم سبز از درخت پایین آمد و گفت: لاک‌پشت کوچولو اینجا تنها نشسته‌ای؟ چیزی شده؟ لاک‌پشت کوچولو گفت: هیچ‌کس دیگر با من بازی نمی‌کند. می‌دانی کرمی جان، من خیلی زود عصبانی می‌شوم. نمی‌دانم چرا؟ نمی‌دانم باید چه کار کنم که کسی از من نترسد. کرم سبز گفت: من یک فکری دارم. چطور است هر وقت که عصبانی می‌شوی یک کاری که دوست داری انجام دهی. مثلا روی کاغذ خط‌خطی کنی یا روی سنگهای برکه لی‌لی کنی. نظرت چیست؟ لاک‌پشت خیلی خوشحال شد و چند کار مورد علاقه خود را روی کاغذ نوشت. مثلا بالا رفتن از سنگهای بزرگ، فوت کردن شکوفه‌ها و قاصدک‌ها و یا مسابقه سنگ انداختن در دریاچه. لاک‌پشت کوچولو به کرم سبز گفت، کرمی جان از این به بعد لطفا هر زمان من عصبانی شدم، یادم بنداز که یکی از این کارها را انجام دهم. کرم سبز هم قبول کرد. یک روز دوباره آنها رفتند تا دوباره با هم بازی کنند. همین‌طور که بازی می‌کردند، ناگهان یک باد شدید شروع به وزیدن کرد و قاصدک‌های آنها را با خود برد. لاک‌پشت دوباره عصبانی شد و تا خواست داد و فریاد کند، کرم سبز گفت: آهای لاک‌پشت کوچولو بیا با هم مسابقه سنگ انداختن در برکه بدهیم. لاک‌پشت کوچولو یکدفعه یادش افتاد حالا که عصبانی شده، وقت این شده که یکی از کارهای مورد علاقه خودش را انجام دهد. او عصبانیت خود را فراموش کرد و با کرم سبز شروع کرد به مسابقه دادن. هر کدام چندین سنگ بزرگ و کوچک به آب برکه انداختند و کلی خندیدند و خوشحال شدند. لاک‌پشت کوچولو اینبار به جای جیغ و داد کردن، یک کار جدید کرده بود که خیلی بهتر بود. او از کرم سبز تشکر کرد که این راه‌ را به او یاد داده است. 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
🍒🌳قصه ی دو درخت همسایه🌳🍒 درخت آلبالو که تا آنروز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود واصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد وبه درد آمد وگفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی،من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم. درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت:آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی ومهربانی خیلی زیباست! حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه وبد اخلاقی خودمان کردیم. بعد هردو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند وزیباییهای دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو وگفت:به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو وخوشرنگ،اینطوری خیلی زیبا شده ای! و درخت آلبالو جواب داد:دوست نازنینم، ﷲاین زیبایی وجود توست که من را زیبا می بین.به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود وهمدلی و دوستی!و راستی که دوستی ومحبت چقدر زیباست. قسمت 2 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی خرگوش🐰🥕 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
نقاشی 🐦 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
آموزش نقاشی 🐤🐤 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
کی میشه آقا تو را ببینم به دستت آقا کامل شه دینم قول میدم آقا نماز بخونم دوست داری آقا اینو میدونم قول میدم آقا تا درس بخونم خوشحال میشی تو اینو میدونم دوست دارم آقا قرآن بخونم راضی میشی تو اینو میدونم دوست دارم آقا تا خوب باشم من یارت میشم من اینو میدونم خورشید عالم از پشت ابرا کی میای آقا ای گل زهرا کنار کعبه ندا میدی تو مردم دنیا نجات میدی تو می خوام ز الله خدای دانا تا زود بیاره ظهورت آقا با ظهور تو بارون ایمان بر دل های ما می باره آقا مردم دنیا عاشق میشند و نعمتای حق بر ما می باره نام خدا و قرآن و اسلام زنده به دستت می شن دوباره آدمهای بد از بین میرند و دنیا چه زیبا میشه دوباره 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
آتش یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: « من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم. » موشی گفت: « منم بپزم، من بپزم؟ » مامان موشی چوب خشک ها 🪵را گوشه ی خانه جمع کرد. موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش 🔥گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: « وای! تو کجا بودی؟! » مامان موشی خندید و گفت: « موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام. » و رفت گردو بیاورد. موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد. آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: « آواز هم که بلدی بخونی! » آتش گفت: « بله که بلدم. هم بلدم بخوانم، هم بلدم بچرخم. » و آواز خواند و چرخید. عقب رفت و جلو رفت. رنگ به رنگ شد. قرمز شد. زرد شد. آبی شد. موشی گفت: « چه پیرهن 🦺قرمزی! چه دامن زردی! جوراب🧦 هات هم که آبیه! خوش به حالت، لباس هات خیلی خوشگله😍! » بعد رفت جلوتر و گفت: « یه کم پیرهن قرمزت رو به من می دی؟ » آتش🔥 چرخ خورد و گفت: « موشی کوچولو! تو که نمی توانی به من دست بزنی! » موشی گفت: « اگر تکان نخوری، می تونم. » و رفت خیلی جلو، نزدیک آتش، یکهو دماغش داغ شد. ترسید. پرید عقب و گفت: « وای چه داغی! » آتش گفت: « بله، لباس های من داغِ داغه. لباس داغ که نمی خوایی؟ » موشی گفت: « نه، نمی خوام. » و پرید توی کاسه قایم شود که پروانه را دید. پروانه داشت می آمد طرف آتش. موشی داد زد: « نرو جلو می سوزی! » اما پروانه رفت جلو. یکهو شاخکش داغ شد. خیلی ترسید. پرید عقب و جیغ کشید: « وای چه داغی! » و رفت پیش موشی🐭. موشی تند و تند شاخک پروانه را فوت کرد. خنک که شد، توی کاسه قایم شدند و به آواز آتش گوش دادند. - جیریک🪲 جیریک، جیریک جیریک! کم کم صدای پای مامان موشی هم آمد: تیلیک تولوک ... موشی و پروانه🦋 از بالای کاسه🥣 سرک کشیدند. مامان موشی با سه تا گردو آمد. موشی و پروانه را توی کاسه دید. خندید و گفت: « توی کاسه چه کار دارید؟ مگر شما ها آشید؟! » مامان موشی رفت نزدیک قابلمه، ولی موشی پرید دُم او را کشید و گفت: « وای الآن می سوزی! بیا پیش ما قایم شو... » آتش🔥 گفت: « نترس موشی! مامانت مواظبه. » موشی 🐭و پروانه🦋 از توی کاسه بیرون آمدند و از دور به آتش نگاه کردند. آتش جیریک جیریک آواز خواند و یواش یواش آش🫕 را پخت. 🤹‍♂️@majaleh_kodakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یه توپ دارم قلقلیه ⚾️🎾 اولین شعری که همه بچه ها یاد میگیرن یادتون نره ازشون فیلم بگیرید😍 🤹‍♂️@majaleh_kodakan